Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Er v. piv. ار: پایین under; sub - - MacKenzie zir = az+ir ~ from neath = under ~Mazdak 0.0
Minu z. n. مینو: روح spirit Geist esprit MacKenzie minōg ī xrat= the spirit of wisdom
~Mazdak
1.0
Hoveydâ z. هویدا: مشهود; واضح obvious; well-apparent offensichtlich; gut ersichtlich évident; bien apparente Dehxodâ در آغاز hu+vīdâ
هو (خوب) + پیدا

~Mazdak
0.0
Zamruz n. زمروز: انقلاب زمستانی winter solstice Wintersonnenwende solstice d'hiver Mazdak i Bâmdâd زمروز= انقلاب زمستانی= فرارون زمستانی

~Mazdak
1.0
Hazgâne   هزگانه: غیر عادی; تک; خاص exotic exotisch exotique Mazdak i Bâmdâd هزگانه بهتر است با پیروی از بیگانه

~Mazdak
1.0
Tâbruz   تابروز: انقلاب تابستانی summer solstice Sommersonnenwende solstice d'été Mazdak i Bâmdâd تابروز= انقلاب تابستانی= فرارون تابستانی

~Mazdak
1.0
Parâd n. پاراد: جزء; مولفه component Bestandteil composant Mazdak i Bâmdâd Bestandteil(e)= component(s) = پاراد
Teil= part = پار

~Mazdak
1.0
Gerehnâ n. گرهنا: آپوریا aporia Aporia aporie Mazdak i Bâmdâd گِرِهـنا
[gerehnâ]
مانند گندنا/ تنگنا

~Mazdak
1.0
Dištan -> dir k. دیشتن: فکر کردن to think denken penser Mehrbod i Vâraste Mazdak i Bâmdâd دیشیدن
(اندیشه= هم+ دیش+ه) ≈ جمع کردن حواس و افکار
دیشگر

~Mazdak
1.0
Padrâymân n. پدرایمان: تنظیم adjustment Einstellung ajustement Mazdak i Bâmdâd Ad+just+ment=
پد+راست/رای+مان
پدرایمان

~Mazdak
1.0
Farnudmand z. n. فرنودمند: مبرهن cogent überzeugend convaincant Mazdak i Bâmdâd مبرهن= دارای برهان (تازی) = فرنودمند ~Mazdak 1.0
Inun   اینون: در این لحظه this moment dieser Moment ce moment Mazdak i Bâmdâd amin keykha ام در امروز همان «این» است.
از اینرو میشود‌گفت:
اینون = این + نون= در این لحظه
آنون = آن + نون = در آن لحظه
آنون که آن رجها را مینوشتم بیادتان بودم و اینون که دارم این رجها را مینویسم نیز بیادتانم.

~Mazdak
1.0
Ânun   آنون: در آن لحظه that moment dieser Moment ce moment Mazdak i Bâmdâd amin keykha ام در امروز همان «این» است.
از اینرو میشود‌گفت:
اینون = این + نون= در این لحظه
آنون = آن + نون = در آن لحظه
آنون که آن رجها را مینوشتم بیادتان بودم و اینون که دارم این رجها را مینویسم نیز بیادتانم.

~Mazdak
1.0
Virmân n. ویرمان: وضعیت ذهنی state of mind Geisteszustand état d'esprit Mazdak i Bâmdâd state of mind≈
seelische Verfassung/Geiteszustand=
ایستار ویری=
ویرمان

~Mazdak
1.0
Šâxvâre n. شاخواره: آنتن antenna Antenne antenne Mazdak i Bâmdâd -واره برای چیزهای برساخته ای که همتای طبیعی دارند.
ماه/ماهواره

~Mazdak
1.0
Rahâmaneš n. رهامنش: لیبرتین libertine Wüstling libertin Mazdak i Bâmdâd libertin d’esprit=آزادمنش
libertin de mœurs=رهامنش

~Mazdak
1.0
Zarârâyi n. زرآرایی: تذهیب gilding Vergoldung dorure Mazdak i Bâmdâd ذهب = زر
تذهیب = زرّینش /زرّینیدن
هنر تذهیب = هنر زرآرایی

~Mazdak
1.0
Ayâft n. ایافت: محدوده range Bereich gamme Avestâ تیرآیافت برای تیر و گلوله در پهلوی
~Nader Tabasian

