Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Sangini n. سنگینی: وزن weight - - Ϣiki-En ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Ruznâk z. روزناک: صریح; آشکار explicit explizit explicite Ϣiki-En Mehrbod i Vâraste   1.0
Ruznevis n. روزنویس: journal Tagebuch journal Mehrbod i Vâraste   1.0
Ruzenidan -> ruzen k. روزنیدن: روشن کردن to lighten aufhellen - MacKenzie   1.0
Zanaxdâr z. n. زنخدار: ذوزنقه; چانه دار trapezoid - - Ϣiki-En   1.0
Tapâhang n. تپآهنگ: ریتم; وزن; آهنگ موزون rhythm Rhythmus rythme Mazdak i Bâmdâd ریتم (ضرب..) با گونه ای تپش نیز میتواند نمایانده شود و من با نمونه برداری از دوستمان که سنگآهنگ را پیش نهاد میگویم تپاهنگ . چود تپ تپ یا تاپ تاپ هم یک جور ضربه را بیاد میاورد. 1.0
Hamsangi n. همسنگی: توازن . تعادل . هم وزن بودن balance - - _Dehxodâ Ϣiki-En   1
Hamsangidan -> hamsang k. همسنگیدن: توازن برقرار کردن. تعادل دادن. هم وزن کردن to balance - - _Dehxodâ   1.0
Sapuxtan -> sapuz k. سپوختن: چیزی رابجایی خلانیدن

سپوختن: رد کردن

سپوختن: تخطی کردن

سپوختن: به تعویق انداختن; نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت - نه چشم زمان کس بسوزن بدوخت ~فردوسی
to penetrate

to reject

to disobey

to delay
durchdringen

abweisen

übertreten

-
pénétrer

-

-

-
loghatnameh.com Ϣiki-En Ϣiki-Pâ

MacKenzie Ϣiki-En ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ

MacKenzie ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ

MacKenzie Ϣiki-En ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ
  1.0
Meyn b. مین: بین middle Mitte milieu   در دژپول، به «بِین» (عربی) می‌گویند «مِین» که به گمان همان «میان» است با کمی گویش خوزی. به‌جای بین، ما‌بین و فی‌مابین، همواره «میان» فارسی پیشنهاده شده، اما در جاهایی که وزن و آهنگ یکسان با «بین» نیاز است، (در چکامه‌ها و مَتَل‌ها) ، «مِیْن» meyn جایگزین بهتریست.

~Armin Hopes
1.0
Farâmuxtan -> farâmuz k. n. فراموختن: مطالعه کردن to study untersuchen enquêter Mazdak i Bâmdâd این فرایافت ( study ) همواره با خواندن همراه نیست. برای نمونه شما میتوانید یک نگاره از میکل آنژ را study کنید
پس شاید بشود گفت: فراموختن - این "موختن" از آموختن یافت میشود و فرا در فراگرفتن .
دانشجویان هنر شایند که نگاره های میکل آنژ را بفراموزند.They should study the paintings of M.A.
من از آزمون گذر نکردم چون این نسک را درست نفراموخته بودم

~Mazdak
1.0
Halapand n. هلپند: لُمپن; لمپن lumpen - - Dehxodâ چو او ماه شکافید، شما ابر چرایید؟ 9 چو او چُست و ظریف است، شما چون هلپندید؟ (مولوی۲: ۳۶۷).


--
من به گمانم منبل بر وزن تنبل را مولانا بکار برده بدک نیست ولی هلپند را هم مولانا دارد برای بیکاره و معنای نزدیکی دارد.
~Amin Keykha

لومـپِــن در واژه به چم یک تکه پارچه کهنه و کثیف و ژنده است، به قاب دستمال هم گفته می‌شود.
مارکس با آوردن این واژه در کنار پرولتاریا بر آن بار ویژه ای نهاده که ویکیپدیا به گستردگی در باره آن نوشته.
~MM

ومپِن‌پرولتاریا, زبانزد مارکس و انگلس برای طبقه ای از همبود است (پرولتاریای ژنده) که برخلاف بورژوازی و پرولتاریا در تولید نقشی ندارد و در حاشیه اجتماع از راه‌های مشکوک مانند گدایی و واسطه‌گری و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند. ولی در نگاهی دیگر طبقه ای از همبود که با پیشرفت و دگرگونی های بنیادین همبودین علاقه ای ندارد وبیشتر با هم سفرگی و وابستگی به طبقه های تولیدگر، شاغل و کارگر و پولدار می زید.

~Sony Hamedanchi
1.0