Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Gruhâd n. گروهاد: کمیته commitee beauftragen commissaire Mazdak i Bâmdâd   1.0
Kârgruh n. کارگروه: کمیته

کارگروه:
comitee

workgroup
komitee

Arbeitsgruppe
-

groupe de travail


  1.0
Mehandi n. مهندی: اهمیت magnificence; importance Pracht; Bedeutung magnificence; importance Ϣiki-En Ϣiki-Pâ Dehxodâ   1.0
Bazahkâri n. بزهکاری: مجرمیت criminality Kriminalität criminalité Dehxodâ   1.0
Farmângari n. فرمانگری: حاکمیت sovereignty Souveränität souveraineté     1.0
Gozirmandi n. گزیرمندی: مصممیت resoluteness; determinedness - - Mehrbod i Vâraste   1.0
Mastuki n. مستوکی: مسمومیت poisoning Vergiftung empoisonnement Ϣiki-En Ϣiki-De _Dehxodâ   1.0
Bibahregi n. بیبهرگی: محرومیت deprivation Entbehrung privation Ϣiki-En   1.0
Râkize n. راکیزه: میتوکندری mitochondrion Mitochondrium - Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Cizândan -> cizân k. چیزاندن: جسمیت دادن to reify verdinglichen - Mehrbod i Vâraste   1.0
Amaregân n. امرگان: عمومیت; همگانیتاد generality; commonality - - MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-En   1.0
Hamišegi n. همیشگی: یوند تنگاتنگی با پنداره‌یِ زمان دارد, آنچه در همه‌یِ زمان‌ها باشد; میتواند «هستنده» باشد و بباید «باشنده» نیست. eternal - - Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Kurrang z. n. کوررنگ: کسیکه نمیتواند برخی رنگها را بدرستی از هم بازشناسد color-blind farbenblind daltonien Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Dirzivi n. دیرزیوی: دیرزیستن یا دیرپایی, که میتواند از سد سال به بالا و تا هر بازه‌یِ دلخواهِ ِمرزمندی پیش رود longevity - - Ϣiki-En   1.0
Hâin z. هائین: مثبت positive positiv positif Mehrbod i Vâraste هائین و نائین کوتاه و خوب‌اند, کوتاه‌تر میتوان hâyn و nâyn گفت. ~مهربد 1.0
Nâin z. نائین: منفی negative negativ négatif Mehrbod i Vâraste هائین و نائین کوتاه و خوب‌اند, کوتاه‌تر میتوان hâyn و nâyn گفت. ~مهربد 1.0
šin n. آشین: بیضی ellipse Ellipse ellipse Dehxodâ Mehrbod i Vâraste Bahman i Heydari آستینه(آسینه) یا آشتینه(آشینه) به چم تخم مرغ(بیضه) است.بیضه شد بیضی با گرته برداری می شود آستینی(آسینی) یا آشتینی(آشینی)./بیضی=آسینی

~بهمن حیدری

چجور است این را ساده کنیم, بگوییم آشین = بیضی (زاب), آشینه = بیضی دیس (نام).
تا جایکیه در دهخدا میتوان دید آشینه همان بیضه است, پس آشین میتواند بیضی باشد. مانند پوک و پوکه.

~مهربد
1.0
Camiq n. چمیغ: تفاوت ریز معنایی nuance Nuance nuancer Mazdak i Bâmdâd این واژه با واژه فرانسه "نواژ" ( ابر- میغ ) همریشه است و شاید بتوان گفت:
چمیغ ( چم + میغ)
میغ همان ابر تیره و باران زا میباشد.
هراینه این چمیغ برای نوانس در چم است ولی بگونه ی کلان هم میشود گفت:
میغش
نمونه: واژه ی نمایش، میغش هایی در گویش دارد، چنانکه میتوان نـَمایش، نـُمایش یا نِمایش گفت و هر سه درست بشمار میروند.

