Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Prevalence
Tis n. تیس: چیز

تیس: مورد
thing

item
Sache; Ding

Artikel
chose

article; item


پیشنهاد مزدک 1.0
Run n. رون: سوی verse - -   بیرون, وارون, ... ~مزدک 1.0
Arz n. ارز: قدر value Wert valeur   ارز زر زرگر شناسد ارج گوهر گوهری ~مزدک 0.0
Binud z. n. بینود: خنثی neutral neutral neutre   بینود= بی+هنود ~مزدک 1.0
Tarz n. ترز: طرز manner; fashion Art und Weise manière   طرز عربی از پارسی است ~مزدک 1.0
Dâdnehâd n. دادنهاد: لایحه [legal] bill Gesetzesvorlage facture juridique   پیشنهاد دادیک ~مزدک 1.0
Riv n. ریو: مکر insidiousness Betruegen - Ϣiki-Pâ ϢDict-Pâ این یک زاب نایسته است، چرا که از دوستی و نیک‌گمانی کسی کژبهره میبرد.

~مزدک
1.0
Vâd   واد: اصل; ایل و تبار; بنیاد - - -   پسوند یا واژه ی واد = اصل، ایل و تبار، بنیاد
برای نمونه:
خانواده = خانه + واد+ ه = بنیاد و اصل و مردم درون یک خانه
هفتواد = هفت ایل ( هپتالیان مغول)
کدواده = بنای دیوار عمارت و خانه را گویند.
کشواد ( نام پهلوان شاهنامه ای:) ~ (شاید) = کشانی از نژاد کشان ( کوشانی)

~مزدک
0.0
Tât v. pav. تات: یا امروزین‌تر, داد ity - - Ϣiki-Pâ Bartholomae پسوند dâd/tât در پارسی باستان همان است که اکنون در اسپانیایی یا فرانسه و انگلیسی شده : -te, -ty برای نمونه واژه‌ی اوستایی drava = سالم میباشد، و dravatât = سلامتی است که امروزه شده «درود». (واژه‌نامه‌یِ زبان کهنِ ایرانی از بارتولومی). این پسوند نام‌ساز بوده و نام‌هایِ مادینه میساخته است.

~مزدک
0.0
Bâstân z. باستان: عتیق; قدیمی antique antik antique Dehxodâ عهد عتیق = پیمان باستان ~مزدک 0.0
Gomârâd n. گماراد: کمیسیون commision Kommission commission   میسیون=گمارش(ماموریت)

~مزدک
1.0
Dâv n. داو: ادعا claim Anspruch revendication Dehxodâ داو همان گویشی دیگر از دو ( دویدن ) است. برای نمونه بجای نوبت بازی میگفتند: حالا داو توست: = اکنون تو باید بدوی Your Run ! ، گرچه در بازی دویدن هم نباشد. داوطلب هم همین است، کسی که میخواهد داو/دو در دست او باشد. همچنین ادعا نیز با این واژه همپوشانی دارد برای انیکه کسی که چیزی را میگوید که بیرون از هنجار آروینی ( نورم تجربی) است، از رده (صف) بهنجار ها ( نورمالها) بیرون امده ( مانند یک داوطلب) و دست به دو/داو زده است:
Dehkhoda:
داو تمامی زدن ؛ دعوی کمال کردن . ادعای تمامی کردن :
اورنگ کو؟ گلچهر کو؟ نقش وفا و مهر کو؟
حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم
(
ادعا به سخنی میگویند که بیرون از هنجار آروینی باشد:
نمونه :
١- شلوار من مال من است: یک داو نیست چون پُرگاه همیگونه است!
٢- شلوار شما مال من است: یک داو است و من باید پایور کنم ( با کاغذ خرید و ..) که شلواری که تن شماست، از آنِ من است.
)
~مزدک
0.0
Afhešt n. افه‌شت: نشانی از مبداء; آفست offset Offset offset   افهشت
افهشتن مانند افسردن

~مزدک
1.0
Mânak n. مانک: شمایل icon Ikone icône   مانک.
Icon:
PIE *weik- (3) "to be like.

~مزدک
1.0
Šurnâk z. شورناک: دراماتیک dramatic dramatisch dramatique   صحنه ی دراماتیک = نگرسار شورناک ~مزدک 1.0
Bahr n. بهر: پرس [غذا] portion Portion portion   پرس کوتاهیده ی پورسیون است= بهر
برای من یک بهر چلوکباب برگ با نیم بهر چلوی ساده بیاورید.