از آنجا که ایافتن دیس کهن یافتن است: تیریاب
همان آیافت به تنهایی هم میشه. =attain ( ریخت کهن یافتن)

~Mazdak
1.0
Mehsarâ n. مهسرا: هتل hotel Hotel un hôtel Mazdak i Bâmdâd به متل میشه
فت رهکده
به پانسیون پذیرمان
به «هتل» اونجوری میشه گفت: مِهسرا

~Mazdak
1.0
Rahkade n. رهکده: متل motel Motel motel Mazdak i Bâmdâd به متل میشه گفت رهکده
به پانسیون پذیرمان
به «هتل» اونجوری میشه گفت: مِهسرا

~Mazdak
1.0
Lutidan -> lut k. لوتیدن: لواط کردن to somoize sodomisieren - Mazdak i Bâmdâd ما در پیروی از نام حضرت لوط میتوانیم بگوییم لوطیدن
در عربی هم از همین گرفته اند= لواط

~Mazdak
1.0
Zabânravâ z. زبانروا: مصطلح idiomatic; colloquial idiomatisch; umgangssprachlich idiomatique; familier Mazdak i Bâmdâd مصطلح = رایج در زبان٬ (کاری با فرایافت اصطلاح ندارد) = زبانروا ~Mazdak 1.0
Coparâkani n. چوپراکنی: شایعه پراکنی gossip Klatsch potins   این gossip آمیزه ای از همه اینهاست با درسد بالای چوپراکنی

~Mazdak
1.0
Pâdâšbar n. پاداشبر: برنده جایزه laureate Preisträger lauréat Mazdak i Bâmdâd مهسران دانشیک جهان و پاداشبران «نوبل» بیشترینه ٬ برخاسته ی باخترزمین اند

~Mazdak
1.0
Gozâre n. گزاره: جمله sentence Satz phrase Dehxodâ گزاره را در هر بافتاری میتوان جور دیگری واکرانید. همچنان که واژه ی توان، در مزداهیک و در گیتاهیک هرکدام واکران دیگری دارد.

~Mazdak
1.0
Ziraki n. زیرکی: حیله

زیرکی: درایت
cunning

slyness
List; Listig

Schlaukeit
-

-
Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ

Dehxodâ
درایت در تازی برابر دانستن راه و چاه و حتی فریب و ترفند است
= زیرکی : رنگی از فریب هوشمندانه دارد: «زیر» slyness/Schlaukeit


~Mazdak
0.8
Pazirmân n. پذیرمان: پانسیون boarding house Pension pension de famille Mazdak i Bâmdâd به متل میشه گفت رهکده
به پانسیون پذیرمان
به «هتل» اونجوری میشه گفت: مِهسرا

~Mazdak
1.0
Dowmân n. دومان: شک doubt Zweifel doute Mazdak i Bâmdâd گمان= vi+mân
vi=2=separate
میتوان این واژه را ورتید و گفت:
دومان=شک [dowmân]
دوماندن=شک داشتن
دومانیدن= شک کردن
دومانده= مشکوک

~Mazdak
1.0
Tafsâr n. تفسار: قشلاق winter quarter - - Mazdak i Bâmdâd بجای زمستانگاه و ... از آنجاکه
زم/شم = سرما
تف/تب/ته = گرما
میشود گفت
زمسار و تفسار
= ییلاق و قشلاق
درست همچم با
شمران و تهران

~Mazdak
1.0
Zemsâr n. زمسار: ییلاق summer quarter - - Mazdak i Bâmdâd بجای زمستانگاه و ... از آنجاکه
زم/شم = سرما
تف/تب/ته = گرما
میشود گفت
زمسار و تفسار
= ییلاق و قشلاق
درست همچم با
شمران و تهران

~Mazdak
1.0
Pišgu n. پیشگو: نبی oracle Orakel oracle Dehxodâ دگرسانی سروش با اوراکل این است که سروش یک هستی ایزدی و مینوی است ولی اوراکل ها آدم هایی بوده اند که مانند رمال ها و فالبین های خودمان یک پیشگویی هایی میکرده اند و هنرشان این بوده پیشگویی را جوری بکنند که همه جوره بتوان از ان برداشت نمود و همواره درست از آب در بیاید.

