Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Bonvâže | n. | بنواژه: مصدر | infinitiv | Infinitiv | infinitiv | 1.0 | ||
•Gosâreš | n. | گسارش: مصرف | consumption | Konsum; Verbrauch | consommation | Ϣiki-En Ϣiki-De Ϣiki-De _Dehxodâ | 1.0 | |
•Hangomand | z. n. | هنگمند: مصمم | determined; having made up one's mind'" | - | - | Ϣiki-En | 1.0 | |
•Harzgosâr | هرزگسار: مصرف | wasteful | verschwenderisch | gaspilleur | Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | ||
•Ravâyâfte | روایافته: مصوب | approved | genehmigt | approuvé | 1.0 | |||
•Namâvand | n. | نماوند: مصداق | instance | Beispiel | exemple | Mazdak i Bâmdâd | نماوند [nomâvand/namâvand] =Instance سیب نماوندی از میوه است Class --> Instance ---- (نمونه= example) ~Mazdak |
1.0 |
•Hacal | n. | هچل: مخمصه | plight | Notlage | situation critique | ϢDict-Pâ _Dehxodâ | 1.0 | |
•Farsâxte | n. | فرساخته: مصنوعی | sophisticated; artificial | künstlich | sophistiqué; artificiel | Ϣiki-En | 1.0 | |
•Gozirmandi | n. | گزیرمندی: مصممیت | resoluteness; determinedness | - | - | Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Nešinosowxan | n. | نشینوسخن: مصاحبه | interview | Interview | entretien | Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | |
•Kamgosâr | z. n. | کمگسار: کم مصرف | economical | sparsam | économique | Mahmood Moosadoost | 1.0 | |
•Geziridan -> gezir | k. | گزیریدن: مصمم شدن | to be determined | bestimmt werden | - | _Dehxodâ | 1 | |
•Gosâridan -> gosâr | k. | گساریدن: مصرف کردن | to consume | verbrauchen | consommer | _Dehxodâ Ϣiki-En | 1.0 | |
•Delvâre | n. | دلواره: قلب مصنوعی | artificial heart | Kunstherz | Cœur artificiel | دلواره, همچون ماهواره | 1.0 | |
•Hušvâre | n. | هوشواره: هوش مصنوعی | artificial intelligence | künstliche Intelligenz | intelligence artificielle | Ϣiki-En | 1.0 | |
•Dožaxtar | دژاختر: فاجعه; مصیبت | disastrous | katastrophal | - | Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | ||
•Andarnešestan -> andarneš | k. | اندرنشستن: مصاحبه کردن | to interview | befragen | interviewer | Mehrbod i Vâraste | ازینرو که رودررویی و هم نشست و هم گفت و گو همگی را با هم میرساند. ~مهربد | 1.0 |
•Andarporsidan -> andarpors | k. | اندرپرسیدن: مصاحبه کردن | to interview | befragen | interviewer | Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Zehdânvâre | n. | زهدانواره: زهدان ساختگی; رحم مصنوعی | artificial uterus | - | - | _Dehxodâ Ϣiki-En | 1.0 | |
•Gozirmand | z. n. | گزیرمند: مصمم; تصمیم گیرنده | determined | entschlossen | déterminé | Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Bonvâženâm | n. | بنواژهنام: اسم مصدر; نام بنواژه | gerund | Gerundium | gérondif | Ϣiki-En Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Virâstâr | n. | ویراستار: مصحح; تصحیحگر; ادیتور | editor | Herausgeber | editeur | 0.0 | ||
•Niyâzvâre | n. | نیازواره: نیاز مصنوعی; احتیاج ساختگی | artificial need | künstliche Notwendigkeit | besoin artificiel | Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Pâyvâre | n. | پایواره: پای مصنوعی, مانند ماهواره (قمر مصنوعی) | prosthetic leg | Beinprothese | jambe prothétique | 1.0 | ||
