Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Derâz | z. | دراز: طویل | long | lange | longue | Dehxodâ | 0.0 | |
•Derâzâ | n. | درازا: طول (مکان) | length | Länge | - | Ϣiki-En | 1.0 | |
•Derâzkâb | n. | درازکاب: مکعب مستطیل | cuboid | Quader | cuboïde | Ϣiki-En Ϣiki-De | 1.0 | |
•Derâzidan -> derâz | k. | درازیدن: | to elongate; to lengthen; to stretch | - | - | Ϣiki-En Ϣiki-En | 1.0 | |
•Dastderâzy | n. | دستدرازی: تعدی | violation | Verstoß | violation | Dehxodâ | 0.0 | |
•Derâzdastidan -> derâzdast | k. | درازدستیدن: تعرض کردن | to offense | - | - | Ϣiki-En | 1.0 | |
•Dirande | z. n. | دیرنده: درازمدت، طولانی | lasting | langzeitig | - | _Dehxodâ | 1.0 | |
•Dastyâxtan -> dastyâz | k. | دستیازی;مرتکب: شدن، دست دراز کردن,متوسّل شدن | to commit; to to exert | begehen;gebrauchen | - | 1.0 | ||
•Jângodâz | z. n. | جانگداز: روحگداز | agonizing | Quälend | angoissant | Dehxodâ | کند خواجه بر بستر جانگداز یکی دست کوتاه و دیگر دراز ~سعدی |
0.0 |
•Tondâ | n. | تندا: سرعت (بُردارین)
تندا: تمپو |
velocity
tempo |
Geschwindigkeit
Tempo |
rapidité
tempo |
Mazdak i Bâmdâd
|
همسنگ با درازا، پهنا، بلندا، ژرفا و ... ~بامداد خوشقدمی | 1.0 |
•Mehrzâd | n. | مهرزاد: شب یلدا; شب چلّه | - | - | - | Ϣiki-Pâ | یلدا (از زبان سـُریانی) = زایش، زاده شدن چرا که در آن شب خورشید ( هور) که نماد آن ایزد میثرا یا همان مهر در پارسی کنونی است، زاده میشود (= روزها درازتر میشوند). ~مزدک | 1.0 |
•Gostarâ | n. | گسترا: بعد; دایمنسیون | dimension | Dimension | dimension | www.loghatnaameh.org Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd | گُسترا همچون درازا و بلندا, گُستریِ یک چیز را اندازه میگیرد. ~مهربد | 1.0 |
•Tondhuš | z. n. | تندهوش: اسمارت | smart | Clever | intelligent | Mazdak i Bâmdâd | تندهوش که از همه ی پیشنهاد ها نزدیک تر به smart است و با تیزهوش هم آمیخته نمیشود و به درازی چالاکهوش هم نیست و فرهوش را هم که برای نابغه بکار برده اند٬ نمیشود دست زد. ~Mazdak |
1.0 |
•Âżingorizi | n. | آذینگریزی: مینیمالیسم (هنر) | minimalism (art) | - | - | Nader Tabasian | مینیمالیسم در برابر هنر پرآذین باروک شکل گرفت و از آرایش و پرآذین کردن گریزان بود. در برابر پرآذینی معماری صفویه، معماری مسجد جامع نایین آذین گربز است. نقاشی باروک بسیار پرطمطراق است ولی خوان میرو در کارهایش به آذین گریزی رو آورد. کمینه گرا هم درست نیست، چون در مینیمالیسم اندازه ها کم نیستند. یک موسیقی مینیمال می تواند ۱۰ دقیقه به درازا بکشد، بیشتر از یک قطعه ی موسیقی کلاسیک یا باروک ولی بازیوختن در آن بسیار است. بازیوختن چند گزاره. پس هنر مینیمال از آذین کردن و آراستن و زیورکردن می پرهیزد. ~Nader Tabasian |
1.0 |
•Azhamidan -> azham | k. | ازهمیدن: تفریق کردن | to subtract | subtrahieren | soustraire | Mehrbod i Vâraste | بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود: سه با سه = ۶ سه در سه = ۹ سه بر سه = ۱ سه از سه = ۰ و درازتر اینها: باکردن درکردن برکردن ازکردن باکرد = جمع درکرد = ضرب برکرد = تقسیم ازکرد = تفریق بجای کردن, میتوانیم: باهمیدن درهمیدن برهمیدن ازهمیدن ~Mehrbod |
1.0 |
•Bâhamidan -> bâham | k. | باهمیدن: جمع کردن | to add | hinzufügen | ajouter | Mehrbod i Vâraste | بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود: سه با سه = ۶ سه در سه = ۹ سه بر سه = ۱ سه از سه = ۰ و درازتر اینها: باکردن درکردن برکردن ازکردن باکرد = جمع درکرد = ضرب برکرد = تقسیم ازکرد = تفریق بجای کردن, میتوانیم: باهمیدن درهمیدن برهمیدن ازهمیدن ~Mehrbod |
1.0 |
•Barhamidan -> barham | k. n. | برهمیدن: تقسیم کردن | to divide | Teilen | diviser | Mehrbod i Vâraste | بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود: سه با سه = ۶ سه در سه = ۹ سه بر سه = ۱ سه از سه = ۰ و درازتر اینها: باکردن درکردن برکردن ازکردن باکرد = جمع درکرد = ضرب برکرد = تقسیم ازکرد = تفریق بجای کردن, میتوانیم: باهمیدن درهمیدن برهمیدن ازهمیدن ~Mehrbod |
1.0 |
•Darhamidan -> darham | k. | درهمیدن: ضرب کردن | to multiply | - | - | Mehrbod i Vâraste | بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود: سه با سه = ۶ سه در سه = ۹ سه بر سه = ۱ سه از سه = ۰ و درازتر اینها: باکردن درکردن برکردن ازکردن باکرد = جمع درکرد = ضرب برکرد = تقسیم ازکرد = تفریق بجای کردن, میتوانیم: باهمیدن درهمیدن برهمیدن ازهمیدن ~Mehrbod |
1.0 |
•Angulidan -> angul | k. | انگولیدن: دستکاری کردن | to manipulate | manipulieren | manipuler | Dehxodâ Dehxodâ | اردشیر درازانگـُـل ؛ بهمن پسر اسفندیار بود... و نام او اردشیر بود کی اردشیر درازانگل خواندندی او را و به بهمن معروف است و او را درازدست نیز گویند. و بروایتی درازانگل از بهر آن گفتند که غارت به دور جایگاه کردی در جنوب و مشرق و روم .(مجمل التواریخ ). ~مزدک |
1.0 |
•Bedrudbazm | n. | بدرودبزم: مهمانی وداع | farewell party | Abschiedsfeier | - | Milad Kiyan Mazdak i Bâmdâd | بدرودبزم هم دراز است و هم بدرود برابر وداع یا خداحافظی همیشگیست. = farewell/lebe wohlFarewell party= بدرودبزم~مزدک + مهربدجان بهتر بود در پژوهشمایه ها، رو به روى بدرود بزم این را مى نگاشتید كه پیشنهاد این واژه در گام نخست بدست مهدى اخوان ثالث و به گونه ى بزمِ بدرود انجام شد. در پسگفتارِ نسكِ از این اوستا ~کیان |
1.0 |