Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Konâ | n. | کنا: فاعل | subject; doer | - | - | Pursinâ | 1.0 | |
•Bekenâr | z. b. | بکنار: منتفی | set aside; discarded | beiseitegelegt; verworfen | mettre de côté; mis au rebut | Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Kenârin | z. | کنارین: جانبی | lateral; sidelong | seitlich | latéral | Dehxodâ | 1.0 | |
•Câknây | n. | چاکنای: حنجره | larynx | Larynx | larynx | Farhangestân Dehxodâ | 1.0 | |
•Arzbarg | n. | ارزبرگ: اسکناس | banknote; bill | - | - | Ϣiki-En Ϣiki-En | 1.0 | |
•Âbkenâr | آبکنار: اسکله | waterfront | am Wasser gelegen | front de mer | Dehxodâ | 1.0 | ||
•Barkenâr | z. | برکنار: معزول | dismissed | entlassen | congédié | Dehxodâ | 0.1 | |
•Konânidan -> konâney | k. | کنانیدن: کارواژهیِ گذرا از کردن
کنانیدن: کسی را به کاری واداشتن |
to actuate
to persuade; to force into |
-
- |
-
- |
_Dehxodâ Ϣiki-En
_Dehxodâ |
1.0 | |
•Barkenâri | n. | برکناری: ازل | dismissal | Entlassung | congédiement | Dehxodâ | 0.0 | |
•Kenârhonud | n. | کنارهنود: اثر جانبی | side-effect | Nebenwirkung | effet secondaire | Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Barkenârdan -> barkenâr | k. | برکناردن: عزل کردن; معزول کردن | to dismiss | entlassen | congédier | Mehrbod i Vâraste | 0.0 | |
•Sarbastegoftan -> sarbasteguy | k. | سربستهگفتن: تلویح; سخنی را ضمنی و به کنایه بیان کردن | to imply | implizieren | impliquer | 1.0 | ||
•Haznudan -> haznâ | k. | هزنودن: روشی که از کنار هم چیدن دادهها به فرجام میرسند | to abduce [reasoning] | abduzieren | abduire | ~MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-En Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Mâhin | z. n. | ماهین: قمری | lunar | Mond- | lunaire | Mehrbod i Vâraste | برای پیشگیری از گنگی میان ماهی دریا و گاهشمار قمری, میتوانیم زاب ماهین را در کنار خورشیدین بداریم ~مهربد | 1.0 |
•Haštag | n. | هشتگ: - | hashtag | Hashtag | hashtag | من هشتگ رو دوست دارم و نمیدگرمش. دیسهش پارسیه و پیشِ خودم اونو هشت+تک به شمار میآرم 😆 که میشه نُه خانه. #⃣ با گ هم بهسنجش با گ پهلوی کنار میآم. ~David Moslehi |
1.0 | |
•Tâdrud | تادرود: خداحافظ | bye | tschüß | - | Mehrbod i Vâraste | از آنجاییکه بدرود همان وداع (≠ خداحافظی) باشد و نیز چون گاه برای نشان دادن گذرایی آن میگویند «تا درودی دیگر بدرود», میتوان این را کوتاهیدهیِ «تا درودی دیگر» انگاشته و «تادرود» را در کنار «خدانگهدار» داشت. ~Mehrbod |
1.0 | |