•Râyâmadan -> râyây | k. | رآیآمدن: اراده کردن . مصمم شدن بر کاری . نظر پیدا کردن به امری. بر سر آن شدن. اعتقاد یافتن. تصمیم به کاری گرفتن. اراده ٔ کاری کردن | to be determined | bestimmt werd | - | وزآن پس همان کن که رآی آمدت روان و خرد رهنمای آمدت ~فردوسی |
1.0 | |
•Rigâb | n. | ریگاب: واحه; واحه عربی نیست، مصری است و نام ویژه آبادی هایی ویژه ی همان شمال آفریکاست. بر این پایه نیاز به بازگردان ندارد. خود واژه ی oasis از همین واژه ی حامی ( مصری) اوآحا آمده است. اگر بخواهیم در پارسی برای آن همانندسازی نماییم، میشود " ریگاب" ~Aria | oasis | - | - | Ϣiki-En Ϣiki-Pâ Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | |
•Yâxtan -> yâz | k. | یاختن: [ دَ ] (مص ) اراده کردن و قصد نمودن . (از برهان قاطع). آهنگ کردن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گراییدن . متمایل شدن . مایل شدن . ナیل کردن . قصد چیزی کردن و روی آوردن یا نزدیک شدن یا کشیده شدن به سوی چیزی
یاختن: عودت کردن; پس رفتن |
to intend
to regress |
beabsichtigen
- |
entendre
- |
_Dehxodâ Ϣiki-En
|
1.0 | |
•Rusestân | n. | روسستان: روسیه | russia | Russland | russie | برخی از خود نامهای این کشورها هم نادرست اند. برای نمونه آلمان یا سوئد نامهایی اند که فرانسه ها به این کشور داده اند . اگر بخواهیم درست کار کنیم باید نام آنها را از زبان خودمان درست کنیم. مانند هندوستان٬ لهستان ( سرزمین لخ ها) برای روسیه که بروش تازی ساخته شده باید گفت روسستان . به ترکیه باید گفت تورکستان نو. به آلمان باید گفت دوچستان. تنها نامهای کهن مانند چین و مصر و .. نباید دگرگون شوند. ~Mazdak |
1.0 | |
•Doycestân | n. | دویچستان: آلمان | russia | Russland | russie | برخی از خود نامهای این کشورها هم نادرست اند. برای نمونه آلمان یا سوئد نامهایی اند که فرانسه ها به این کشور داده اند . اگر بخواهیم درست کار کنیم باید نام آنها را از زبان خودمان درست کنیم. مانند هندوستان٬ لهستان ( سرزمین لخ ها) برای روسیه که بروش تازی ساخته شده باید گفت روسستان . به ترکیه باید گفت تورکستان نو. به آلمان باید گفت دوچستان. تنها نامهای کهن مانند چین و مصر و .. نباید دگرگون شوند. ~Mazdak |
1.0 | |
•Turkestân | n. | ترکستان: ترکیه | turkey | Truthahn | dinde | برخی از خود نامهای این کشورها هم نادرست اند. برای نمونه آلمان یا سوئد نامهایی اند که فرانسه ها به این کشور داده اند . اگر بخواهیم درست کار کنیم باید نام آنها را از زبان خودمان درست کنیم. مانند هندوستان٬ لهستان ( سرزمین لخ ها) برای روسیه که بروش تازی ساخته شده باید گفت روسستان . به ترکیه باید گفت تورکستان نو. به آلمان باید گفت دوچستان. تنها نامهای کهن مانند چین و مصر و .. نباید دگرگون شوند. ~Mazdak |
1.0 | |
•Jozân | z. | جزآن: غیره | etc. | usw. | etc. | تعقید. [ ت َ ] (ع مص ) بسته شدن . (دهار). ستبر گردانیدن دارو و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ) ~دهخدا | 1.0 | |