~مزدک
0.0
Porfarâvard n. پرفرآورد: پرحاصل productive - -   مانند پرشیر, پرمایه ~مزدک 1.0
Bišine n. بیشینه: أكثر major Haupt majeur   majority of people = بیشینه ی مردم ~مزدک 1.0
Sepantâd n. سپنتاد: قداست sanctity Heiligkeit sainteté   سپنتاد ( -اد/-تاد = -ity) ~مزدک 1.0
Râžidan -> râž k. راژیدن: حکومت کردن to govern regieren gouverner   راژیدن = regieren
راج=rex=شاه
~مزدک
1.0
Pasvâxtan -> pasvâz k. پسواختن: بدرقه کردن to escort begleiten escorte   پسواز کردن, ‌وارون پیشواز! ~مزدک 1.0
Âbân n. آبان: سیاره‌یِ نپتون; ایزد آبها neptune Neptun - Ϣiki-De Ϣiki-En _Dehxodâ نپتون و اورانوس در کهن شناخته شده نبودند چون نمیشد بی تلسکوپ
دید شان. از اینرو نپتون و اورانوس نمیتوانند نام کهن ایرانی داشته
باشند ولی میتوان نام همتا به آنها داد که نپتون همان آبان،
و اورانوس همان آسمان است. ~مزدک
0.0
Âhesteravi n. آهسته‌روی: تامل deliberation; contemplation Überlegung; Betrachtung délibération; contemplation   آهسته‌روی ( وارون تندروی)

~مزدک
1.0
Sefr n. صفر: zero Null zéro   ریشه واژه صفر چیست؟ عربی‌ست؟ پارسی‌ست؟ یا از زبان دیگری وارد عربی شده و سپس به پارسی آمده؟؟

~Masoud Vosoughfar

فرایافتی از زبان سانسکریت ( سونیا = تهی) از راه دریانوردان به عرب رفته و از عرب به فرنگ، مانند Ziffer/Chiffre/Zero/cipher..

~مزدک
0.0
Zadâr n. زدار: ضربه strike Streik grève   برگردان ضربه کمی سخت است ولی با دستور « بن گذشته+آر» میشود گفت زَدار

~مزدک
1.0
Vâde n. واده: اصل و بنا و ماده‌یِ هرچیز; خانه+واده=خانواده basis; principle - - _Dehxodâ ϢDict-Pâ Ϣiki-En Ϣiki-En پسوند یا واژه ی واد = اصل، ایل و تبار، بنیاد
برای نمونه:
خانواده = خانه + واد+ ه = بنیاد و اصل و مردم درون یک خانه
هفتواد = هفت ایل ( هپتالیان مغول)
کدواده = بنای دیوار عمارت و خانه را گویند.
کشواد ( نام پهلوان شاهنامه ای:) ~ (شاید) = کشانی از نژاد کشان ( کوشانی)

~مزدک
1.0
Farzamân z. فرزمان: زمان واقعی real-time echtzeit temps réél   فرزمان [farzamân]= زمان فربودین

~مزدک
1.0
Kalât n. کلات: قلعه (معرب شده‌یِ کلات) castle Burg château Ϣiki-Pâ _Dehxodâ Ϣiki-De ϢDict-Pâ Ϣiki-En واژه ی قلعه یا همان قلعة (قلعت) تازی، از واژه ی کلات پارسی گرفته شده است. ~مزدک 1.0
Padâyand n. پدایند: ظهور advent Advent avènement   پد = ad
vent/venir = آمدن-> آیند

~مزدک
1.0
Parhonud n. پره‌نود: اثر جانبی side-effect Nebenwirkung effet secondaire   پر= ارُعند/سئدِس
هنود(هنایش)= اثر

~مزدک
1.0
Barsimâ n. برسیما: آیکون; شمایل

برسیما: آیکون; شمایل
icon

icon
Ikone

Ikone
-

-


بر= high سیما= face, image ( sema in Grk.) ~مزدک 1.0
Angre n. انگره: شر evil böse mal Dehxodâ برابر راستین برای شر همان انگره (evil) است. اهریمن همان انگره‌مینو است. انگره در آن «اَهره» شده است.