•Budan -> bâš | k. | بودن: - | to be | sein | être | MacKenzie Nyberg Dehxodâ Dehxodâ | بن کنون کارواژهیِ بودن باش میباشد. چند نمونه از کاربردهایِ باش در ادبسار: سعدی: هزارم درد میباشد که میگویم نهان دارم لبم با هم نمیآید چو غنچه روز بشکفتن ++ هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست داند که چرا بلبل دیوانه همیباشد --------------------------- وحشی: به این افسانه گفتن عاقبت افسانه خواهم شد مگو وحشی کجا میباشد و منزل کجا دارد -------------------------- خواجوی کرمانی … چه نغمه ست کزین پردهسرا میآید تاب آن سنبل پـُرتاب کرا میباشد -------------------------- اوحدی: سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم! از آن سر گشته میباشم که این سوداست در بارم ------------------------- صائب تبریزی: به زیر چرخ دل شادمان نمیباشد گل شکفته درین بوستان نمیباشد خروش سیل حوادث بلند میگوید که خواب امن درین خاکدان نمیباشد به هر که مینگرم همچو غنچه دلتنگ است مگر نسیم درین گلستان نمیباشد؟ به طاقت دل آزرده اعتماد مکن که تیر آه به حکم کمان نمیباشد به یک قرار بود آب، چون گهر گردد بهار زندهدلان را خزان نمیباشد کناره کردن از افتادگان مروت نیست کسی به سایهٔ خود سرگران نمیباشد مکن کناره ز عاشق، که زود چیده شود گلی که در نظر باغبان نمیباشد هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا یکی چو صائب آتشزبان نمیباشد ————————— باش ≠ باد bâš ≠ bâwd باد همان چهرهیِ آرزوئین بودن است, چنانکه میگویند: ایدون باد (= باشد که اینجور شود) ~مهربد |
0.0 |
•Agozirâ | n. | اگزیرا: غیر قاطع; بی تصمیم | nondecisive | nicht entscheidend | non décisif | Mehrbod i Vâraste | گزیرا از گـُزیرْدن (تصمیم گرفتن), همچون فریبا از فریفتن. دگرسانی باریکی میان ناگزیرایی (indecisiveness) و اگزیرایی (nondecisiveness) انگاشته شده است. ناگزیرایی زمانیست که کس میان دو یا چند گزینه سرگرم گزیرش و گزینش باشد, هنگامیکه اگزیرایی بازهایست که فرایند گُزیرش به کنار گذاشته شده است. ~مهربد |
1.0 |
•Šurnâme | n. | شورنامه: دراما | drama | Drama | drame | Mazdak i Bâmdâd | دراما جابیست که سهشهای ژرف هومنی بینندگان ٬یکراست انگیخته و رخنمون میشوند. در آن تنها اندوه یا مرگ کهرمانان ( مانند تراژدی) نیست٬ بساکه میتواند نگرانی یا دلهره یا خشم را برانگیزد. برای همین شاید کاربرد واژه شور در ساختن واژه درخور باشد. شورنامه در کنار اپیک: کوشنامه و لیریک = سرودنامه ~مزدک |
1.0 |
•Nâgozirâ | n. | ناگزیرا: ناقاطع; بی تصمیم | indecisive | unentschieden; unentschlossen | indécis | زیرا از گـُزیرْدن (تصمیم گرفتن), همچون فریبا از فریفتن. دگرسانی باریکی میان ناگزیرایی (indecisiveness) و اگزیرایی (nondecisiveness) انگاشته شده است. ناگزیرایی زمانیست که کس میان دو یا چند گزینه سرگرم گزیرش و گزینش باشد, هنگامیکه اگزیرایی بازهایست که فرایند گُزیرش به کنار گذاشته شده است. ~مهربد |
1.0 | |
•Âzarang | n. | آذرنگ: فتنه | intrigue; sedition | Intrigen; Aufruhr | intrigue; sédition | فتنه به پارسی میشود آذرنگ. و آن آزمون آتش بوده ٬ که در گذشته برای یافتن بیگناهان از گنهکاران٬ گنهبار (متهم) را بدان میافکنده اند. در قران هم به همین چم آزمون آتش آلود آمده. فتان ها = فتنه افکنان همان آتش افکنان و دچار کنندگان به رنج آزمونین بودند. ~مزدک |