~Mazdak
1.0
Âbân n. آبان: سیاره‌یِ نپتون; ایزد آبها neptune Neptun - Ϣiki-En Ϣiki-De _Dehxodâ نپتون و اورانوس در کهن شناخته شده نبودند چون نمیشد بی تلسکوپ
دید شان. از اینرو نپتون و اورانوس نمیتوانند نام کهن ایرانی داشته
باشند ولی میتوان نام همتا به آنها داد که نپتون همان آبان،
و اورانوس همان آسمان است. ~مزدک
0
šine n. آشینه: بیضوی elliptical elliptisch elliptique Dehxodâ Mehrbod i Vâraste Bahman i Heydari آستینه(آسینه) یا آشتینه(آشینه) به چم تخم مرغ(بیضه) است.بیضه شد بیضی با گرته برداری می شود آستینی(آسینی) یا آشتینی(آشینی)./بیضی=آسینی

~بهمن حیدری

چجور است این را ساده کنیم, بگوییم آشین = بیضی (زاب), آشینه = بیضی دیس (نام).
تا جایکیه در دهخدا میتوان دید آشینه همان بیضه است, پس آشین میتواند بیضی باشد. مانند پوک و پوکه.

~مهربد
1.0
Qâleb n. قالب: template Vorlage modèle Dehxodâ قالب برگرفته از کالبد میباشد و میتوان آنرا همینگونه که است, بکار برد. ~مهربد 0.0
Mâhin z. n. ماهین: قمری lunar Mond- lunaire Mehrbod i Vâraste برای پیشگیری از گنگی میان ماهی دریا و گاهشمار قمری, میتوانیم زاب ماهین را در کنار خورشیدین بداریم ~مهربد 1.0
Tarâ v. piv. ترا: - trans trans trans   دوستان جدا از جستار پیك، آیا ما در خود پارسى كنونى، هیچ پیشوند دیگرى نداریم كه گویاتر از "ترا" باشد. با این كه ده ها واژه با این پیشوند ساخته شده ولى براى من هنوز نمیتونه دریافت پذیر باشه. اگر شاینده هست یك پیك ویژه درباره ى "ترا" بگذارید.
پیشاپیش با سپاس
~Amir Hosein Sarboland

ترا را همان ≈از میان میتوانید در یاد بدارید.

ترادیدن = از میان دیدن
ترانما = از میان پیدا
تراگذشتن = از میان چیزی گذشتن
~Mehrbod
0.0
Adast z. ادست: بکر virgin; intact unberührt intact Mehrbod i Vâraste a- prevative prefix: absence of quality
a+bim: what/who that lacks fear -> fearless (MacKenzie)
a+mar: what that lacks number -> numberless, innumerable (~)

در اینجا نیز میتوان از ساختار کوتاه «ادست» بهره گرفت که همان چم دست‌نخورده / untouched را ترامیرساند. ~مهربد
1.0
Negine n. نگینه: مدال medal Medaille médaille Mazdak i Bâmdâd نگینه: هر چیز گرانبها چه سنگ و چه فلز که در جایی کار بگذارند.
نگینه امروز بکار نمیرود . پس میشود برای مدال گذاشت. از نشان که کاربرد جز مدال فراوان دارد بسی بهتر است . نگینه همچنین داشتن ارزش و بها را هم میرساند و هم اینکه در جایگاه ویژه و والا جای داده میشود. فزون برین نگینه میتواند دارای نگاره باشد٬ درست مانند مدال.

~Mazdak
1.0
Xandaq n. خندق: - ditch Graben fossé Dehxodâ این واژه را میتوان ساییده‌ی کندک دانست ~Mehrbod 0.0
Kažxuyi n. کژخویی: اعتیاد addiction Sucht dépendance Mazdak i Bâmdâd اعتیاد از عادت یا خود گرفتن میاید, ازهمینرو کژخویی را میتوان به «اعتیاد» وابسته‌گونه داد. 1.0
Kârpic n. کارپیچ: لفافه wrapper Verpackung enveloppe Dehxodâ این واژه را میتوان در بافتار برنامه‌نویسی بکار بست ~مهربد 1.0
Zâdrâne n. زادرانه: غریزه zâdrâne Naturtrieb; Instinkt instinct Mazdak i Bâmdâd نیروی راننده ای که بگونه ی زادی (ژنها) در جانور پدید آمده است= رانه ی زادی = زادرانه
و خود رانه را میتوان برای drive که فرایافت هماگیرتری است بکار برد.
1.0
Margâr n. مرگار: تابع function Funktion fonction Mehrbod i Vâraste ~Nourai ~MacKenzie پرگار, انگار (هم‌گاشتن) و .. همه از ریشه‌یِ گاشتن (گار, کردن) آمده‌اند. بهمینسان ما میتوانیم از مَر (عدد, مکنزی) و پسوند گار نام «مرگار» را برای تابع بداریم.

