Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Sargâh n. سرگاه: قطب pole Pole pôle _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-Pâ Mazdak i Bâmdâd   1.0
Rade n. رده: طبقه class Klasse classe _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
škube z. v. n. pav. آشکوبه: طبقه floor Etage étage _Dehxodâ Ϣiki-En   1.0
Sereštin z. سرشتین: طبیعی natural; characteristic charakteristisch; natürlich - Ϣiki-En Ϣiki-En   1.0
Delpazir z. دلپذیر: مطبوع pleasant; nice angenehm; nett agréable Dehxodâ   0.0
Câpnâme n. چاپنامه: مطبوعات press Drücke presse Ϣiki-En   1.0
Resânehâ n. رسانه‌ها: مطبوعات media Medien médias     0.0
Câpnâmegân z. n. چاپنامگان: مطبوعات press Drücke presse     1.0
Nâgovâr z. ناگوار: نامطبوع unpleasant unangenehm désagréable Dehxodâ   0.3
Radebandi n. رده‌بندی: طبقه بندی classification Einstufung classification     0.09
Xodarj n. خودارج: مناعت طبع self-respect Selbstachtung respect de soi Mehrbod i Vâraste   1.0
Dastebandi n. دسته‌بندی: طبقه بندی category Kategorie catégorie     0.0
Câpgar n. چاپگر: دستگاه طبع printer Drucker imprimeur     1.0
Pezešk n. پزشک: طبیب; دکتر medical doctor Arzt médecin Dehxodâ Farhangestân   0.0
Zistmâye n. زیستمایه: منبع طبیعی natural resource natürliche Ressource ressource naturelle Mazdak i Bâmdâd   1.0
Niyušande n. نیوشنده: شنونده; مخاطب listener Zuhörer - Ϣiki-En Ϣiki-De _Dehxodâ   1.0
Soxanruy   سخنروی: مخاطب; شنونده - - -     1.0
Dastebastan -> dasteband k. n. دسته‌بستن: طبقه بندی کردن to categorize Kategorisieren classer par catégories     0.2
Sâzvâri n. سازواری: وقف یافتن; منطبق شدن adaptation - - Ϣiki-En   1.0
Gitig z. گیتیگ: physics: مادی اینجهانی در برابر ماورالطبیعه physics Physik la physique _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Sâzvârpażiri   سازوارپذیری: وقف پذیری; انطباق پذیری adaptability - - TFD Ϣiki-En   1.0
Vaqastan -> vaqan k. وغستن: ظاهر کردن و آشکار نمودن. (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). to appear - - _Dehxodâ Ϣiki-En   1.0
Sâzvâridan -> sâzvâr k. سازواریدن: وقف یافتن; انطباق پیدا کردن to adapt - - Ϣiki-En   1.0
Vaqast z. وغست: [ وَ غ َ ] (ص ) ظاهر و آشکار. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) apparent - - _Dehxodâ Ϣiki-En   1.0
Pâdkamânik z. پادکمانیک: قطب جنوب ( نیمروزگان ) antarctic antarktisch - Mazdak i Bâmdâd   1.0
Rawâl n. روال: شیوه ای که رواست ,معمول، طبق معمول = بروال گذشته usual - - _Dehxodâ   1.0
Andamidan -> andam k. اندمیدن: آه کشیدن; دریغ خوردن; مرد همواره به اول کار خود می گردد و به آن می اندمد و از خوشی ها باز می خواهد… (طبقات الصوفیه، ۴۵).

اندمیدن: دریغ خوردن
to sigh

to poignant
-

-
-

-
ϢDict-Pâ _Dehxodâ Ϣiki-En

  1.0
Rawâlomand z. n. روالمند: عادی، طبق عادت، طبق تجربه ی معمولی ، طبق معمول routine gewohnheitsmäßig;schematisch;Standard;Routine -     1.0
Vižesâr n. ویژه‌سار: انحصار exclusiveness Ausschließlichkeit exclusivité Nader Tabasian سار= جای چیزی
سار= زار، پسوند کثرت و فراوانی
سار= زار، زار. (پسوند) بمعنی مکان روئیدن باشد. (برهان قاطع).
سار= زار، بمعنی انبوهی و بسیاری هم آمده است . (برهان قاطع).
زار و سار جای انبوه بودن چیزی است .
سار = صفت، دیوسار؛ دیوصفت

ویژه‌سار برای انحصار شایسته است چون یک گستره‌ (محدوده) است که در آن ویژگی یک چیز برای یک چیز دیگر چشمگیر و مهند است.

انحصار. ...[اِ ح ِ ] (ع مص ) در اصطلاح مالیه محدود کردن ساخت یا توزیع یا فروش چیزی بدولت یا مؤسسه و یا شرکتی : انحصار دخانیات . || (اِمص ) محدودیت . (فرهنگ فارسی معین ). محصور شدگی . محبوس شدگی . تنگ کردگی . || بازداشتگی . || گنجیدگی در چیزی . || احاطه و محاصره . || ممانعت و منع. || تحدید. (ناظم الاطباء).

