Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Bonâb | n. | بناب: قعر دریا | seabed; sea bottom | Meeresboden | fond de la mer; fond marin | Dehxodâ | سراب و بُنآب ~مهربد | 1.0 |
•Šabnâk | z. | شبناک: پوشیده; گنگ | implicit | implizit | implicite | Ϣiki-En | 1.0 | |
•Kadvâde | n. | کدواده: زیربنا | foundation | Stiftung | fondation | Dehxodâ | 1.0 | |
•Benâmide | z. n. | بنامیده: مشخص; واقعی | concrete | konkret | concret | Ϣiki-En Ϣiki-De Mazdak i Bâmdâd | بـِـنامیدن [benâmidan] = benennen(Ger.) = denominate(Eng.) = نام نهادن ( توصیف و مشخص کردن); چیزی را بگونه ی مشخص و روشن معرفی کردن . برای نمونه میگوییم جانوران وحشی خطرناک هستند، اینجا یک گزاره ی کلان است و نمونه بنامیده ای نیاورده ایم ولی در این جا نمونه ی مشخص میاوریم: پلنگ یک نمونه ی مشخص از جانوران خطرناک وحشی است. پس اینجا با نام بردن یک جانور بیرام، یک نمونه ی بنامیده ( مشخص) بدست داده ایم. یا میگویند اقداماتی برای رفع بیکاری در دست اجراست، میپرسیم خب، چه اقداماتی؟ میگوید برای نمونه ساختن کارخانهای بیشتر. پس این میشود یک اقدام مشخص چون نام برده شده و برای شنونده دیگر گزاره ی کلان (کلی) نیست، یک نمونه ی عینی و بساویدنی و روشن است = بنامیده ~مزدک | 1.0 |
•Benamizad | n. | بنامزید: ماشاالله | masha allah | Masha Allah | masha allah | Dehxodâ | 1.0 | |
•Benâmidan -> benâm | k. | بنامیدن: نام نهادن; توصیف و مشخص کردن | to denominate | benennen | - | _Dehxodâ Ϣiki-En | یکی رنج ره را بنامیده گنج - یکی گنج خود را بخوانیده رنج | 1.0 |
•Pâye | n. | پایه: مبنا; اساس | base | Base | base | Farhangestân | 0.0 | |
•Saxtšâr | n. | سختشار: چسبناک و غلیظ | viscous | viskos | - | Ϣiki-En Ϣiki-De | 1.0 | |
•Suš | n. | سوش: زاویه | degree (of arc) | Grad (von Bogen) | degré (d'arc) | MacKenzie | به هر سوش دیوی دژآگاه بود به هر گوشه صد غول گمراه بود. (گرشاسبنامه ب 265). |
1.0 |
•Vâd | واد: اصل; ایل و تبار; بنیاد | - | - | - | پسوند یا واژه ی واد = اصل، ایل و تبار، بنیاد برای نمونه: خانواده = خانه + واد+ ه = بنیاد و اصل و مردم درون یک خانه هفتواد = هفت ایل ( هپتالیان مغول) کدواده = بنای دیوار عمارت و خانه را گویند. کشواد ( نام پهلوان شاهنامه ای:) ~ (شاید) = کشانی از نژاد کشان ( کوشانی) ~مزدک |
0.0 | ||
•Vâde —> Vâd | ||||||||
•Fraškard | n. | فرشکرد: آخر الزمان | apocalypse | Apokalypse | apocalypse | Dehxodâ | در دین بهی ( نام مهادین دین زرتشتی) به آخرالزمان ویژه ای بنام «فرشکرد» باورمندند. ~Mazdak |
1.0 |
•Kuyestân | n. | کویستان: ناحیه | area | Bereich | région | Bahman i Heydari | کُوی/ پسوند جای هم است. هم چنین شهری در سی کیلومتری گرگان به نام کردکوی که در زمان نادرشاه کردها را به این کوی(منطقه) کوچانده است./ می توانیم کوی را کویستان بنامیم که با کوی به چم برزن(محله)یکی گرفته نشود. ~بهمن حیدری |
1.0 |
•Namâjâm | n. | نماجام: تلویزیون | television | Fernsehen | télévision | Mazdak i Bâmdâd | شاید بهتر باشد بجای چسبیدن به چم واژگانی تلهویزیون٬ که امروزه دیگر همه جا از راه دور هم نیست ( مانند نشان دادن فیلم های bluray /video/dvd ) با نگرش به کارکرد و ویژگیهای برجسته ی این دستگاه٬ و برداشت از فرهنگ ایران٬ واژه ای درخور برای آن بیابیم. کاووس شاه دستگاهی شیشه ای داشت بنام جامجم یا جام جهاننما ( جام= شیشه در پهلوی و در آذری امروز)٬ که گویا دیوان برای جمشید شاه ساخته بودند و هرجای جهان را نشان میداد. مانند نماجام ~مزدک |
1.0 |
•Nemâjâm —> Namâjâm | ||||||||
•Xodaki | n. | خودکی: عکسی که کس از خود میاندازد | selfie | Selfie | selfie | Mazdak i Bâmdâd | در سلفى (واژه مورد نظر من) مهم این دو مورد است كه ١-فرد از خودش به تنهایى و یا با چند نفر دیگر ٢-عكس بگیرد. به صورتى: از خود/خودشان + فعل عكس گرفتن Selfie is a self portrait photography بنابراین شاید: عكس خودنگاره ولى خودك هم نو بودن و كوتاه بودن را دارد و هم مثل واژه سلفى فراخ است به متنهاى مختلف راحت تر گره میخورد و در عین حال «خود-سلف» را هم دارد. ~مرجان شیرازی چون سلفی یک واژه ی (زاب ونام) هامساخته و کوتاهیده ی نوازش کرده ( مانند حسنی بجای حسن) میباشد٬ بهتر است بگوییم: خودکی khodaki یک خودکی گرفتم روانتر است تا گفتن : یک خودک گرفتم ~مزدک |
1.0 |
•Vandnegâr | n. | وندنگار: گراف | graph | Graph | - | Mazdak i Bâmdâd | وند همان بند و از بستن میاید و اندام یا پیوند ارگانیک را میرساند. برای نمونه در نام تیره های ایرانی، مانند کارن-وند، ( مانند مازیار کارن-وند) یا هم اکنون در نام خاندان های لر و کرد و .. مانند پولادوند و اینها دیده میشود. در واژه های پسوند و پیشوند همان عضو هایی از واژه را میرساند که در پس یا پیش میایند. در نگره گردآیه ها ( مجموعه ها) هم فرایافتی بنام عضو یا همان وند/هموند را داریم و از آنجایی که گراف از پیوند میان هموند های یک گردایه سخن میگوید، میتوان آنرا نگاره ی ویژه ای که گویای وابستگی این وندهاست دانست و کوتاه سخن، بدان وندنگاره گفت. ~مزدک |
1.0 |