Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Pad | v. n. piv. | پد: به
پد: مسیر |
ad
path |
-
Pfad |
-
chemin |
Avestâ |
path انگلیسی به گمان بالا برگرفته از patha اوستا به چم راه میباشد ~مهربد | 0.0 |
•Padire | پدیره: در برابر; رویارو; روبرو | against | - | - | MacKenzie Ϣiki-En | 1.0 | ||
•Padist | n. | پدیست: قول; پیمان | promise; vow | Versprechen | promesse | MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-De | 1.0 | |
•Padidâr | n. | پدیدار: قابل رویت; ظاهر; مرئی | visible | sichtbar | visible | Dehxodâ | 0.0 | |
•Padisâr | n. | پدیسار: سرآغاز; شروع | beginning; basis | - | - | MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-En ϢDict-Pâ _Dehxodâ | 1.0 | |
•Padisây | پدیسار: از برای; به خاطر | on account of; for the sake of | - | - | MacKenzie | 1.0 | ||
•Padmine | n. | پدمینه: | noumenon | noumenon | noumène | Mazdak i Bâmdâd | پدمنه = noumenon پدیده ( به دیده) = phenomenon پدمن = پدمینه ( به مینه /(?:)/ مینو(ذهن) ) noumenon=nou+menon از noos(Grk.) = mind menos = passive suffix |
1.0 |
•Padâfand | n. | پدافند: دفاع | defence | Verteidigung | la défense | 0.1 | ||
•Padâyand | n. | پدایند: ظهور | advent | Advent | avènement | Mazdak i Bâmdâd | پد = ad vent/venir = آمدن-> آیند ~مزدک |
1.0 |
•Padveštan -> padvis | k. | پدوشتن: صفت نسبت دادن | to ascribe | zuschreiben | attribuer | Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Nâpadid | z. | ناپدید: غیب | invisible | unsichtbar | invisible | Dehxodâ | 0.0 | |
•Dampadid | دمپدید: فی البداهه | impromptu | - | - | Mazdak i Bâmdâd | میدانیم که پدید آوردن خود تا اندازه ای دارای چم آفرینش ناگهانی نیز میباشد. پس میتوان از واژه ی پدید سود جست. نمونه برای اندیشهانگیزی: دَمپدید او میتواند دَمپدید چامه بسراید . ~مزدک |
1.0 | |
•Darpadid | درپدید: ظاهرا | apparently | anscheinend | apparemment | Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | ||
•Padidâvar | n. | پدیدآور: مولف | author | Autor | auteur | 1.0 | ||
•Padrâstan -> padrâ | k. | پدراستن: تنظیم کردن | to adjust | einstellen | régler | Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | |
•Padiroftan —> Paziroftan | ||||||||
•Padrâymân | n. | پدرایمان: تنظیم | adjustment | Einstellung | ajustement | Mazdak i Bâmdâd | Ad+just+ment= پد+راست/رای+مان پدرایمان ~Mazdak |
1.0 |
•Padistâdan -> padist | k. | پدیستادن: قول دادن | to promise | versprechen | - | MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-De | 1.0 | |
•Padâfandin | z. | پدافندین: دفاعی | defensive | - | - | Ϣiki-En | 1.0 | |
•Padâmixtan -> padâmiz | k. | پدآمیختن: مخلوط کردن با چیزی دیگر | to admix | - | mélanger | Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Padidâvardan -> padidâvar | k. | پدیداوردن: ظاهر کردن . ظاهر ساختن . پیدا کردن . انشاء. تولید. ایجاد | to bring into existence | - | - | _Dehxodâ | 1.0 | |
•Padâfandidan -> padâfand | k. | پدافندیدن: دفاع کردن | to defend | verteidigen | défendre | Ϣiki-En | 1.0 | |
•Harvaspdânâ | n. | هروسپدانا: همهدانا | omniscient | Allwissend | - | Ϣiki-En Ϣiki-De | 1.0 | |
•Beruzresândan -> beruzresân | k. | بروزرساندن: آپدیت کردن | to update | aktualisieren | mettre à jour | 0.3 | ||
•Padâfandafzâr | n. | پدافندافزار: ابزار دفاعی | defensive tool | Verteidigungsmittel | outil défensif | 1.0 | ||
•Hastânidan -> hastâney | k. | هستانیدن: به هستی آوردن; پدید آوردن | - | - | - | 1.0 | ||
