Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Pad v. n. piv. پد: به

پد: مسیر
ad

path
-

Pfad
-

chemin


Avestâ
path انگلیسی به گمان بالا برگرفته از patha اوستا به چم راه میباشد ~مهربد 0.0
Safrang n. سفرنگ: تفسیر

سفرنگ: معنی کردن نوشته‌هایِ دینی
interpretation

exegesis
Interpretation

Exegese
-

-
Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ

Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ
  1.0
Kâmsir z. n. کامسیر: ارضاء شده satisfied (sexual) zufrieden (sexuell) satisfait (sexuel) amin keykha   1.0
Niksir z. n. نیکسیر: خوش رفتار amiable; good-natured; congenial - - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-En   1.0
Sirdaryâ vn. سیردریا: سیحون seyhoun seyhoun seyhoun Dehxodâ   1.0
Kâmsiri n. کامسیری: ارضاء satisfaction (sexual) Zufriedenheit (sexuell) satisfaction (sexuelle) amin keykha   1.0
Tizro z. تیزرو: سریع السیر express Express express Dehxodâ   0.5
Serât   سرات: مسیر; جاده road Straße route Ϣiki-En واژه ی صراط عربی نیست و از زبان پهلوی سرات به عربی رفته است و این واژه با واژه های لاتین strata و واژه ای انگلیسی و آلمانی street و strasse هم ریشه میباشد. ≈road

~مزدک
1.0
Tizpeymâ z. تیزپیما: سریع السیر express Express express Majid R Karami   1.0
Âzandidan -> âzand k. آزندیدن: تفسیر کردن to interpret - - Ϣiki-En   1.0
Gozârnâme n. گزارنامه: کتاب تفسیر خواب dream interpretation book Traumdeutung Buch livre d'interprétation des rêves Dehxodâ   1.0
Foruman   فرومن: بی اخلاق; ناپارسا; بدسیرت immoral; immoralist unmoralisch - Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Parâhidan -> parâh k. پراهیدن: بازگشتن دادن; تغییر مسیر دادن; to redirect umleiten - Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd   1.0
Gezekidan -> gezek k. گزکیدن: سیر کردن; سیر و تماشا to roam - - _Dehxodâ Ϣiki-En   1.0
Vargoftan -> varguy k. ورگفتن: سخنی را نقل بیان کردن جوریکه واژه به واژه یکسان نباشد و تنها معنی را برساند; ترجمه و تفسیر کردن; ترجمه‌یِ آزاد; to paraphrase paraphrasieren paraphraser _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Bârnevis n. بارنویس: نظر comment Kommentar commentaire Mazdak i Bâmdâd برای کامنت نوشتاری میشود گفت : بارنویس
بار= لبه/کناره.
در کهنسار٬ در لبه ی کناره ی نسک ها ( حاشیه ی کتابها) یادداشت یا سفرنگ (تفسیر) مینوشتند.

~مزدک
1.0
Farnud n. فرنود: برهان; استدلال; دلیل reason Begründung; Grund raison Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ Dasâtir در پهلوی کارواژه ی آنیدن/آنودن ( مانند شنیدن/شنودن)با بُن کنون «آنای» به چم راهنمایی نمودن و راهبری کردن و بردن می هستوده . از بُن نای/نودن
واژه ی آنود نیز میتواند درست مانند شنود یک نام‌واژه دانسته شود ٬ برابر هدایت و دلالت٬ چراکه دلالت در عربی درست همان راهنمایی است
فر پیشوند فراتر میباشد و فرانودن یا فرنودن برابر با رهنمایی فراتر
لِادئنگ فعرتهِر = فرا+(â)نīدان
(ī= ئئ / ع کامبیز/کمبوجیه- سیریل/کوریل)
. که درست همان چم دلیل ودلالت را در منطق دارد و نامواژه ای کزان ساخته میشود٬ فرانود یا فرنود است که درست برابر استدلال میباشد.

~مزدک
1.0
Zinpiš   زینپیش: قبلا; پیش ازین already bereits déjà   زین‌پیش را در چامه پارسی داشتیم:
زین‌پیش، شاعرانِ ثناخوان، که چشم‌شان
در سعد و نحس طالع و سیر ستاره بود،
بس نکته‌های نغز و سخن‌های پُرنگار
گفتند در ستایش این گنبد کبود.
اما، زمین که بیشتر از هرچه در جهان
شایستۀ ستایش و تکریم آدمی است،
گمنام و ناشناخته و بی‌سپاس ماند.
...
سایه

~MM
1.0
Nurandidan -> nurand k. نورندیدن: ارائه دادن; درآوردن to render - rendre ~Dasâtir Dehxodâ واژه‌ی دساتیری نورند شاید با render هم‌شیرازه باشد.

اگر این‌گونه باشد نورندن را می‌توانیم برای to render بکار ببریم.

~Sony Hamedanchi

نورند را دهخدا برای «ترجمه / تفسیر»آورده, ولی برای ایندو «ترزبان» و «سفرنگ» و «زندیدن» را داریم, نورند برای render گیرا میشود.

~Mehrbod
1.0
Forugaštan -> forugard k. فروگشتن:

فروگشتن:
to explore; to travel throughly

to go under
-

untergehen
-

-
Dehxodâ

Dehxodâ
یکی از چم های پیشوند فرو، همان سراسر و تا به پایان (کلّ و تمامی) است . مانند فروگرفتن (مصادره-اشغال)= گرفتن همه جا/ همه چیز
فروگشتن : اگر گشتن را همان سیر و سیاحت بگیریم، میشود سراسر چیزی را گشتن و گردیدن .
اگر گشتن را برابر شدن بگیریم، این فرو به چم پایین است و میشود غرق شدن یا پنهان شدن و ....
اینهایی که در آنها فرو برابر سراسر و تا به پایان است، نیاز به کارگیر دارند:
چنگیز چین را فروگرفت
او خراسان را فروگشت و مردم نیشابور را فروکُشت.
فرستاده، نامه ی را بر پادشاه فروخواند
...
آنجایی که گشتن برابر شدن است کارگیر نیاز نیست:
کیخسرو در میان برف البرزکوه فروگشت ( غیب شد/غرق شد)

~مزدک
1.0
Farâxâstan -> farâxiz k. فراخاستن: طلوع کردن to rise steigen - سیروس حامی ما برخاستن از خواب و فرورفتن به خواب را هم داریم (پیشنهاد یکی از یاران) که نه تنها برای خورشید و ماه، بساکه برای هر چیز زیوند دیگر و هتّا امپراتوری ها و سازمان ها و ملت ها و ... هم میتواند بکار رود. بردمیدن، همچنان که گفتیم و در دهخدا هم نوشته، دارای چم نخستینی روییدن گیاهیک است.
Link
خورشید فراخیزان و ماه فروخوابان
فراخاست شهرمندی چین

~مزدک
1.0
Foruxoftan -> foruxwâb k. فروخفتن: غروب کردن to set; to go down - - سیروس حامی ما برخاستن از خواب و فرورفتن به خواب را هم داریم (پیشنهاد یکی از یاران) که نه تنها برای خورشید و ماه، بساکه برای هر چیز زیوند دیگر و هتّا امپراتوری ها و سازمان ها و ملت ها و ... هم میتواند بکار رود. بردمیدن، همچنان که گفتیم و در دهخدا هم نوشته، دارای چم نخستینی روییدن گیاهیک است.

خورشید فراخیزان و ماه فروخوابان
فراخاست شهرمندی چین

~مزدک
1.0