~نادر طبسیان
1.0
Âtašxân n. آتشخان: مشعل torch Fackel torche Mehrbod i Vâraste آتشخان
آتشواره
پسوند -واره (-oid) برای دستگاه ها و چیزهایی اند که ساختگی و همانند چیزهای مهادین اند.
مانند ماهواره٬ ( چیزی ساختگی/برگرفته که خود ماه نیست ولی گونه ای ماه است) گاهواره (گهواره) سنگواره٬ گوشواره٬ دستواره ( عصا)
برای نمونه٬ برای آندروئید پیشنهادیم: آدم‌واره
فاشیستوئید= فاشیست‌واره
----
مشعل= جایگاه شعله ( چم مهادین = آتشدان/چراغدان/آتشخان)
مانند مطبخ = جایگاه طبخ = آشپزخانه

~Mazdak
1.0
Šâxvâre n. شاخواره: آنتن antenna Antenne antenne Mazdak i Bâmdâd -واره برای چیزهای برساخته ای که همتای طبیعی دارند.
ماه/ماهواره

~Mazdak
1.0
Pardise n. پردیسه: پارک park Park parc Mazdak i Bâmdâd Mehrbod i Vâraste Masoumeh Hanifehzadeh نزدیکترین برابر park کدام است, بوستان, گلستان, باغ, و یا شاید پردیس؟

بوستان = جاییکه بوی خوش و گلهای خوش بو باشند.
~مهربد


بگمان من پردیس است. باغ برای کاشت درختان میوه بکار می‌رود. بوستان یک پهنهء طبیعی است. گلستان هم تنها گل + ستان است. پردیس یک باغ دست‌ساز بوده که مهرازی می‌شده.
~Masoumeh Hanifzadeh


بهتر است پردیسک یا پردیسه بگوییم که با پردیس(فردوس) همنام نشود.
~مزدک
1.0
Halapand n. هلپند: لُمپن; لمپن lumpen - - Dehxodâ چو او ماه شکافید، شما ابر چرایید؟ 9 چو او چُست و ظریف است، شما چون هلپندید؟ (مولوی۲: ۳۶۷).


--
من به گمانم منبل بر وزن تنبل را مولانا بکار برده بدک نیست ولی هلپند را هم مولانا دارد برای بیکاره و معنای نزدیکی دارد.
~Amin Keykha

لومـپِــن در واژه به چم یک تکه پارچه کهنه و کثیف و ژنده است، به قاب دستمال هم گفته می‌شود.
مارکس با آوردن این واژه در کنار پرولتاریا بر آن بار ویژه ای نهاده که ویکیپدیا به گستردگی در باره آن نوشته.
~MM

ومپِن‌پرولتاریا, زبانزد مارکس و انگلس برای طبقه ای از همبود است (پرولتاریای ژنده) که برخلاف بورژوازی و پرولتاریا در تولید نقشی ندارد و در حاشیه اجتماع از راه‌های مشکوک مانند گدایی و واسطه‌گری و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند. ولی در نگاهی دیگر طبقه ای از همبود که با پیشرفت و دگرگونی های بنیادین همبودین علاقه ای ندارد وبیشتر با هم سفرگی و وابستگی به طبقه های تولیدگر، شاغل و کارگر و پولدار می زید.

~Sony Hamedanchi
1.0
Pardisak —> Pardise
Zâdserešt n. زادسرشت: سرشت بنیادین/زادین basic instinct Urtrieb - Masoumeh Hanifehzadeh سرشت خودش یک چیز زادی است و افزون زاد بدان به ما یاری چندانی نمیکند.
در آلمانی هم درست میگویند زاد+ رانه ( Naturtrieb )
درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش برنشانی به باغ بهشت
سرنجام گوهر بکار آورد
همان میوه ی تلخ بار آورد ( برنامه ریزی ژنتیک )
خود رانه هم فزون بر این، در فیزیک هم بجای قوه ی محرکه ( برای نمونه در فنر) میتواند بکار رود.
پس:
رانه = Trieb/ driving force
پیش‌رانه = Anrieb/ urge
سرشت = Natur/nature طبیعت (ژنتیک)
نیش عقرب نه از ره کین است
اقتضای طبیعتش این است (رفتار ژنتیک)
---
و برای اینکه میان دو اردوگاه و دو آموزه ی روانشناسیک درگیری نشود:
رانه ی طبیعی = زادرانه = Naturtrieb/Instinct = غریزه ١
سرشت بنیادین (جانوران- برنامه ریزی ژنتیک) = زادسرشت = Urtrieb/ basic Instinct = غریزه ٢
~مزدک
1.0
Nâmirâyi n. نامیرایی: زیست بیمرز immortality Unsterblichkeit immortalité Ϣiki-En Ϣiki-Pâ زیستن نامرزمند, ولی به این چم که تنها "مرگِ طبیعی" در کار نیست, امُرداد نبوده و باشنده میتواند با آسیب از پیرامون همچنان بمیرد. ~مهربد 1.0
Parhâm n. پره‌ام: طبیعت nature Natur la nature   ما سه جور طبیعت داریم
٬ ۱- همان سرشت و زاد درونی است :
نیش عقرب نه از ره کین است
اقتضای طبیعتش اینست
۲- زیستبوم . زباله ها طبیعت را خراب کرده اند.
۳- پرهام ( پر = round + هام = all)
گزینش پرهامین
طبیعت(پرهام) = همه ی آن چیزی که جهان ما است

~مزدک
1.0
Parhâmin z. پره‌امین: طبیعی natural natürlich -   ما سه جور طبیعت داریم
٬ ۱- همان سرشت و زاد درونی است :
نیش عقرب نه از ره کین است
اقتضای طبیعتش اینست
۲- زیستبوم . زباله ها طبیعت را خراب کرده اند.
۳- پرهام ( پر = round + هام = all)
گزینش پرهامین
طبیعت(پرهام) = همه ی آن چیزی که جهان ما است

~مزدک
1.0