~مزدک
1.0
Xâvdis   خاودیس: oval oval -   اووال= خاودیس
( خاو در خاویار هم بچم تخم ‌ovum بکار رفتست)

~مزدک
1.0
Âvand n. آوند: دلیل; حجت; برهان واضح; بینات reason; sake; argument Grund; Beweis; Beweisgrund raison; preuve Dehxodâ آفتاب آمد آوند آفتاب!
~مهربد

برای خوشاهنگی چامه باید گفت:
آفتاب آمد اَوَندِ آفتاب
فَرنُد ار خواهی٬ ز تاب اش رخ متاب
~مزدک
1.0
Serât   سرات: مسیر; جاده road Straße route Ϣiki-En واژه ی صراط عربی نیست و از زبان پهلوی سرات به عربی رفته است و این واژه با واژه های لاتین strata و واژه ای انگلیسی و آلمانی street و strasse هم ریشه میباشد. ≈road

~مزدک
1.0
Vazir   وزیر: - vizier; minister - - Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-Pâ وزیر در مهاد یک واژه پارسیک است که از وئسئر در زبان پهلوی و پارسی میانه گرفته شده که آنهم از واژه وئچئرا در پارسی باستان که چمِ داور و میانجی میداده گرفته شده است ~مزدک 0.0
Âmuridan -> âmur k. آموریدن: دیباگ کردن to debug debuggen à déboguer   مور= (مورچه) بجای سوسک(bug)
آ = پیشوند نایشگر

~مزدک
1.0
Bârgar n. بارگر: شارژر charger Ladegerät chargeur   شارژ= بار (نامواژه)
شارژ= بار کردن(کارواژه)
کار شارژ/کار شارژر= بارگری
-er = ـگر

~مزدک
1.0
Patize n. پتیزه: بلیط; بلیت ticket Fahrkarte billet   اگر از خود بلیت ( billette= small bill) رویکرد نماییم میشود گفت:
۱-پدیزه = پته+ چه

~مزدک
1.0
Šarmu z. n. شرمو: خجالتی shy schüchtern - Milad Kiyan از ترس، ترسو رو داریم. میتونیم از شرم هم شرمو رو بگیریم بجای خجالتی ؟
~میلاد کیان

درسته. شرمو بهتر است چون ترس و شرم پرگاه باهم بکار میروند و پیوند فرایافتین دارند.ترسو\شرمو\خشمو\رشکو(رشک‌ورز) ...
~مزدک
1.0
Sâxtegân z. n. ساختگان: مجتمع complex Komplex complexe   ساختگان ورزشی/ساختگان آپارتمانی
= چندینه ی ساخته

~مزدک
1.0
Simâdan -> simâ k. سیمادن: دلالت کردن بر; حاکی بودن از to signify bedeuten signifier   نوشته ی شما میسیماید که ...
سیما= نشانه، چهره ( از یونانی sema)

~مزدک
1.0
Bâznây n. بازنای: فضای کار leeway Spielraum marge de manœuvre   بازنا
به مانند تنگنا.
باز هم بازی را فرا یاد میآورد و هم از گشودگی و باز بودن راه, سخن گویاست.

~مزدک
1.0
Nikdâš n. نیکداش: جایزه bonus Bonus - Ϣiki-En Ϣiki-De bonus from bon = niik (xoshgel+khoob) (f.e. bonita = Beauty )
thus:
Bonus = nikdâsh( nik+dahesh) ~مزدک
1.0
Âzdâš n. آزداش: آز+داشن award Auszeichnung prix Ϣiki-De Ϣiki-En New persian form not existing, but could be âzdâš or hazdâd |
دهیشن (دهش) همان هبه یا کمابیش هدیه و .. است. پاد+دهشن = پاداش = دهش در برابر کاری نیکو = vreward
جایزه = ex +wader و ex * = هز ( مانند هزینه ( expense )
پس جایزه یا همان آوارد میشود در پارسی هزدهش یا هزداش ( به همانندی پاداش) ~مزدک
1.0
Hutâd n. هوتاد: کیفیت quality Qualität qualité Ϣiki-En واژه ی کوالیته از ریشه کوا است که ل از برای آوایی بودن پایان کوا بجای میانوند روان سازی گویش بدان چسبیده + ایته = تات و کوا که به چم تراز خوبی است که همان «خوب» یا «هو» در پارسی است.