1.0 | |
•Kušnâme | n. | کوشنامه: حماسه | epic; epopee | Epos; Epopee | épique; épopée | Mazdak i Bâmdâd | دراما جابیست که سهشهای ژرف هومنی بینندگان ٬یکراست انگیخته و رخنمون میشوند. در آن تنها اندوه یا مرگ کهرمانان ( مانند تراژدی) نیست٬ بساکه میتواند نگرانی یا دلهره یا خشم را برانگیزد. برای همین شاید کاربرد واژه شور در ساختن واژه درخور باشد. شورنامه در کنار اپیک: کوشنامه و لیریک = سرودنامه ~مزدک کوش که امروزه بجای سعی نشسته٬ در بیخ چم نبرد را دارد. در فربود٬ هر کوششی یک نبرد برپاد دشواریها و رهبند هاست. ~مزدک |
1.0 |
•Târvand | n. | تاروند: لینک; اتصال اینترنتی | link; weblink | Link; Weblink | lien; lien web | Mehrbod i Vâraste | تاروند همچون پیوند, ولی از جنس تار. در کنار این واژه داریم: تارخوان = browser تارگردان = webmaster, administrator تارنما = website ... ~ مهربد |
1.0 |
•Bârnevis | n. | بارنویس: نظر | comment | Kommentar | commentaire | Mazdak i Bâmdâd | برای کامنت نوشتاری میشود گفت : بارنویس بار= لبه/کناره. در کهنسار٬ در لبه ی کناره ی نسک ها ( حاشیه ی کتابها) یادداشت یا سفرنگ (تفسیر) مینوشتند. ~مزدک |
1.0 |
•Xowšâvardan -> xowšâvar | k. | خوشآوردن: تعارف کردن | to taarof | - | - | Mazdak i Bâmdâd | خوشاوردن خوشاورد خوشاورد٬ آمد نیامد دارد خوشاوردها را کنار نهاده و رُک گفتگو کنیم. خوشاوردن میان ایرانیان رواگمند است. ~mazdak |
1.0 |
•Halapand | n. | هلپند: لُمپن; لمپن | lumpen | - | - | Dehxodâ | چو او ماه شکافید، شما ابر چرایید؟ 9 چو او چُست و ظریف است، شما چون هلپندید؟ (مولوی۲: ۳۶۷). -- من به گمانم منبل بر وزن تنبل را مولانا بکار برده بدک نیست ولی هلپند را هم مولانا دارد برای بیکاره و معنای نزدیکی دارد. ~Amin Keykha لومـپِــن در واژه به چم یک تکه پارچه کهنه و کثیف و ژنده است، به قاب دستمال هم گفته میشود. مارکس با آوردن این واژه در کنار پرولتاریا بر آن بار ویژه ای نهاده که ویکیپدیا به گستردگی در باره آن نوشته. ~MM ومپِنپرولتاریا, زبانزد مارکس و انگلس برای طبقه ای از همبود است (پرولتاریای ژنده) که برخلاف بورژوازی و پرولتاریا در تولید نقشی ندارد و در حاشیه اجتماع از راههای مشکوک مانند گدایی و واسطهگری و کلاهبرداری امرار معاش میکند. ولی در نگاهی دیگر طبقه ای از همبود که با پیشرفت و دگرگونی های بنیادین همبودین علاقه ای ندارد وبیشتر با هم سفرگی و وابستگی به طبقه های تولیدگر، شاغل و کارگر و پولدار می زید. ~Sony Hamedanchi |
1.0 |
•Parânahâde | n. | پرانهاده: گونهای از خویشاوندی آکوردها بر پایهی فاصلهی سوم | parallel chord | Parallelklang | - | Bamdad Khoshghadami | پیشوند «پرا» دارای ریشه یکسان با پارا در زبانهای اروپایی است و به چم همراستا، در کنارِ ، به دور و ... است. و این همان پیشوند بکاربردهشده در واژهی پاراللِل است. آکورد پرانهاده آکوردی است که در کنار و یک سوی آکورد مهادین نهادهشدهاست (قرار دارد). ~بامداد خوشقدمی | 1.0 |