~Mazdak
0.0
Camiq n. چمیغ: تفاوت ریز معنایی nuance Nuance nuancer Mazdak i Bâmdâd این واژه با واژه فرانسه "نواژ" ( ابر- میغ ) همریشه است و شاید بتوان گفت:
چمیغ ( چم + میغ)
میغ همان ابر تیره و باران زا میباشد.
هراینه این چمیغ برای نوانس در چم است ولی بگونه ی کلان هم میشود گفت:
میغش
نمونه: واژه ی نمایش، میغش هایی در گویش دارد، چنانکه میتوان نـَمایش، نـُمایش یا نِمایش گفت و هر سه درست بشمار میروند.

~Mazdak
1.0
Fraškard n. فرشکرد: آخر الزمان apocalypse Apokalypse apocalypse Dehxodâ در دین بهی ( نام مهادین دین زرتشتی) به آخرالزمان ویژه ای بنام «فرشکرد» باورمندند.

~Mazdak
1.0
Tizhuši n. تیزه‌وشی: ذکاوت smartness Scharfsinn - Dehxodâ ذکاوت ≈ smartness/Scharfsinn تیزهوشی/ ذکی= تیزهوش: رنگی از تندا در پی بردن و داده‌پردازی (سرعت انتقال) دارد.

~Mazdak
0.0
Behâvard n. بهآورد: مزایا benefit Vorteil avantage Mazdak i Bâmdâd بهاورد
به= bene (beh=خوب)
آوردن بجای کردن ( کردن=fit)
وی اکنون دارد بهاورد بیکاری میگیرد

~Mazdak
1.0
Xumâye n. خومایه: مزاج temprament Temprament temprament Mazdak i Bâmdâd تمپرامنت خوی سرشتین و جانوری است ( که همیشه چیز خوبی نیست) که در پی فرهنگیدن درزیر لایه ی خوی همبودین و فرهنگی پنهان میگردد ( گاهی در برخی «فرهنگ» ها هم جانوری تر میشود !).
از اینرو «مایه» ~Mazdak
1.0
Âhanpeymâ n. آهنپیما: قطار train Zug train Mazdak i Bâmdâd برای قطار (ترن) بهتر و زیباتر بود بهمانند هواپیما و فضاپیما و .. میگفتند:
آهن‌پیما

~Mazdak
1.0
Namâvand n. نماوند: مصداق instance Beispiel exemple Mazdak i Bâmdâd نماوند [nomâvand/namâvand] =Instance
سیب نماوندی از میوه است
Class --> Instance
----
(نمونه= example)

~Mazdak
1.0
Soxidan -> sox k. سخیدن: سخن گفتن to say sagen dire Mazdak i Bâmdâd سخیدن = حرف زدن.
واژه سخن ( سخ‌وَن) از ریشه ی ست که امروزه بدان میشود گفت: سخ/سغ ؛ برای همین میشود گفت:
سخیدن= to say (انگلیسی)- sagen (آلمانی)

~Mazdak
1.0
Parâgahândan -> parâgahân k. پرآگهاندن: تبلیغ کردن to advertise werben afficher Mazdak i Bâmdâd پَراگـَهی
پراگهاندن = تبلیغ
او پراگهی یاورجویی را بیافتن کار ٬ بررسید

~Mazdak
1.0
Pišguy —> Pišgu
Rajestân n. رجستان: منطقه region Region région Mazdak i Bâmdâd rajestân? rajbandih šode?
~Mehrbod

هم انکه گفتید و هم رج /راج/rex/reg به چم فرمانروایی است که region هم از آن آمده
~Mazdak
1.0
Negine n. نگینه: مدال medal Medaille médaille Mazdak i Bâmdâd نگینه: هر چیز گرانبها چه سنگ و چه فلز که در جایی کار بگذارند.
نگینه امروز بکار نمیرود . پس میشود برای مدال گذاشت. از نشان که کاربرد جز مدال فراوان دارد بسی بهتر است . نگینه همچنین داشتن ارزش و بها را هم میرساند و هم اینکه در جایگاه ویژه و والا جای داده میشود. فزون برین نگینه میتواند دارای نگاره باشد٬ درست مانند مدال.

