Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Dâstân | n. | داستان: حکایت | story | Geschichte | récit | Dehxodâ | 0.0 | |
•Peyrang | پیرنگ: درونمایه; طرح; داستان; الگو | plot | Grundstück | intrigue | Ϣiki-Pâ Ϣiki-En Ϣiki-Pâ | 1.0 | ||
•Šurand | n. | شورند: هیجان آور، فیلم یا داستان مهیج | thriller | Thriller; Schauergeschichte | - | Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | |
•Ârtâmân | n. | آرتامان: داستان آرتائیگ; تمثیل اخلاقی | parable | Gleichnis | parabole | Ϣiki-En Ϣiki-De Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Damnevešt | n. | دمنهوشت: ساتیر هزل; هجو | satire | Satire | satire | Mazdak i Bâmdâd | برای واژه ی ساتیر، از نام یکی از جانوران استوره ای بازیگوش و پدرسوخته سود جسته اند. ما نیز میتوانیم برای نمونه از این راه به جایی برسیم. مانند دمنوشت = دمنهوشت (وشت/ویس = scribe ) از دمنه ( روباه داستانی از کلیله و دمنه) | 1.0 |
•Pažmordan -> pažmor | k. | پژمردن: پژمرده شدن | to wither | - | - | پژ در گذشته اَویش بوده است ->"ویش" wesh/wish -> ویژ-> بیژ-> پژ پژمر(د) = awish+mar = wizmar ( از میان واژه شناسان hubschmann با این سخن همداستان نیست) ( پژوهشمایه: An Etymological Dictionary of Persian + English and other Indo-European Languages Ali Nourai ~مزدک |
1.0 | |
•Nešimandi | n. | نشیمندی: بی تحرکی | sedentariness | Sesshaftigkeit | - | Nader Tabasian | با واژهی نشیمندی برای sedentary برای زابی که زندگی یا آدمِ که بسیار نشیننده و بیجنبش را وامیکراند، هم داستانید؟ فیسبوک به نشیمندی دامنمیزند و آدم را از جنبش وامیدارد. ~Nader Tabasian sedentary ولی زابواژه است, ازینرو نشیمند ~مهربد |
1.0 |
•Nišequli | z. n. | نیشغولی: خرافی; وهمی; موهوم | superstitious | abergläubisch | superstitieux | Dehxodâ | مهربد جان،من تنها نگر خود را گفتم همانگونه که گفتی برخی می گویند که ناب غول بود که ناب تازی به چم چهار دندان تیز جانوران است که به پارسی نیش گفته می شود که به نیش غول دگرسان یافت. پن من هنوز پیوند دندان غول با خرافه(یاوه،افسانه و یا میتخت) در نمی یابم. زبانزدی که با واژه ی غول ساخته شده است مانند این: دندان غول را شکستن به این چم است که کار بزرگ یا شگفتی انجام دادن است که پیوند و سویش(جهتش) دریافتنی است پن آن یکی بی چمار است.در داستان اسفندیار هم مانند رستم داستان هفت خوان دارد که در خوان چهارم با زن جادوگری روبرو می شود که نام او غول است و اسفندیار او را می کشد. شاید از اینجا بتوانیم راهی به خرافه بزنیم. همانگونه که می دانیم کار جادوگر فریب دادن است و چیزهای دروغ را راست می نماید ودر گذشته جادوگران هنگام جادوگری همیشه ابزاری در دست داشتند و شاید با داشتن نیش یا ابزاری دیگر در دست هم برای ترساندن و هم برای بهتر پذیراندنِ کارشان به کار می گرفتند و از اینجا می توانیم یک راه سمبی(نقبی)به چم آن خرافه برسیم چونکه با کلک کارها را جور دیگر نشان می داد و کس خرافه اندیش هم با تهی بودن از خرد داستان را جور دیگر می بیند.با این شمارمی توان غول در واژه نیشغولی از پارسی انگاشت.هم چنین بسیار واژگان پارسی به درون زلان تازی رفته و گاهی هم دست نخورده به خود ما برگردانده شده است. هم چنین غول به مازندرانی به چم کَر و یا کسی که گوشش سنگین است در دشنام دادن به کسی برای نمونه بگویند «مرتیکه غول گوش» در اینجا به چم نادان به کار می رود و نادان کسی است که نمی تواند ارزیابی درستی از پیرامونش کند و زود دچار گمان و پندار می شود شاید با این چم راهی به دهی برد و به زبان دیگر آن را خرافه نامید.این چیزهایی بود که به اندیشه من رسیده بود. ~ بهمن حیدری |
1.0 |
•Gozârešik | z. n. | گزارشیک: مستند | documentary | Dokumentarfilm | documentaire | Mazdak i Bâmdâd Mehrbod i Vâraste | فردید از فیلم مستند یا دکمانتری این نیست که آنجا سندی نشان میشود، فردید این است که این یک فیلم بازیگری شده و داستان ناراستین نیست بساکه فیلمبرداری از چیزهای راستین شده ( و در آن میان شاید برگه ها و فرتور های تاریخی). ازینرو زاب گزارشین برای چنین فیلمی بسنده است. اگر مستند جای دیگر بکار برود، خب آنگاه باید فرایافت برگهمندی ( سندیت) را در ان آورد. برای نمونه حرف مستند = سخن برگهمند ~مزدک درست است, ولی من گزارشیک میافزایم که اینجور زابسازی بیشتر پشتوانه دارد, برای نمونه پیشتر داشتهایم «دانشیک», پس اینجا «گزارشیک». ~مهربد |
1.0 |