Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Dâd —> Tât
Dâde n. داده: اطلاعات datum Datum donnée Farhangestân   0.0
Dâdik —> Dâtik
Hudâd —> Hutâd
Nodâd n. نوداد: خبر news Nachrichten nouvelles _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-Pâ در پارسی گویشِ "فرارود"، نوداد برای خبر و نودادها برای اخبار بکار می رود. ~مهربد 1.0
Dâdehâ n. داده‌ها: اطلاعات data Daten données Farhangestân   0.0
Dâdgar n. دادگر: عادل just; fair - juste Ϣiki-En Ϣiki-En   1.0
Dâdyâr z. n. دادیار: وکیل lawyer - - Dehxodâ "مهربد گرامی، دادیار زیباتر از دادپرداز نیست؟" ~Masoumeh Hanifzadeh
دادیار یافت خوبی است; پیشترها, چنانکه دهخدا آورده, به دادستان میگفته‌اند دادیار, ولی امروز نه, پس شاید بتوان به آن چم وکیل شخصی بجای وکیل عمومی بخشید. ~مهربد
1.0
Hudâdi —> Hudâdin
Bimdâd n. بیمداد: تهدید threat Bedrohung menace Ϣiki-En Ϣiki-De Mazdak i Bâmdâd   1.0
Candâd —> Cantâd
Hazdâd —> Âzdâš
Roxdâd n. رخداد: واقعه; وقوع; ماجرا occurrence Auftreten -     0.0
Ruydâd n. رویداد: اتفاق; واقعه event Event un événement Dehxodâ   0.0
Yazdâd —> Yazdânegi
Dâdesâr n. داده‌سار: بانک داده‌ها; بانک اطلاعاتی database Datenbank base de données Ϣiki-En Ϣiki-De Mazdak i Bâmdâd   1.0
Dâdgari n. دادگری: عدالت justice; fairness - - Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Dâdmand z. n. دادمند: قانونی legal legal légal Ϣiki-En _Dehxodâ Mazdak i Bâmdâd   1.0
Dâdrâst n. دادراست: عادل righteous Gerecht - Ϣiki-En _Dehxodâ چو گشتاسپ می خورد برپای خاست/چنین گفت:ای داور دادراست 1.0
Dâdvand z. دادوند: مشروع legitimate legitim légitime Ϣiki-En Ϣiki-De _Dehxodâ Mazdak i Bâmdâd   1.0
Dâdxwâh z. n. دادخواه: شاکی plaintiff; claimant; complainant Kläger - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ دادخواه همان فریاد خواه است که فردوسی در بیژن و منیژه برای شاکی استفاده کرده است

~Amir Keykha
1.0
Hudâdin —> Hutâdin
Amordâd n. امرداد: نامیرایی immortality Unsterblichkeit immortalité Ϣiki-En Ϣiki-Pâ نامرایی همراه با روئین‌تنی و نبود آسیب‌پذیری فیزیکی. برگرفته از ameretat, یکی از امشاسپندان ایران باستان ~مهربد 1.0
Tarâdâd n. تراداد: رسم و سنت tradition Tradition tradition Ϣiki-En ادیب‌سلطانی چیزی که از این دست به آن دست و این زادمان به زادمان پسین داده شده = تـَرا+داده = given/spoken through generations = trans+ dict ~مزدک 1.0
Dâdnehâd n. دادنهاد: لایحه [legal] bill Gesetzesvorlage facture juridique Mazdak i Bâmdâd پیشنهاد دادیک ~مزدک 1.0
Dâdpażir z. دادپذیر: موجه justified gerechtfertigt justifiée Ϣiki-En   1.0
Dâdvandi n. دادوندی: مشروعیت legitimacy Legitimität légitimité Mazdak i Bâmdâd   1.0
Dâdšekan n. دادشکن: مجرم; قانون-شکن law-breaker Gesetzesbrecher -     1.0
Bimdâdan -> bimdeh k. بیمدادن: تهدید کردن to threat bedrohen effrayer Mazdak i Bâmdâd   1.0
Bindâdel
Candâdin —> Cantâdin
Lamdâdan -> lamdeh k. لمدادن: تکیه دادن to lean lehnen pencher Dehxodâ   0.0
Farâdâde n. فراداده: متادیتا metadata Metadaten -     1.0
Borundâd n. برونداد: خروجی output Ausgabe sortie   درونداد و برونداد خوب به نگر میرسند بویژه اینکه واژه ی داد در پایان، فرایافت داده را هم به یاد می اندازد.
~مزدک
1.0
Darundâd n. درونداد: ورودی

درونداد: ورودی
input

entrance
Eingabe

Eingang
donnée

-


Bamdad Khoshghadami
درونداد و برونداد خوب به نگر میرسند بویژه اینکه واژه ی داد در پایان، فرایافت داده را هم به یاد می اندازد.
~مزدک
1.0
Dâdosetad n. دادوستد: مبادله trade Handel commerce Dehxodâ   0.0
Dâdpardâz n. دادپرداز: وکیل lawyer Rechtsanwalt - Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Dâdxwâste z. n. دادخواسته: متهم accused angeklagt - Ϣiki-En Ϣiki-De چون ما دادخواه ( ایستار کاروَر) و دادخواست را داریم، پیامد فرنودینش این است که به متهم هم بگوییم دادخواسته ( ایستار کارگیر)
ایستار کاروَر = حالت فاعلی
ایستار کارگیر = حالت مفعولی
پیامد فرنودین = logical consequence ( نتیجه ی منطقی) ~مزدک
1.0
Farâdâdan -> farâdeh k. فرادادن: بیان کردن to express ausdrücken exprimer Dehxodâ فراداد = بیان / فراده = بیان کننده
فرایافت = مفهوم / فرایاب = مفهوم دهنده
فراگرفت = اشغال+تصرف+مصادره+یاد گرفتن فرزام/ فراگیر = اشغال کننده، عمومی ، ...
~مزدک