~Mazdak
1.0
Tondhuš z. n. تنده‌وش: اسمارت smart Clever intelligent Mazdak i Bâmdâd تندهوش
که از همه ی پیشنهاد ها نزدیک تر به smart است و با تیزهوش هم آمیخته نمیشود و به درازی چالاک‌هوش هم نیست و فرهوش را هم که برای نابغه بکار برده اند٬ نمیشود دست زد.

~Mazdak
1.0
Mehsar z. n. مهسر: نخبه elite Elite élite Mazdak i Bâmdâd نخبة پارسی نیست و برای ما هم بایسته نیست که واژه ای سرهم کنیم که گویش‌مانای یک واژه ی تازی و .. باشد.( کاری که ملایری میکند).
از سوی دیگر نخبه خوش‌خیم است و کسی برای چندینه ی آنهم نخب بکار نمیبرد و بساکه نخبگان رواست.
در پارسی میتوان گفت:
مِهسر=> مهسران
برگرفته از ساختار واژه ی ترکی: بویوک‌باش‌لار

مهسران دانشیک جهان و پاداشبران «نوبل» بیشترینه ٬ برخاسته ی باخترزمین اند

~Mazdak
1.0
Sâzgâr z. سازگار: موافق; مساعد compatible; suitable kompatibel; geeignet compatible; adapté Dehxodâ سازگاری٬ یاری و موافقت کُـنشمند (active favoring)است و سازواری٬ وفق بی‌کُنش ( passive favorable) میباشد.
سازگار در بیخ٬ چیزی است که شما را همراهی و یاری میکند تا کارتان راه بیفتد. ( گار نشانه ی فعال است: آموزگار=معلم)
≈ adaptive/benevolent مساعد مؤید
سازوار چیزی است که به شما در راهتان کنشمندانه کمک نمیکند ولی سنگ راه هم نیست و بساکه همان هستی اش بسود کار و آماج شماست. ( وار #1 نشانه ی دارندگی مانند امیدوار)
برای همین٬ سازوار چم برازنده و درخور ( متناسب و مناسب) را هم میدهد.
≈compatible /suitable


~Mazdak
0.0
Farzâmdast z. n. فرزامدست: تام الاختیار plenipotent bevollmächtigt plenipotent Mazdak i Bâmdâd فرزام = کامل-تمام
دست-> نشانه ی آزادی در انجام دادن (یا ندادن) یک کار است.
دستم بازه/ دسترسی داشتن/

~Mazdak
1.0
Vâcekândan -> vâcekân k. واچکاندن: تقطیر کردن to dilute verdünnen diluer Mazdak i Bâmdâd De=وا
Still= چکه
واچکاندن
آب مقطر= آب واچکان(ده)
برای واچکاندن الکل از مـِی٫ باید از دمای ۷۰ ْبالاتر نرفت.

~Mazdak
1.0
Bahresanj n. بهره‌سنج: - arbitrageur Arbitrageur arbitrageur Mazdak i Bâmdâd در جهان بازار و دادوستد٬ میشود اربیتراژ را «بهره‌سنجی» گفت. که هم با سود و بهره سروکار دارد و هم با ریشه ی بنیادین واژه٬ که با سنجش و داوری در پیوند است.

~Mazdak
1.0
Âtašxân n. آتشخان: مشعل torch Fackel torche Mehrbod i Vâraste آتشخان
آتشواره
پسوند -واره (-oid) برای دستگاه ها و چیزهایی اند که ساختگی و همانند چیزهای مهادین اند.
مانند ماهواره٬ ( چیزی ساختگی/برگرفته که خود ماه نیست ولی گونه ای ماه است) گاهواره (گهواره) سنگواره٬ گوشواره٬ دستواره ( عصا)
برای نمونه٬ برای آندروئید پیشنهادیم: آدم‌واره
فاشیستوئید= فاشیست‌واره
----
مشعل= جایگاه شعله ( چم مهادین = آتشدان/چراغدان/آتشخان)
مانند مطبخ = جایگاه طبخ = آشپزخانه

~Mazdak
1.0
Râypeyk n. رایپیک: دیپلومات diplomat Diplomat diplomate Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0
Ravaxtar n. رواختر: سیاره planet Planet planète Mazdak i Bâmdâd ما میتوانیم از فرهنگ باستان سود بجوییم که در آن به سیارات هم اختر میگفتند و تنها جداسانی شان با ستارگان این بود که ستارگان یکجامان (کواکب ثوابت) بودند و اینها روان.
پس میشه برای نمونه با آمایشی از اختر و روان بودن٬ گفت:
سیاره ( planet) = رَوَخـْتـَر [ ravaxtar]

