Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Xerad n. خرد: عقل reason Vernunft raison Dehxodâ   0.0
Xeradin z. خردین: عقلانی; عقلی; وابسته به خرد rational vernünftig rationnel Mehrbod i Vâraste   1.0
Xeradvar z. n. خردور: بخرد; خردمند; عاقل reasoner - raisonneur Ϣiki-En Dehxodâ   1.0
Bixerad z. n. بیخرد: احمق stupid blöd stupide Dehxodâ   0.0
Bâxerad   باخرد: عاقل wise; sapient weise sage Dehxodâ   0.0
Xeradvand z. n. خردوند: عقلی sound; rational - sonner; rationnel Ϣiki-En Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd   1.0
Bixeradi n. بیخردی: حماقت stupidity Dummheit stupidité Dehxodâ   0.0
Farzânegi n. فرزانگی: خردمندی wiseness Weisheit wiseness ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Xeradpażir z. n. خردپذیر: معقول reasonable zumutbar; billig [dated]; vernünftig raisonnable Ϣiki-En   1.0
Xeradsetiz z. n. خردستیز: ضد عقلی irrational - irrationnel Ϣiki-En   1.0
Xeradâškâr   خرداشکار: بدیهی عقلی ≈self-explanatory ≈selbsterklärend ≈auto-explicatif     1.0
Xeradgerâyi n. خردگرایی: عقلانیت rationalism Rationalismus rationalisme     1.0
Xeradzodudan -> xeradzodâ k. خردزدودن: - to derationalize entrationalisieren - Bamdad Khoshghadami   1.0
Xeradandudan -> xeradandâ k. خرداندودن: منطقی نمایاندن to rationalize rationalisieren rationaliser Bamdad Khoshghadami   1.0
Xeradvarzâne z. خردورزانه: عاقلانه rational rational rationnel     1.0
Xeradâškâregân n. خرداشکارگان: (چیزهای) بدیهی علی، بدیهیات عقلی ≈self-explanatories - -     1.0
Farzâne n. فرزانه: حکیم; خردمند; دانشمند; عاقل wise Weis weis Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1
Anušegi n. انوشگی: (ا+اٸوش {هوش}) = بیشتر درباره‌یِ پایستگی هوش و خرد است, هوش و آگاهی‌ای که نامیرا بوده و بی مرز میزیوند. - - - Ϣiki-Pâ   1.0
Con   چون: به عنوان; مثل as als - Dehxodâ چو شادی بکاهد بکاهد روان
خرد ناتوان گردد اندر میان

~فردوسی
0.0
Gazdom —> Každom
Každom n. کژدم: عقرب scorpion Skorpion scorpion Dehxodâ گویند نیز که این واژه در نخست گز+دُمب بوده, که سخنی خردپذیر میزند ~مهربد 0.0
Rayâmadan —> Râyâmadan
Râyâmadan -> râyây k. رآیآمدن: اراده کردن . مصمم شدن بر کاری . نظر پیدا کردن به امری. بر سر آن شدن. اعتقاد یافتن. تصمیم به کاری گرفتن. اراده ٔ کاری کردن to be determined bestimmt werd -   وزآن پس همان کن که رآی آمدت
روان و خرد رهنمای آمدت ~فردوسی
1.0
Behruzgâr n. بهروزگار: سعادتمند blissful glückselig bienheureux Dehxodâ همیشه بزی شاد و به روزگار
همیشه خرد بادت آموزگار.

فردوسی
1.0
Nišequli z. n. نیشغولی: خرافی; وهمی; موهوم superstitious abergläubisch superstitieux Dehxodâ مهربد جان،من تنها نگر خود را گفتم همانگونه که گفتی برخی می گویند که ناب غول بود که ناب تازی به چم چهار دندان تیز جانوران است که به پارسی نیش گفته می شود که به نیش غول دگرسان یافت.

پن من هنوز پیوند دندان غول با خرافه(یاوه،افسانه و یا میتخت) در نمی یابم. زبانزدی که با واژه ی غول ساخته شده است مانند این: دندان غول را شکستن به این چم است که کار بزرگ یا شگفتی انجام دادن است که پیوند و سویش(جهتش) دریافتنی است پن آن یکی بی چمار است.در داستان اسفندیار هم مانند رستم داستان هفت خوان دارد که در خوان چهارم با زن جادوگری روبرو می شود که نام او غول است و اسفندیار او را می کشد.
شاید از اینجا بتوانیم راهی به خرافه بزنیم. همانگونه که می دانیم کار جادوگر فریب دادن است و چیزهای دروغ را راست می نماید ودر گذشته جادوگران هنگام جادوگری همیشه ابزاری در دست داشتند و شاید با داشتن نیش یا ابزاری دیگر در دست هم برای ترساندن و هم برای بهتر پذیراندنِ کارشان به کار می گرفتند و از اینجا می توانیم یک راه سمبی(نقبی)به چم آن خرافه برسیم چونکه با کلک کارها را جور دیگر نشان می داد و کس خرافه اندیش هم با تهی بودن از خرد داستان را جور دیگر می بیند.با این شمارمی توان غول در واژه نیشغولی از پارسی انگاشت.هم چنین بسیار واژگان پارسی به درون زلان تازی رفته و گاهی هم دست نخورده به خود ما برگردانده شده است.
هم چنین غول به مازندرانی به چم کَر و یا کسی که گوشش سنگین است در دشنام دادن به کسی برای نمونه بگویند «مرتیکه غول گوش» در اینجا به چم نادان به کار می رود و نادان کسی است که نمی تواند ارزیابی درستی از پیرامونش کند و زود دچار گمان و پندار می شود شاید با این چم راهی به دهی برد و به زبان دیگر آن را خرافه نامید.این چیزهایی بود که به اندیشه من رسیده بود.

~ بهمن حیدری
1.0
Hâmray' n. هامرای: عقل سلیم common sense gesunder Menschenverstand bon sens Mazdak i Bâmdâd رآی فزون بر نگر، با خرد و دریافت و اندیشه هم سروکار دارد ( در چامه های کهن هم بیشتر با فرّ میاید ( فر و رآی) )
پخته رای ؛ خردمند و مجرب . باتجربه . باتدبیر. مدبر. عاقل (dehkhoda)

~مزدک
1.0
Râypeyk n. رایپیک: دیپلومات diplomat Diplomat diplomate Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0
Râypeykin z. رایپیکین: دیپلوماتیک diplomatic diplomatisch diplomatique Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0
Râypeykâr n. رایپیکار: دیپلوماسی diplomat Diplomat diplomate Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0