~مهربد
1.0
Mehsar z. n. مهسر: نخبه elite Elite élite Mazdak i Bâmdâd نخبة پارسی نیست و برای ما هم بایسته نیست که واژه ای سرهم کنیم که گویش‌مانای یک واژه ی تازی و .. باشد.( کاری که ملایری میکند).
از سوی دیگر نخبه خوش‌خیم است و کسی برای چندینه ی آنهم نخب بکار نمیبرد و بساکه نخبگان رواست.
در پارسی میتوان گفت:
مِهسر=> مهسران
برگرفته از ساختار واژه ی ترکی: بویوک‌باش‌لار

مهسران دانشیک جهان و پاداشبران «نوبل» بیشترینه ٬ برخاسته ی باخترزمین اند

~Mazdak
1.0
Tâdrud   تادرود: خداحافظ bye tschüß - Mehrbod i Vâraste از آنجاییکه بدرود همان وداع (≠ خداحافظی) باشد و نیز چون گاه برای نشان دادن گذرایی آن میگویند «تا درودی دیگر بدرود», میتوان این را کوتاهیده‌یِ «تا درودی دیگر» انگاشته و «تادرود» را در کنار «خدانگهدار» داشت.

~Mehrbod
1.0
Kistâ n. کیستا: شخصیت character Charakter caractère Mazdak i Bâmdâd من برای واژه ی شخصیت بسیار اندیشیدم و یک فراورده ی این اندیشه، واژه ی کیستا بود. ( به آهنگ چیستا)
برای نمونه، از واژه ی چه-> چیست-> چیستان درست شده که یک نامواژه است = معما. پس از کی ( who ) نیز میتوان واژه ساخت. در پارسی میگویند یارو برای خودش کسی است، آدم بی شخصییت یا ناکس است یا کسی نیست ! پس کس یا کی در پیوند با فرایافت شخصیت اند. فزون بر این، دیریست که واژه ی کیستی را برای هویت داریم.
شخصیت در چم دیگر خود که به رفتار برمیگردد، میتواند با واژه ی منش، منشنمدی ( بی منشی) برآورده شود.

~مزدک
1.0
Farcin n. فرچین: کلکسیون collection Sammlung collection Mehrbod i Vâraste از بانو Sony Hamedanchi پیشتر واژه‌یِ «فرگزین» را برای eclectic داشتیم, اینور میتوانیم بهمانند فرچین (collection) را بداریم, که همسنگ ِ گلچین (selection) هم باشد. ~مهربد 1.0
Nâmirâyi n. نامیرایی: زیست بیمرز immortality Unsterblichkeit immortalité Ϣiki-En Ϣiki-Pâ زیستن نامرزمند, ولی به این چم که تنها "مرگِ طبیعی" در کار نیست, امُرداد نبوده و باشنده میتواند با آسیب از پیرامون همچنان بمیرد. ~مهربد 1.0
Râypeyk n. رایپیک: دیپلومات diplomat Diplomat diplomate Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0
Azhamidan -> azham k. ازه‌میدن: تفریق کردن to subtract subtrahieren soustraire Mehrbod i Vâraste بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود:

سه با سه = ۶
سه در سه = ۹
سه بر سه = ۱
سه از سه = ۰

و درازتر اینها:

باکردن
درکردن
برکردن
ازکردن

باکرد = جمع
درکرد = ضرب
برکرد = تقسیم
ازکرد = تفریق

بجای کردن, میتوانیم:

باهمیدن
درهمیدن
برهمیدن
ازهمیدن

~Mehrbod
1.0
Bâhamidan -> bâham k. باه‌میدن: جمع کردن to add hinzufügen ajouter Mehrbod i Vâraste بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود:

سه با سه = ۶
سه در سه = ۹
سه بر سه = ۱
سه از سه = ۰

و درازتر اینها:

باکردن
درکردن
برکردن
ازکردن

باکرد = جمع
درکرد = ضرب
برکرد = تقسیم
ازکرد = تفریق

بجای کردن, میتوانیم:

باهمیدن
درهمیدن
برهمیدن
ازهمیدن

~Mehrbod
1.0
Yuridan -> yur k. یوریدن: هجوم آوردن to assault; to raid - - Mehrbod i Vâraste یورش وامواژه‌ای خوشخیم از ترکی میباشد و میتوان ازآن کارواژه‌یِ "یوریدن" را برساخته داشت. ~مهربد 1.0
Vandnegâr n. وندنگار: گراف graph Graph - Mazdak i Bâmdâd وند همان بند و از بستن میاید و اندام یا پیوند ارگانیک را میرساند. برای نمونه در نام تیره های ایرانی، مانند کارن-وند، ( مانند مازیار کارن-وند) یا هم اکنون در نام خاندان های لر و کرد و .. مانند پولادوند و اینها دیده میشود. در واژه های پسوند و پیشوند همان عضو هایی از واژه را میرساند که در پس یا پیش میایند. در نگره گردآیه ها ( مجموعه ها) هم فرایافتی بنام عضو یا همان وند/هموند را داریم و از آنجایی که گراف از پیوند میان هموند های یک گردایه سخن میگوید، میتوان آنرا نگاره ی ویژه ای که گویای وابستگی این وندهاست دانست و کوتاه سخن، بدان وندنگاره گفت.

~مزدک
1.0
Kârbor n. کاربر: اپ app App app Mehrbod i Vâraste به application بتنهایی «کاربرد» میگوییم, نرم‌افزار کاربردی را میتوانیم کاربُردنامه, هماهنگ با برنامه (program) بخوانیم:
application = kârbordnâme
app = kârbor

~Mehrbod
1.0
Gerânvâr z. n. گرانوار: جدی solemn; serious; grave schwerwiegend; ernsthaft olennel; sérieux Mehrbod i Vâraste در پارسی میانه (پهلویک) «گِران»"جدی" هم میشده, ازینرو میتوان امروز «گرانوار» را بجای جدّی بکار بُرد.

~مهربد
1.0
Barhamidan -> barham k. n. بره‌میدن: تقسیم کردن to divide Teilen diviser Mehrbod i Vâraste بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود:

سه با سه = ۶
سه در سه = ۹
سه بر سه = ۱
سه از سه = ۰

و درازتر اینها:

باکردن
درکردن
برکردن
ازکردن

باکرد = جمع
درکرد = ضرب
برکرد = تقسیم
ازکرد = تفریق

بجای کردن, میتوانیم:

باهمیدن
درهمیدن
برهمیدن
ازهمیدن

~Mehrbod
1.0
Darhamidan -> darham k. دره‌میدن: ضرب کردن to multiply - - Mehrbod i Vâraste بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود:

سه با سه = ۶
سه در سه = ۹
سه بر سه = ۱
سه از سه = ۰

و درازتر اینها:

باکردن
درکردن
برکردن
ازکردن

باکرد = جمع
درکرد = ضرب
برکرد = تقسیم
ازکرد = تفریق

بجای کردن, میتوانیم:

باهمیدن
درهمیدن
برهمیدن
ازهمیدن

~Mehrbod
1.0
Tizfarhang n. تیزفرهنگ: ویکیپدیا wikipedia Wikipedia wikipédia Mazdak i Bâmdâd ویکی= تند/چابک/تیز
Pedia= آموزش/فرهنگش (فرهنگنامه)
ویکیپدیا= تیزفرهنگ
--
مهند نیست. ویکیپپیا یک فرهنگنامه ی اندرتاری تیزیاب است و میتوان از روی کارکرد آنهم گفت:
تیزفرهنگ

~Mazdak
1.0
Sepiyun   سپیون: بلغم; لنف lymph - - Amin Keykha آذرگون —> آذریون —> ذریون
پس میتوان سپیدگون (مایع سپیدرنگ) را نیز به سپیون کوتاهید.