~Mazdak
1.0
Šenâftan -> šenâb k. شنافتن: درک کردن to comprehend begreifen comprendre   اشنفتن در لری بجای شنیدن بكار میرود

~Amin Keykha

(Y)
برای درک کردن خوبه
برای فهمیدن ٬ دریافتن را داریم و اینگونه زبان ما پرمایه تر میشود اگر برای درک ٬ اشنافت را بتوان گرفت.
ساده تر میشود گفت شِنافتن ٬ با بن کنون شناب
شنافتم= درک کردم
می شنابم چه میخواهید = درک میکنم چه میخواهید

~Mazdak
1.0
Xorsand   خرسند: قانع و راضی satisfied; zufrieden, begnügt satisfait,   خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt
خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut
-----
در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت .
این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیش‌خواهی و پذیرفتن آنچه داریم است.
توانگر شد آنکس که خرسند گشت
از او آز و تیمار در بند گشت .
فردوسی .
-------
خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است
مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد.
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد.
فردوسی .
هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیش‌ناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد.

~Mazdak
0.0
Xowšnud   خوشنود: راضی و خوشحال content; pleased zufrieden; erfreut -   خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt
خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut
-----
در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت .
این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیش‌خواهی و پذیرفتن آنچه داریم است.
توانگر شد آنکس که خرسند گشت
از او آز و تیمار در بند گشت .
فردوسی .
-------
خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است
مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد.
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد.
فردوسی .
هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیش‌ناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد.

~Mazdak
0.0
Bahresanji n. بهره‌سنجی: آربیتراژ arbitrage Arbitrage arbitrage Mazdak i Bâmdâd در جهان بازار و دادوستد٬ میشود اربیتراژ را «بهره‌سنجی» گفت. که هم با سود و بهره سروکار دارد و هم با ریشه ی بنیادین واژه٬ که با سنجش و داوری در پیوند است.

~Mazdak
1.0
Kârnemâyi n. کارنمایی: - performance Performance performance Mazdak i Bâmdâd هم انجام کار در این آمایش (ترکیب) نهفته است و هم بازنمایی کار ( عرضه و نشان دادن هنر و چیره دستی و کارایی)
——
کارنمادن/کارنمودن ( to perform ) - کارنمایش- کارنماد- کارنما ( = performer ) ، ودیگر

~Mazdak
1.0
Minudidan -> minubin k. مینودیدن: مدیتاسیون کردن to meditate meditieren - Ϣiki-En Ϣiki-De Mazdak i Bâmdâd در زبان پهلوی به کسی که در خلسه میرفت و مدیتاسیون داشت میگفتند minog-win = مینوبین = having spiritual insight .(برگ ۵۵ فرهنگ فشرده ی پهلوی، از مکنزی) پس دور نیست که به مدیتاسیون بگوییم مینوبینش، مینوبینی ~Mazdak 1.0
Šabtarâz n. شبتراز: اعتدال equinox Tagundnachtgleiche équinoxe Mazdak i Bâmdâd Hormoz and 3 others manage the membership, moderators, settings, and posts for ‎کارگاه واژه‌یابی، واژه‌گزینی و واژه‌سازی پارسی‎.
شب‌تراز
Nox= شب
تراز≈اعتدال
شب‌تراز= equinox
اعتدال یا هموگان بسیار همادین است و برای هر چیزی میشود بکار برد ولی سود جستن از واژه ی شب/روز٬ واژه را ویژه میسازد.
شبتراز بهار
شبتراز خزان

~Mazdak
1.0
Tizfarhang n. تیزفرهنگ: ویکیپدیا wikipedia Wikipedia wikipédia Mazdak i Bâmdâd ویکی= تند/چابک/تیز
Pedia= آموزش/فرهنگش (فرهنگنامه)
ویکیپدیا= تیزفرهنگ
--
مهند نیست. ویکیپپیا یک فرهنگنامه ی اندرتاری تیزیاب است و میتوان از روی کارکرد آنهم گفت:
تیزفرهنگ

~Mazdak
1.0
... [457 entries omitted]