•Vižesâr | n. | ویژهسار: انحصار | exclusiveness | Ausschließlichkeit | exclusivité | Nader Tabasian | سار= جای چیزی سار= زار، پسوند کثرت و فراوانی سار= زار، زار. (پسوند) بمعنی مکان روئیدن باشد. (برهان قاطع). سار= زار، بمعنی انبوهی و بسیاری هم آمده است . (برهان قاطع). زار و سار جای انبوه بودن چیزی است . سار = صفت، دیوسار؛ دیوصفت ویژهسار برای انحصار شایسته است چون یک گستره (محدوده) است که در آن ویژگی یک چیز برای یک چیز دیگر چشمگیر و مهند است. انحصار. ...[اِ ح ِ ] (ع مص ) در اصطلاح مالیه محدود کردن ساخت یا توزیع یا فروش چیزی بدولت یا مؤسسه و یا شرکتی : انحصار دخانیات . || (اِمص ) محدودیت . (فرهنگ فارسی معین ). محصور شدگی . محبوس شدگی . تنگ کردگی . || بازداشتگی . || گنجیدگی در چیزی . || احاطه و محاصره . || ممانعت و منع. || تحدید. (ناظم الاطباء). ~نادر طبسیان |
1.0 |
•Vâgostar | z. n. | واگستر: شایع | prevalent | Vorherrschend | fréquent | Mazdak i Bâmdâd | واگیر برای سرایت خوبه. مرض مسری= بیماری واگیردار فراگرفتن هم برای مصادره است. فروگرفتن= اشغال واگستر برای شایع خوبه ~مزدک |
1.0 |
•Vâgostari | n. | واگستری: شیوع | prevalence | Häufigkeit | prévalence | Mazdak i Bâmdâd | واگیر برای سرایت خوبه. مرض مسری= بیماری واگیردار فراگرفتن هم برای مصادره است. فروگرفتن= اشغال واگستر برای شایع خوبه ~مزدک |
1.0 |
•Zabânravâ | z. | زبانروا: مصطلح | idiomatic; colloquial | idiomatisch; umgangssprachlich | idiomatique; familier | Mazdak i Bâmdâd | مصطلح = رایج در زبان٬ (کاری با فرایافت اصطلاح ندارد) = زبانروا ~Mazdak | 1.0 |
•Farâdâdan -> farâdeh | k. | فرادادن: بیان کردن | to express | ausdrücken | exprimer | Dehxodâ | فراداد = بیان / فراده = بیان کننده فرایافت = مفهوم / فرایاب = مفهوم دهنده فراگرفت = اشغال+تصرف+مصادره+یاد گرفتن فرزام/ فراگیر = اشغال کننده، عمومی ، ... ~مزدک تنها در یک گزاره نگرش خود را به دین *فراده* - در فند هنرپیشگی بازیِ زیرپوستی *فراداد* قدرتمندتری از رل بازیِ نمایشی دارد - واکنش او *فراده* ی سهش درونی اش بود - در سخن گفتن *فراداد* درستی ندارد - هنری که از *فراداد* بی بهره باشد مانا نیست - *فراداد* هنری همانا پیوندِ همسوی سهش، اندیشه و فند است. - در *فرادادن* عقیده اش ناتوان بود - این واژه *فراده* ی این پدیده نیست. - گفته های او *فراده*ی این فرهود است که .... - در هنرهای دیداری برای *فراداد* بیشتر از رژ بهره گرفته می شود تا رنگ اگرچه هنرمندی مانند روتکو از رنگ نیز برای *فرادادنِ* سهش به خوبی سود برده است ~Nader Tabasian |
1.0 |
•Forugovâštan -> forugovâr | k. | فروگواشتن: تلفیق کردن; وقف دادن; جذب کردن (در تن) | to assimilate | assimilieren | assimiler | Mazdak i Bâmdâd | فروگواردن ( مانند فروگرفتن = اشغال/ مصادره) = assimiler We Are the Borg. You Will be Assimilated. Resistance is Futile.(Star Trek) ما بورگ ایم، شما فروگوارده خواهید شد. پایداری سودی ندارد! | 1.0 |
•Forugaštan -> forugard | k. | فروگشتن:
فروگشتن: |
to explore; to travel throughly
to go under |
-
untergehen |
-
- |
Dehxodâ
Dehxodâ |
یکی از چم های پیشوند فرو، همان سراسر و تا به پایان (کلّ و تمامی) است . مانند فروگرفتن (مصادره-اشغال)= گرفتن همه جا/ همه چیز فروگشتن : اگر گشتن را همان سیر و سیاحت بگیریم، میشود سراسر چیزی را گشتن و گردیدن . اگر گشتن را برابر شدن بگیریم، این فرو به چم پایین است و میشود غرق شدن یا پنهان شدن و .... اینهایی که در آنها فرو برابر سراسر و تا به پایان است، نیاز به کارگیر دارند: چنگیز چین را فروگرفت او خراسان را فروگشت و مردم نیشابور را فروکُشت. فرستاده، نامه ی را بر پادشاه فروخواند ... آنجایی که گشتن برابر شدن است کارگیر نیاز نیست: کیخسرو در میان برف البرزکوه فروگشت ( غیب شد/غرق شد) ~مزدک |
1.0 |