تنها در یک گزاره نگرش خود را به دین *فراده*
- در فند هنرپیشگی بازیِ زیرپوستی *فراداد* قدرتمندتری از رل بازیِ نمایشی دارد
- واکنش او *فراده* ی سهش درونی اش بود
- در سخن گفتن *فراداد* درستی ندارد
- هنری که از *فراداد* بی بهره باشد مانا نیست
- *فراداد* هنری همانا پیوندِ همسوی سهش، اندیشه و فند است.
- در *فرادادن* عقیده اش ناتوان بود
- این واژه *فراده* ی این پدیده نیست.
- گفته های او *فراده*ی این فرهود است که ....
- در هنرهای دیداری برای *فراداد* بیشتر از رژ بهره گرفته می شود تا رنگ اگرچه هنرمندی مانند روتکو از رنگ نیز برای *فرادادنِ* سهش به خوبی سود برده است
~Nader Tabasian
1.0
Tarâdâdan -> tarâdeh k. ترادادن: منتقل کردن

ترادادن:
to transmit

to pass through
übermitteln

durchgeben; abgeben
transmettre

-
Ϣiki-En

  1.0
Tarâdâdin z. ترادادین: سنتی traditional traditionell; überliefert traditionnel     1.0
Dâdepardâz n. داده‌پرداز: پردازشگر; پروسسر processor Prozessor processeur     1.0
Negardâdan -> negardeh k. نگردادن: اظهار نظر کردن to remark; to note anmerken remarquer Mazdak i Bâmdâd To remark
دو چم دارد
۱- اظهار نظر کردن = نگردادن=anmerken
۲- متوجه (چیزی) شدن= نگریافتن= bemerken
و نامواژه اش هم در باره ی یکم همان
اظهار نظر= نگرداد
----
نگردادهای کارساز وی درباره ی سرشت راستینِ

~مزدک
1.0
Nomredâdan -> nomredeh k. نمره‌دادن: درجه‌بندی کردن to grade Klasse qualité     0.3
Sâmândâdan -> sâmândeh k. ساماندادن: تنظیم کردن to adjust; to set up einstellen; konfigurieren régler     0.0
Dâdvandsâzi n. دادوندسازی: مشروعیت بخشی legitimization; legitimation Legitimierung; Legitimation légitimation Mehrbod i Vâraste   1.0
Dâdxwâstnâme n. دادخواستنامه: عریضه; عرضحال petition Petition - Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Dâdepardâxtan -> dâdepardâz k. داده‌پرداختن: پروسس کردن; پردازش کردن to process verarbeiten traiter     1.0
Dâdvandsâxtan -> dâdvandsâz k. دادوندساختن: مشروعیت بخشیدن to legitimize legitimieren légitimer Mehrbod i Vâraste   1.0
Hud n. هود: درست; صحیح true wahr vrai Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ   1.0
Nud n. نود: فاز; حال mood Stimmung ambiance Mazdak i Bâmdâd نود همچون خوُشنود ~مهربد 1.0
Dirâ n. دیرا: مدت duration; timespan Dauer - Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-De Ϣiki-Pâ Mazdak i Bâmdâd   1.0
Harâ v. هرا: مطلق omni- omni- omni- Mehrbod i Vâraste Mazdak i Bâmdâd n harâ hra مطلق 1.0
Inun   اینون: در این لحظه this moment dieser Moment ce moment Mazdak i Bâmdâd amin keykha ام در امروز همان «این» است.
از اینرو میشود‌گفت:
اینون = این + نون= در این لحظه
آنون = آن + نون = در آن لحظه
آنون که آن رجها را مینوشتم بیادتان بودم و اینون که دارم این رجها را مینویسم نیز بیادتانم.

~Mazdak
1.0
Laqz n. لغز: خطا fault Fehler faute Mazdak i Bâmdâd   1.0
Xize n. خیزه: موج wave Welle vague Mazdak i Bâmdâd   1.0
Ânun   آنون: در آن لحظه that moment dieser Moment ce moment Mazdak i Bâmdâd amin keykha ام در امروز همان «این» است.
از اینرو میشود‌گفت:
اینون = این + نون= در این لحظه
آنون = آن + نون = در آن لحظه
آنون که آن رجها را مینوشتم بیادتان بودم و اینون که دارم این رجها را مینویسم نیز بیادتانم.

~Mazdak
1.0
Binud z. n. بینود: خنثی neutral neutral neutre Mazdak i Bâmdâd بینود= بی+هنود ~مزدک 1.0
Camiq n. چمیغ: تفاوت ریز معنایی nuance Nuance nuancer Mazdak i Bâmdâd این واژه با واژه فرانسه "نواژ" ( ابر- میغ ) همریشه است و شاید بتوان گفت:
چمیغ ( چم + میغ)
میغ همان ابر تیره و باران زا میباشد.
هراینه این چمیغ برای نوانس در چم است ولی بگونه ی کلان هم میشود گفت:
میغش
نمونه: واژه ی نمایش، میغش هایی در گویش دارد، چنانکه میتوان نـَمایش، نـُمایش یا نِمایش گفت و هر سه درست بشمار میروند.

~Mazdak
1.0
Disul n. دیسول: فرمول formule Formule formula Mazdak i Bâmdâd   1.0
... [477 entries omitted]