•Âfuridan -> âfur | k. | آفوریدن: خلق کردن; پدید آوردن چیزی از هیچ; چهرهیِ درست آفریدن | to create | schaffen | créer | MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-De | 1.0 | |
•Farâbarnehâdegi | n. | فرابرنهادگی: پدید آمدن زابهای نو از اندرکنش لایههایِ زیرین | supervenience | - | - | Ϣiki-En | 1.0 | |
•Farâbarnehâdan -> farâbarneh | k. | فرابرنهادن: پدیدار شدن ویژگیها و زابهای نو از برهمنهاد پاریزگان (particles) | to supervene [phi.] | - | - | Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Abad | n. | ابد: دائم; باقی | perpetuity; eternity | unbegrenzte Dauer; Ewigkeit | perpétuité; éternité | Dehxodâ | ا+پد: آنچه پا ندارد ~مهربد | 0.0 |
•Patize | n. | پتیزه: بلیط; بلیت | ticket | Fahrkarte | billet | Mazdak i Bâmdâd | اگر از خود بلیت ( billette= small bill) رویکرد نماییم میشود گفت: ۱-پدیزه = پته+ چه ~مزدک |
1.0 |
•Besâmân | z. b. n. | بسامان: منظم | organized; ordered | geordnet | - | Dehxodâ | ما منظم را در پارسی به دو چم بکار میبریم که در آلمانی برایش دو واژه جدا دارند. زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیزهایی بکار میبریم که خود سازنده ی ساختاری منظم هستند. بسامان =geordnet زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیز یا کسی بکار میبریم که نه خودش بلکه اجزای زیرین اش و یا دستآورد کردارش ساختاری منظم پدید میآورند. سامانمند =ordentlich ~بامداد خوشقدمی |
1.0 |
•Âzaraxš | n. | آذرخش: صاعقه; برق; رعد و برق | thunderbolt | Blitz | coup de tonnerre | Dehxodâ | ( برای اسبهای تندرو هم میگفتند. در عربی هم «براق» اسبی است که پیامبر اسلام را به فراز آسمانها برد) صاعقه= برقی است که مایه ی آتشسوزی میشود= آذر+ رخش = آذرخش تندر هم همان رعد است که تنها سدای این پدیده است. رخش همچنین با درخش همریشه است. ~مزدک |
0.0 |
•Sâmânmand | z. n. | سامانمند: منظم; دارای ساختار بسامان | orderly | ordentlich | - | Ϣiki-En | ما منظم را در پارسی به دو چم بکار میبریم که در آلمانی برایش دو واژه جدا دارند. زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیزهایی بکار میبریم که خود سازنده ی ساختاری منظم هستند. بسامان =geordnet زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیز یا کسی بکار میبریم که نه خودش بلکه اجزای زیرین اش و یا دستآورد کردارش ساختاری منظم پدید میآورند. سامانمند =ordentlich ~بامداد خوشقدمی |
1.0 |
•Sâmânmandi | n. | سامانمندی: نظم | order | - | - | Ϣiki-En | ما منظم را در پارسی به دو چم بکار میبریم که در آلمانی برایش دو واژه جدا دارند. زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیزهایی بکار میبریم که خود سازنده ی ساختاری منظم هستند. بسامان =geordnet زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیز یا کسی بکار میبریم که نه خودش بلکه اجزای زیرین اش و یا دستآورد کردارش ساختاری منظم پدید میآورند. سامانمند =ordentlich ~بامداد خوشقدمی |
1.0 |
•Nežuhestan -> nežuh | k. | نژوهستن: استخبار کردن | to gather intelligence | - | - | Mazdak i Bâmdâd | تنها با شنیدن/شنود نمیشه کار کرد٬ دیدن پنهانی هم درینکار اندرست. بجای پژوهش میشه از کاوش سود جست: نهانکافتن--> نهانکاو-> نهانکاوش میتوان از پیشوند نِـِ که در نهان و نشیب و .. داریم و چم پایین و «زیرزیرکی» میدهد بجای نهان سود جسته و بگوییم: نیژوهش بجای پد ژوستن٬ نی ژوستن ژوستن≈جُستن ژوهش= جویش ~Mazdak |
1.0 |
•Nižuhestan —> Nežuhestan | ||||||||
•Darsudan -> darsâ | k. | درسودن: اصطکاک پیدا کردن | to have friction | - | - | Mazdak i Bâmdâd | درسودن ( درسای) چون اصطکاک از درگیر شدن دندانه های میکروسکوپی رویه های گوناگون پدید میاید و رویه ها درهم میسایند. اصطکاک= درسایش ~مزدک |
1.0 |
