Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Inak | b. | اینک: حالا | now | jetzt | maintenant | Dehxodâ | 0.1 | |
•Cehre | n. | چهره: حالت | case | Fall | cas | Mehrbod i Vâraste | 0.0 | |
•Istâr | n. | ایستار: حالت | state | Zustand | état | Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | |
•Espul | n. | اهسپول: طحال | spleen | Milz | - | MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-De | 1.0 | |
•Nâšow | z. | ناشو: محال | irrealizable; impossible | irrealisierbar; unmöglich | irréalisable; impossible | Dehxodâ | ناشونده | 1.0 |
•Nâxowš | z. n. | ناخوش: بدحال | unwell | nicht wohl | indisposé | Dehxodâ | 0.0 | |
•Tâkonun | تاکنون: تا حالا | till now | bis jetzt | jusqu'à maintenant | Dehxodâ | 0.0 | ||
•Nud | n. | نود: فاز; حال | mood | Stimmung | ambiance | Mazdak i Bâmdâd | نود همچون خوُشنود ~مهربد | 1.0 |
•Bâdsân | z. | بادسان: حالت گازی | gaseous; gasiform | gasförmig | gazeux; gazéiforme | Ϣiki-En | 1.0 | |
•Bâinhame | n. | بااینهمه: با اینحال | nonetheless | dennoch | toutefois | 0.6 | ||
•Barâin | z. n. | برائین: حالت اعطایی | dative | Dativ | datif | Ϣiki-En Ϣiki-De | 1.0 | |
•Hamaknun | b. | هماکنون: در حال حاضر | already | schon | déjà | این چیزیکه شما میگویید هماکنون نیز ساخته شده است. ~Mehrbod |
1.0 | |
•Dâdxwâstnâme | n. | دادخواستنامه: عریضه; عرضحال | petition | Petition | - | Ϣiki-En Ϣiki-De | 1.0 | |
•Šive | n. | شیوه: طور; حال; نحوه | method; manner | Methode; Weise | méthode; manière | Dehxodâ | 0.0 | |
•Našodani | z. | نشدنی: محال; غیر ممکن | infeasible | - | - | Dehxodâ | 0.0 | |
•Miyânmâye | n. | میانمایه: میانهحال; متوسط | mediocre | mittelmäßig | - | Ϣiki-En | 1.0 | |
•Harâyne | b. | هراینه: در هر صورت; در هر حال | anyways | jedenfalls; sowieso | de toute façon | Ϣiki-En _Dehxodâ | 0.1 | |
•Râin | z. n. | رائین: حالت مفعولی/اتهامی | accusative | Akkusativ | accusatif | Ϣiki-En Ϣiki-De | 1.0 | |
•Xowšruzgâr | n. | خوشروزگار: مرفه الحال; با عیش | prosperous | wohlhabend | prospère | Dehxodâ | 1.0 | |
•Jâvar | z. n. | جاور: حال | mood | Stimmung | humeur | Ϣiki-En _Dehxodâ Dehxodâ | چنانکه اگر گویند: «چه جاور داری ؟» مراد آن باشد که چه حال داری ؟. (برهان ) | 1.0 |
•Dâv | n. | داو: ادعا | claim | Anspruch | revendication | Dehxodâ | داو همان گویشی دیگر از دو ( دویدن ) است. برای نمونه بجای نوبت بازی میگفتند: حالا داو توست: = اکنون تو باید بدوی Your Run ! ، گرچه در بازی دویدن هم نباشد. داوطلب هم همین است، کسی که میخواهد داو/دو در دست او باشد. همچنین ادعا نیز با این واژه همپوشانی دارد برای انیکه کسی که چیزی را میگوید که بیرون از هنجار آروینی ( نورم تجربی) است، از رده (صف) بهنجار ها ( نورمالها) بیرون امده ( مانند یک داوطلب) و دست به دو/داو زده است: Dehkhoda: داو تمامی زدن ؛ دعوی کمال کردن . ادعای تمامی کردن : اورنگ کو؟ گلچهر کو؟ نقش وفا و مهر کو؟ حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم ( ادعا به سخنی میگویند که بیرون از هنجار آروینی باشد: نمونه : ١- شلوار من مال من است: یک داو نیست چون پُرگاه همیگونه است! ٢- شلوار شما مال من است: یک داو است و من باید پایور کنم ( با کاغذ خرید و ..) که شلواری که تن شماست، از آنِ من است. ) ~مزدک |
0.0 |
•Xodaki | n. | خودکی: عکسی که کس از خود میاندازد | selfie | Selfie | selfie | Mazdak i Bâmdâd | در سلفى (واژه مورد نظر من) مهم این دو مورد است كه ١-فرد از خودش به تنهایى و یا با چند نفر دیگر ٢-عكس بگیرد. به صورتى: از خود/خودشان + فعل عكس گرفتن Selfie is a self portrait photography بنابراین شاید: عكس خودنگاره ولى خودك هم نو بودن و كوتاه بودن را دارد و هم مثل واژه سلفى فراخ است به متنهاى مختلف راحت تر گره میخورد و در عین حال «خود-سلف» را هم دارد. ~مرجان شیرازی چون سلفی یک واژه ی (زاب ونام) هامساخته و کوتاهیده ی نوازش کرده ( مانند حسنی بجای حسن) میباشد٬ بهتر است بگوییم: خودکی khodaki یک خودکی گرفتم روانتر است تا گفتن : یک خودک گرفتم ~مزدک |
1.0 |
•Sabokbâštan -> sabokbâr | k. | سبکباشتن: سبکبار شدن/کردن; آسوده شدن/کردن; خلاص شدن/کردن | to relieve | entlasten | soulager | Mazdak i Bâmdâd | شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها |
1.0 |
•Dâdxwâste | z. n. | دادخواسته: متهم | accused | angeklagt | - | Ϣiki-En Ϣiki-De | چون ما دادخواه ( ایستار کاروَر) و دادخواست را داریم، پیامد فرنودینش این است که به متهم هم بگوییم دادخواسته ( ایستار کارگیر) ایستار کاروَر = حالت فاعلی ایستار کارگیر = حالت مفعولی پیامد فرنودین = logical consequence ( نتیجه ی منطقی) ~مزدک |
1.0 |
•Xorsand | خرسند: قانع و راضی | satisfied; | zufrieden, begnügt | satisfait, | خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut ----- در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت . این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیشخواهی و پذیرفتن آنچه داریم است. توانگر شد آنکس که خرسند گشت از او آز و تیمار در بند گشت . فردوسی . ------- خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد. جهان آفرین از تو خشنود باد دل بدسگالت پر از دود باد. فردوسی . هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیشناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد. ~Mazdak |
0.0 | ||
•Xowšnud | خوشنود: راضی و خوشحال | content; pleased | zufrieden; erfreut | - | خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut ----- در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت . این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیشخواهی و پذیرفتن آنچه داریم است. توانگر شد آنکس که خرسند گشت از او آز و تیمار در بند گشت . فردوسی . ------- خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد. جهان آفرین از تو خشنود باد دل بدسگالت پر از دود باد. فردوسی . هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیشناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد. ~Mazdak |
0.0 |