~Mehrbod
1.0
Farsâr n. فرسار: وجدان conscience Gewissen conscience ~Dasâtir Dehxodâ از فرسار میتوان بجای "وجدان" که همان نیروی شناخت داد و درستی‌ست, بهره گرفت ~مهربد 1.0
Lutidan -> lut k. لوتیدن: لواط کردن to somoize sodomisieren - Mazdak i Bâmdâd ما در پیروی از نام حضرت لوط میتوانیم بگوییم لوطیدن
در عربی هم از همین گرفته اند= لواط

~Mazdak
1.0
Âmâdan -> âm k. آمادن: آماده کردن; حاضر کردن to ready; to bereiten apprêter; préparer Dehxodâ Mehrbod i Vâraste برای کارواژه‌ی آمادن میتوان بن کنون «آم» را برانگاشت و اینچنین ما کارواژه‌ی آمادن را برای کار می‌آمیم ~مهربد 1.0
Kâvoštan -> kâvoš k. کاوشتن: کاوشیدن; کاوش کردن to explore erforschen; explorieren; erkunden explorer Mehrbod i Vâraste ازآنجاییکه واژه‌یِ کاُوشگر را امروزه داریم, میتوانیم کارواژه‌یِ برساخته‌یِ کاوُشتن را نیز بداریم.

~مهربد
1.0
Šarmu z. n. شرمو: خجالتی shy schüchtern - Milad Kiyan از ترس، ترسو رو داریم. میتونیم از شرم هم شرمو رو بگیریم بجای خجالتی ؟
~میلاد کیان

درسته. شرمو بهتر است چون ترس و شرم پرگاه باهم بکار میروند و پیوند فرایافتین دارند.ترسو\شرمو\خشمو\رشکو(رشک‌ورز) ...
~مزدک
1.0
Yâštan -> yâr k. یاشتن: یاری کردن; کمک کردن; همراهی کردن; اعانت; امداد to help; to assist hilfen - Mehrbod i Vâraste بجای یاری کردن میتوانیم یاشتن —> یار بگوییم. مرا بیار (مرا یاری کن) /(?:)/ مرا می‌یاشت (مرا یاری میکرد). 1.0
Šurnâme n. شورنامه: دراما drama Drama drame Mazdak i Bâmdâd دراما جابیست که سهشهای ژرف هومنی بینندگان ٬یکراست انگیخته و رخنمون میشوند.
در ‌آن تنها اندوه یا مرگ کهرمانان ( مانند تراژدی) نیست٬ بساکه میتواند نگرانی یا دلهره یا خشم را برانگیزد.
برای همین شاید کاربرد واژه شور در ساختن واژه درخور باشد.
شورنامه
در کنار اپیک: کوشنامه
و لیریک‌ = سرودنامه

~مزدک
1.0
Dowmân n. دومان: شک doubt Zweifel doute Mazdak i Bâmdâd گمان= vi+mân
vi=2=separate
میتوان این واژه را ورتید و گفت:
دومان=شک [dowmân]
دوماندن=شک داشتن
دومانیدن= شک کردن
دومانده= مشکوک

~Mazdak
1.0
Râypeykin z. رایپیکین: دیپلوماتیک diplomatic diplomatisch diplomatique Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0
Râypeykâr n. رایپیکار: دیپلوماسی diplomat Diplomat diplomate Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0
Gozâre n. گزاره: جمله sentence Satz phrase Dehxodâ گزاره را در هر بافتاری میتوان جور دیگری واکرانید. همچنان که واژه ی توان، در مزداهیک و در گیتاهیک هرکدام واکران دیگری دارد.

~Mazdak
1.0
Bartâxtan -> bartâz k. برتاختن: بسیج شدن; رویارویی کردن; مقابله کردن to tackle angehen - Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ این واژگان angehen/tackle بیشتر یک چم بسیج و یک آغاز برای رویارویی یا انجام کار است (پیشوند an در آلمانی پـُرگه چنین چمی دارد، برای نمونه sprechen = سخن گفتن، ولی ansprechen = آغاز سخن گفتن با یک کسی ، بسوی کسی رفتن و با وی سخن آْغازیدن.) پس در اینجا هم چمی نزدیک به بسوی چیزی براه افتادن یا بسوی او رفتن را آغازیدن که یا برای رودررویی است یا جنگ است یا یافتن یک راه گشایش است و ... پیشوند فراخور این an در اینجا میتوان همان بر باشد که از جای برخاستن و آغاز و اینها را یادآیند میسازد و برای رفتن به رودررویی، تاختن درخور است: روی هم برتاختن.
بیایید نخست این پرسمان را برتازیم = Let us tackle this problem first

~مزدک
1.0
Peymânbaste b. پیمانبسته: با موافقت همگان per agreement - par accord   آری، این سیستم پیشنهادی مهربد را میتوان پیمان بسته و گسترده بکار برد. ~مزدک 1.0
Hamyâft —> Hâmyâft
... [40 entries omitted]