•Farâdâdan -> farâdeh | k. | فرادادن: بیان کردن | to express | ausdrücken | exprimer | Dehxodâ | فراداد = بیان / فراده = بیان کننده فرایافت = مفهوم / فرایاب = مفهوم دهنده فراگرفت = اشغال+تصرف+مصادره+یاد گرفتن فرزام/ فراگیر = اشغال کننده، عمومی ، ... ~مزدک تنها در یک گزاره نگرش خود را به دین *فراده* - در فند هنرپیشگی بازیِ زیرپوستی *فراداد* قدرتمندتری از رل بازیِ نمایشی دارد - واکنش او *فراده* ی سهش درونی اش بود - در سخن گفتن *فراداد* درستی ندارد - هنری که از *فراداد* بی بهره باشد مانا نیست - *فراداد* هنری همانا پیوندِ همسوی سهش، اندیشه و فند است. - در *فرادادن* عقیده اش ناتوان بود - این واژه *فراده* ی این پدیده نیست. - گفته های او *فراده*ی این فرهود است که .... - در هنرهای دیداری برای *فراداد* بیشتر از رژ بهره گرفته می شود تا رنگ اگرچه هنرمندی مانند روتکو از رنگ نیز برای *فرادادنِ* سهش به خوبی سود برده است ~Nader Tabasian |
1.0 |
•Âgahdel | آگهدل: صاحبدل | - | - | - | Mazdak i Bâmdâd | صاحبدلی به گونه ای عارف بودن و آگاه بودن دل ( بی رنج دانش و پژوهش دانشیک) از درونمایه های پدیده هاست. برای همین گفتم : دلاگاه هراینه میشود همچنین آگهدل هم بجای دلاگاه گفت. مانند دریادل و ... ~مزدک |
1.0 | |
•Zâdrâne | n. | زادرانه: غریزه | zâdrâne | Naturtrieb; Instinkt | instinct | Mazdak i Bâmdâd | نیروی راننده ای که بگونه ی زادی (ژنها) در جانور پدید آمده است= رانه ی زادی = زادرانه و خود رانه را میتوان برای drive که فرایافت هماگیرتری است بکار برد. |
1.0 |
•Halapand | n. | هلپند: لُمپن; لمپن | lumpen | - | - | Dehxodâ | چو او ماه شکافید، شما ابر چرایید؟ 9 چو او چُست و ظریف است، شما چون هلپندید؟ (مولوی۲: ۳۶۷). -- من به گمانم منبل بر وزن تنبل را مولانا بکار برده بدک نیست ولی هلپند را هم مولانا دارد برای بیکاره و معنای نزدیکی دارد. ~Amin Keykha لومـپِــن در واژه به چم یک تکه پارچه کهنه و کثیف و ژنده است، به قاب دستمال هم گفته میشود. مارکس با آوردن این واژه در کنار پرولتاریا بر آن بار ویژه ای نهاده که ویکیپدیا به گستردگی در باره آن نوشته. ~MM ومپِنپرولتاریا, زبانزد مارکس و انگلس برای طبقه ای از همبود است (پرولتاریای ژنده) که برخلاف بورژوازی و پرولتاریا در تولید نقشی ندارد و در حاشیه اجتماع از راههای مشکوک مانند گدایی و واسطهگری و کلاهبرداری امرار معاش میکند. ولی در نگاهی دیگر طبقه ای از همبود که با پیشرفت و دگرگونی های بنیادین همبودین علاقه ای ندارد وبیشتر با هم سفرگی و وابستگی به طبقه های تولیدگر، شاغل و کارگر و پولدار می زید. ~Sony Hamedanchi |
1.0 |
•Budinmar | n. | بودینمر: عدد حقیقی | real number | Reelle Zahl | Nombre réel | Mehrbod i Vâraste Mazdak i Bâmdâd | <<صحیح = هود —> هودین, هودینمر (عدد حقیقی) = hudinmar ..>> ~مهربد صحیح دو چم دارد، یکی درست و دیگری همان دارای پیکر درست (تندرست و پدرود) است و برای همین یکی برگردان های واژه ی تازی صحة ، سلامتی است. ولی هود به چم true یا راست است و عدد حقیقی همان real number یا همان گردایه R میباشد که به نادرست بجای عدد واقعی ، عدد حقیقی ! بازگردان شده است. بودینمر ؟ ~مزدک |
1.0 |
•Damnevešt | n. | دمنهوشت: ساتیر هزل; هجو | satire | Satire | satire | Mazdak i Bâmdâd | برای واژه ی ساتیر، از نام یکی از جانوران استوره ای بازیگوش و پدرسوخته سود جسته اند. ما نیز میتوانیم برای نمونه از این راه به جایی برسیم. مانند دمنوشت = دمنهوشت (وشت/ویس = scribe ) از دمنه ( روباه داستانی از کلیله و دمنه) | 1.0 |
•Tizfarhang | n. | تیزفرهنگ: ویکیپدیا | wikipedia | Wikipedia | wikipédia | Mazdak i Bâmdâd | ویکی= تند/چابک/تیز Pedia= آموزش/فرهنگش (فرهنگنامه) ویکیپدیا= تیزفرهنگ -- مهند نیست. ویکیپپیا یک فرهنگنامه ی اندرتاری تیزیاب است و میتوان از روی کارکرد آنهم گفت: تیزفرهنگ ~Mazdak |
1.0 |