Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Angize | n. | انگیزه: غرض | motive; motif | Motiv | motif | Dehxodâ | 0.0 | |
•Angizeš | n. | انگیزش: تحریک | stimulation | Stimulation | stimulation | MacKenzie Dehxodâ | 1.0 | |
•Angizande | z. n. | انگیزنده: تحریک کننده; مهّیج | stimulating | anregend | stimulant | Dehxodâ | 0.3 | |
•Barangizeš | n. | برانگیزش: ترغیب | motivation | Motivation | motivation | 1.0 | ||
•Šurangiz | n. | شورانگیز: هیجان آور
شورانگیز: فتنهانگیز |
exciting; sensational
seditious; exciter |
aufregend; sensationell
aufrührerisch; Erreger |
passionnant; sensationnel
séditieux; excitateur |
Dehxodâ
Dehxodâ |
1.0 | |
•Gardangiz | گردانگیز: غبارانگیز | - | - | - | Dehxodâ | 1.0 | ||
•Angizesâz | n. | انگیزهساز: محرک دارویی/مادهای که انگیختگی را میافزاید | stimulant | Stimulans | - | Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ | 1.0 | |
•Šurbarangiz | n. | شوربرانگیز: دراماتیزهکن | dramatizer | Dramatizer | dramaturge | Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Angizânidan -> angizâney | k. | انگیزانیدن: جنباندن; تحریک کردن | to stimulate | stimulieren | - | MacKenzie Ϣiki-En _Dehxodâ | 1.0 | |
•Bahrestangiz | z. | بهرستانگیز: علاقه برانگیز | interesting | interessant | intéressant | Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Barangizânidan -> barangizâney | k. | برانگیزانیدن: انگیزه دادن | to motivate | motivieren | motiver | MacKenzie Ϣiki-En _Dehxodâ | 1.0 | |
•Barangixtan -> barangiz | k. | برانگیختن: انگیزه گرفتن | to be motivated | motiviert werden | être motivé | MacKenzie ϢDict-Pâ _Dehxodâ | 1.0 | |
•Angizebaxšidan -> angizebaxš | k. | انگیزهبخشیدن: تشویق کردن | to encourage | ermutigen | encourager | دلگرمیدن بیشتر به «تسلی دادن» میخورد, تشویق در خود شوق و انگیزه دادن دارد. دهخدا «آرزومند کردن» را دارد که ادبیک بسیار زیباست, روزوارهتر میشود «انگیزهبخشیدن» گفت. او انگیزهبخش من بود = او مشوق من بود. ~Mehrbod |
1.0 | |
•Dampadid | دمپدید: فی البداهه | impromptu | - | - | Mazdak i Bâmdâd | میدانیم که پدید آوردن خود تا اندازه ای دارای چم آفرینش ناگهانی نیز میباشد. پس میتوان از واژه ی پدید سود جست. نمونه برای اندیشهانگیزی: دَمپدید او میتواند دَمپدید چامه بسراید . ~مزدک |
1.0 | |
•Šurnâme | n. | شورنامه: دراما | drama | Drama | drame | Mazdak i Bâmdâd | دراما جابیست که سهشهای ژرف هومنی بینندگان ٬یکراست انگیخته و رخنمون میشوند. در آن تنها اندوه یا مرگ کهرمانان ( مانند تراژدی) نیست٬ بساکه میتواند نگرانی یا دلهره یا خشم را برانگیزد. برای همین شاید کاربرد واژه شور در ساختن واژه درخور باشد. شورنامه در کنار اپیک: کوشنامه و لیریک = سرودنامه ~مزدک |
1.0 |
•Kušnâme | n. | کوشنامه: حماسه | epic; epopee | Epos; Epopee | épique; épopée | Mazdak i Bâmdâd | دراما جابیست که سهشهای ژرف هومنی بینندگان ٬یکراست انگیخته و رخنمون میشوند. در آن تنها اندوه یا مرگ کهرمانان ( مانند تراژدی) نیست٬ بساکه میتواند نگرانی یا دلهره یا خشم را برانگیزد. برای همین شاید کاربرد واژه شور در ساختن واژه درخور باشد. شورنامه در کنار اپیک: کوشنامه و لیریک = سرودنامه ~مزدک کوش که امروزه بجای سعی نشسته٬ در بیخ چم نبرد را دارد. در فربود٬ هر کوششی یک نبرد برپاد دشواریها و رهبند هاست. ~مزدک |
1.0 |
•Forugaštan -> forugard | k. | فروگشتن:
فروگشتن: |
to explore; to travel throughly
to go under |
-
untergehen |
-
- |
Dehxodâ
Dehxodâ |
یکی از چم های پیشوند فرو، همان سراسر و تا به پایان (کلّ و تمامی) است . مانند فروگرفتن (مصادره-اشغال)= گرفتن همه جا/ همه چیز فروگشتن : اگر گشتن را همان سیر و سیاحت بگیریم، میشود سراسر چیزی را گشتن و گردیدن . اگر گشتن را برابر شدن بگیریم، این فرو به چم پایین است و میشود غرق شدن یا پنهان شدن و .... اینهایی که در آنها فرو برابر سراسر و تا به پایان است، نیاز به کارگیر دارند: چنگیز چین را فروگرفت او خراسان را فروگشت و مردم نیشابور را فروکُشت. فرستاده، نامه ی را بر پادشاه فروخواند ... آنجایی که گشتن برابر شدن است کارگیر نیاز نیست: کیخسرو در میان برف البرزکوه فروگشت ( غیب شد/غرق شد) ~مزدک |
1.0 |
•Delmâye | n. | دلمایه: روحیه | spirit; morale | Laune; Stimmung | - | Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-De Ϣiki-De Mazdak i Bâmdâd | این روحیه در انگلیسی همان moral است، مانند روحیه ی جنگی ، روحیه شان را باخته اند . این روحیه ، چیزی نزدیک انگیزه و دل داشتن برای انجام کاری ( کاری سخت ) میباشد. برای همین واژه ی دلمایه بدید من گویاست و مایه ای را میرساند که کسی در راستای دلاوری و انگیزهآوری داراست. نمونه ی کاربردی: "آن جنگجویان با همه ی آسیب هایی که خورده اند، هنوز دلمایه ی بزرگی برای پایداری دارند ~مزدک |
1.0 |
•Angixtâr | n. | انگیختار: علت | cause | Ursache | cause | Mehrbod i Vâraste | انگیختار همان انگیزهای است که مایهیِ جنبش و روند چیزها میشود: انگیختار و انگیخته = علت و معلول = cause and effect ~مهربد |
1.0 |