...براین پایه، خوبیّت خودش به چم کوالیته است. در پارسی درست میشود هوبیداد، یا ساده تر هوداد. و کوالیتاتیو میشود هودادین (خوبیّتی) ~مزدک
1.0
Behgosâr   بهگسار: صرفه‌جو thrifty - -   صرفه‌جو= به‌گُسار= optimal consuming (با گُسارش بهینه)

~مزدک
1.0
Bišinegân n. بیشینگان: أكثریت majority Mehrheit majorité   the majority, elected me =بیشینگان مرا گُزیدند ~مزدک 1.0
Kistâ n. کیستا: شخصیت character Charakter caractère   من برای واژه ی شخصیت بسیار اندیشیدم و یک فراورده ی این اندیشه، واژه ی کیستا بود. ( به آهنگ چیستا)
برای نمونه، از واژه ی چه-> چیست-> چیستان درست شده که یک نامواژه است = معما. پس از کی ( who ) نیز میتوان واژه ساخت. در پارسی میگویند یارو برای خودش کسی است، آدم بی شخصییت یا ناکس است یا کسی نیست ! پس کس یا کی در پیوند با فرایافت شخصیت اند. فزون بر این، دیریست که واژه ی کیستی را برای هویت داریم.
شخصیت در چم دیگر خود که به رفتار برمیگردد، میتواند با واژه ی منش، منشنمدی ( بی منشی) برآورده شود.

~مزدک
1.0
Pârvand n. پاروند: فراکسیون fraction Fraktion fraction   فراکسیون ( مجلس و ..) = پاروند. [pârevand ]
پار (پاره=part) + وَند(member)

~مزدک
1.0
Tahmidan -> tahm k. تهمیدن: تقویت کردن; بزرگ کردن to amplify verstärken amplifier   تَهَمیدن-> تَمیدن/ فراتَمیدن
تَهَم= توانمند+بلندبالا+ بزرگ

~مزدک
1.0
Pârmand z. n. پارمند: طرف; پارتی; حزب party Party fête   ‎‌‌‌‎پارمند
پار= پارت
پاروَر هم از دید دستوری میشه ولی پارمند خوشاوند تر است.

~مزدک
1.0
Nâyândan -> nâyân k. نایاندن: منتفی کردن to cancel; to rule out stornieren; ausschließen annuler; éliminer   نایانده شد = منتفی شد
نایاندن = منتفی کردن
نایستن= نفی کردن

~مزدک
1.0
Diftan -> dib k. دیفتن: کد کردن to code kodieren coder   کـُـد یک جور نوشته آگاهی‌دار یا دبیره است ( از ریشه ی لاتین codex = نسک قانون) ، شاید بتوان از ریشه ی دبیره ( دپ/دیپی/دب) چیزی یافت مانند
~مزدک
1.0
Bararz n. برارز: ارزش استفاده use value Gebrauchswert valeur d'usage   در این آمایش ها، بر نشانگر میوه و بهره و سود و آنچه است که میخوریم و می گساریم (use) ، و باز نشانگر چرخه و چندبارگی (تعویض و مبادله و تبدیل)

~مزدک
1.0
Bâzarz n. بازارز: ارزش مبادله exchange value Tauschwert la valeur d'échange   در این آمایش ها، بر نشانگر میوه و بهره و سود و آنچه است که میخوریم و می گساریم (use) ، و باز نشانگر چرخه و چندبارگی (تعویض و مبادله و تبدیل)

~مزدک
1.0
Neyrang n. نیرنگ: خدعه fascination; charm; spell Täuschung - Ϣiki-De ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ Ϣiki-En این فرایافت، اندکی بار نایسته دارد چون در جنگ ها و ایستارهایِ هماوردی بکار بسته میشود.

~مزدک
1.0
Râmešgar n. رامشگر: کسیکه پیشه اش خوشی همراه شادی و آشتی دادن است (همچون خنیاگر {موسیقی‌دان}, ...)

رامشگر: مطرب
one whose profession is to give peaceful pleasure (such as a musician; who plays happy and peaceful music ...)

entertainer
Eine Person deren Beruf ist, Frieden und Zufiedenhein zu erzeugen, z.B. ein Musiker der berühigende und schöne Lieder und Stücke spielt...)

Entertainer
-

artiste
Ϣiki-Pâ _Dehxodâ ϢDict-Pâ

Dehxodâ
(آنچئِنت) ءنتِرتائنِر, شهُ چُعلد سئنگ, پلای معسئچ, تِلل تالِس, ... ~مزدک 1.0
Hazbastan -> hazband k. هزبستن: مسدود کردن; بلوکه کردن to keep out; to block blockieren; aussperren; -   to lock out= block =هزبست
ban (exile) = هزدهیدن ( پهلوی)

~مزدک
1.0
Ziyânšâd z. n. زیانشاد: - schadenfroh -   بازگردان یکراست از آلمانیschadenfroh میشود « زیان‌شاد» که بسیار هم زیباست! ~مزدک 1.0
... [90 entries omitted]