Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Gušzad | n. | گوشزد: تذکر | reminder | - | - | Dehxodâ | 0.0 | |
•Seguš | n. | سهگوش: مثلث | triangle | Dreieck | triangle | Dehxodâ | 0.0 | |
•Gušmuš | n. | گوشموش: | earworm | Ohrwurm | - | Mazdak i Bâmdâd | آهنگی که همچون گوش به گوش میافتد و هی شنیده میشود ~مهربد | 1.0 |
•Gušyâr | n. | گوشیار: سمعک | hearing aid | Höhrgerät | aide auditive | 1.0 | ||
•Cârguš | n. | چارگوش: مربع | square | Quadrat | carré | Dehxodâ Farhangestân | 0.0 | |
•Gušmâhi | n. | گوشماهی: صدف | shell fish | Schaltier | coquillage | Dehxodâ | 0.7 | |
•Râstguš | n. | راستگوش: مستطیل | rectangle | Rechteck | rectangle | 1.0 | ||
•Gušegiri | n. | گوشهگیری: انزواء | isolation | Isolierung | isolement | Dehxodâ | 0.0 | |
•Olgušenâs | n. | الگوشناس: تشخیص دهندهی الگو | pattern recognizer | Mustererkennung | reconnaisseur de motif | 0.3 | ||
•Keyfarguše | n. | کیفرگوشه: کرنر | corner | Ecke | coin | Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | |
•Olgušenâsi | n. | الگوشناسی: تشخیص الگو | pattern recognition | Mustererkennung | la reconnaissance de formes | 0.2 | ||
•Cârgušidan -> cârguš | k. | چارگوشیدن: جذر گرفتن | to square | quadrieren | carrer | Ϣiki-En Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Cârgušsanj | n. | چارگوشسنج: متر مربع | square meter | Quadratmeter | mètre carré | Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Gušistâdan -> gušist | k. | گوشایستادن: استراق سمع کردن | to eavesdrop | lauschen | espionner | 1.0 | ||
•Niyušidan -> niyuš | k. | نیوشیدن: گوش فرا دادن | to listen | - | - | _Dehxodâ | 1.0 | |
•Sahug | n. | سهوگ: خرگوش بیابانی | hare | Echte Hasen | - | MacKenzie Ϣiki-En | 1.0 | |
•Hamvârgar | n. | هموارگر: مکمل (هندسه) گوشههایِ هموارگر یا زاویههایِ مکمل | supplementary | Supplement- | - | Ϣiki-En ϢDict-Pâ | 1.0 | |
•Suš | n. | سوش: زاویه | degree (of arc) | Grad (von Bogen) | degré (d'arc) | MacKenzie | به هر سوش دیوی دژآگاه بود به هر گوشه صد غول گمراه بود. (گرشاسبنامه ب 265). |
1.0 |
•Râstgar | n. | راستگر: متمم | complementary | Komplement- | complémentaire | Ϣiki-En ϢDict-Pâ | گوشههایِ راستگر یا زاویههایِ متمم ~مهربد | 1.0 |
•Nišequli | z. n. | نیشغولی: خرافی; وهمی; موهوم | superstitious | abergläubisch | superstitieux | Dehxodâ | مهربد جان،من تنها نگر خود را گفتم همانگونه که گفتی برخی می گویند که ناب غول بود که ناب تازی به چم چهار دندان تیز جانوران است که به پارسی نیش گفته می شود که به نیش غول دگرسان یافت. پن من هنوز پیوند دندان غول با خرافه(یاوه،افسانه و یا میتخت) در نمی یابم. زبانزدی که با واژه ی غول ساخته شده است مانند این: دندان غول را شکستن به این چم است که کار بزرگ یا شگفتی انجام دادن است که پیوند و سویش(جهتش) دریافتنی است پن آن یکی بی چمار است.در داستان اسفندیار هم مانند رستم داستان هفت خوان دارد که در خوان چهارم با زن جادوگری روبرو می شود که نام او غول است و اسفندیار او را می کشد. شاید از اینجا بتوانیم راهی به خرافه بزنیم. همانگونه که می دانیم کار جادوگر فریب دادن است و چیزهای دروغ را راست می نماید ودر گذشته جادوگران هنگام جادوگری همیشه ابزاری در دست داشتند و شاید با داشتن نیش یا ابزاری دیگر در دست هم برای ترساندن و هم برای بهتر پذیراندنِ کارشان به کار می گرفتند و از اینجا می توانیم یک راه سمبی(نقبی)به چم آن خرافه برسیم چونکه با کلک کارها را جور دیگر نشان می داد و کس خرافه اندیش هم با تهی بودن از خرد داستان را جور دیگر می بیند.با این شمارمی توان غول در واژه نیشغولی از پارسی انگاشت.هم چنین بسیار واژگان پارسی به درون زلان تازی رفته و گاهی هم دست نخورده به خود ما برگردانده شده است. هم چنین غول به مازندرانی به چم کَر و یا کسی که گوشش سنگین است در دشنام دادن به کسی برای نمونه بگویند «مرتیکه غول گوش» در اینجا به چم نادان به کار می رود و نادان کسی است که نمی تواند ارزیابی درستی از پیرامونش کند و زود دچار گمان و پندار می شود شاید با این چم راهی به دهی برد و به زبان دیگر آن را خرافه نامید.این چیزهایی بود که به اندیشه من رسیده بود. ~ بهمن حیدری |
1.0 |
•Âtašxân | n. | آتشخان: مشعل | torch | Fackel | torche | Mehrbod i Vâraste | آتشخان آتشواره پسوند -واره (-oid) برای دستگاه ها و چیزهایی اند که ساختگی و همانند چیزهای مهادین اند. مانند ماهواره٬ ( چیزی ساختگی/برگرفته که خود ماه نیست ولی گونه ای ماه است) گاهواره (گهواره) سنگواره٬ گوشواره٬ دستواره ( عصا) برای نمونه٬ برای آندروئید پیشنهادیم: آدمواره فاشیستوئید= فاشیستواره ---- مشعل= جایگاه شعله ( چم مهادین = آتشدان/چراغدان/آتشخان) مانند مطبخ = جایگاه طبخ = آشپزخانه ~Mazdak |
1.0 |
•Budobâš | n. | بودباش: اقامت | stay | Aufenthalt | séjour | "بودوباش" در گویش افغانستانی و تاجیکستانی بجای واژه تازی "اقامت"، واژه زیبا و پارسی "بودوباش" بکار برده میشود. بودوباش، ترکیب بن گذشته و بن اکنون کارواژه "بودن" است. بود + و + باش این واژه به گوش ما ایرانیان نا آشناست و زمان میبرد تا به آن خو گرفت. گفتنی است که ترکیب بن گذشته + بن اکنون، در زبان پارسی کاربرد گسترده ای دارد. من برایتان چندین نمونه در زیر میآورم: گفت و گو (گفتگو) جست و جو (جستجو) شست و شو (شستشو) تاخت و تاز ساخت و ساز سوخت و سوز دوخت و دوز پخت و پز رُفت و روب ~Amir Ghorban Zadeh |
1.0 | |
•Damnevešt | n. | دمنهوشت: ساتیر هزل; هجو | satire | Satire | satire | Mazdak i Bâmdâd | برای واژه ی ساتیر، از نام یکی از جانوران استوره ای بازیگوش و پدرسوخته سود جسته اند. ما نیز میتوانیم برای نمونه از این راه به جایی برسیم. مانند دمنوشت = دمنهوشت (وشت/ویس = scribe ) از دمنه ( روباه داستانی از کلیله و دمنه) | 1.0 |