Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Bahr n. بهر: پرس [غذا] portion Portion portion MacKenzie پرس کوتاهیده ی پورسیون است= بهر
برای من یک بهر چلوکباب برگ با نیم بهر چلوی ساده بیاورید.

~مزدک
0.0
Bahre n. بهره: ثمره result Ergebnis résultat Dehxodâ   0.0
Abahr z. n. ابهر: بی بهره deprived - - MacKenzie Ϣiki-Pâ   1.0
Bahrâm n. بهرام: سیاره‌یِ مریخ mars Mars - Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ   0.5
Bahrest n. بهرست: نفع; علاقه interest Interesse intérêt Mehrbod i Vâraste   1.0
Hambahr z. همبهر: مشترک common [interest] gemeinsam [e Interessen] intérêt [commun] Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd   1.0
Behruzi n. بهروزی: سعادت bliss Glückseligkeit félicité Ϣiki-En   1.0
Bahridan —> Bahristan
Bahrizeš n. بهریزش: بهره‌برداری; استفاده utilization Nutzung utilisation Mehrbod i Vâraste   1.0
Behrâyeš n. بهرایش: تنظیم setting einstellung - Mazdak i Bâmdâd   1.0
Bibahre z. بیبهره: محروم deprived beraubt privé     0.3
Hušbahr n. هوشبهر: بهره‌یِ هوشی iq; intelligence quotient Intelligenzquotient quotient intellectuel Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-De Ϣiki-Pâ   1.0
Bahrebari n. بهره‌بری: انتفاع profiting profitieren profitant Mehrbod i Vâraste   1.0
Bahremand z. n. بهره‌مند: مستفیض profited; rewarded Profitiert; Belohnt a profité; récompensé     0.0
Bahresanj n. بهره‌سنج: - arbitrageur Arbitrageur arbitrageur Mazdak i Bâmdâd در جهان بازار و دادوستد٬ میشود اربیتراژ را «بهره‌سنجی» گفت. که هم با سود و بهره سروکار دارد و هم با ریشه ی بنیادین واژه٬ که با سنجش و داوری در پیوند است.

~Mazdak
1.0
Bahrevari n. بهره‌وری: امتیاز privilege Privileg privilège Dehxodâ   1.0
Bahristan -> bahr k. بهریستن: بهره جستن; استفاده کردن to use nutzen utiliser Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Bahrixtan -> bahriz k. بهریختن: بهره‌برداری کردن to utilize verwenden; nutzen utiliser Mehrbod i Vâraste   1.0
Behrâstan -> behrâ k. بهراستن: اصلاح کردن; برطرف کردن to rectify beheben rectifier Mazdak i Bâmdâd   1.0
Bibahregi n. بیبهرگی: محرومیت deprivation Entbehrung privation Ϣiki-En   1.0
Bahrâmšid   بهرامشید: سه‌شنبه tuesday - - Ϣiki-En   1.0
Behruzgâr n. بهروزگار: سعادتمند blissful glückselig bienheureux Dehxodâ همیشه بزی شاد و به روزگار
همیشه خرد بادت آموزگار.

فردوسی
1.0
Bahresanji n. بهره‌سنجی: آربیتراژ arbitrage Arbitrage arbitrage Mazdak i Bâmdâd در جهان بازار و دادوستد٬ میشود اربیتراژ را «بهره‌سنجی» گفت. که هم با سود و بهره سروکار دارد و هم با ریشه ی بنیادین واژه٬ که با سنجش و داوری در پیوند است.

~Mazdak
1.0
Behrâyešhâ n. بهرایشه‌ا: تنظیمات settings Einstellungen - Mazdak i Bâmdâd   1.0
Behrâyidan -> behrâ k. بهراییدن: تنظیم کردن to set einstellen - Mazdak i Bâmdâd   1.0
Vâbahrestan -> vâbahr k. وابهرستن: محروم کردن; بی بهره کردن to deprive berauben priver Mazdak i Bâmdâd Mehrbod i Vâraste amin keykha   1.0
Xodbahrest n. خودبهرست: نفع شخصی self-interest Eigennutz intérêt personnel Mehrbod i Vâraste   1.0
Šâya n. شایه: ثمر; بهره ≈fruit - - _Dehxodâ   1.0
Badbahristan -> badbahr k. بدبهریستن: بد استفاده کردن to misuse falsch gebrauchen employer improprement Mehrbod i Vâraste   1.0
Dožbahristan -> dožbahr k. دژبهریستن: سوء استفاده کردن to abuse missbrauchen abuser Mehrbod i Vâraste   1.0
Kažbahristan -> kažbahr k. کژبهریستن: کژبهره بردن, کژکاربردن to abuse missbrauchen abuser Ϣiki-En   1.0
Bahrestangiz z. بهرستانگیز: علاقه برانگیز interesting interessant intéressant Mehrbod i Vâraste   1.0
Zun n. زون: حصه; بهره; قسمت share; portion - - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-En ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ به چشم اندرم دید از زون اوست - به جسم اندرم جنبش از خون اوست. عنصری 1.0
Riv n. ریو: مکر insidiousness Betruegen - ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ این یک زاب نایسته است، چرا که از دوستی و نیک‌گمانی کسی کژبهره میبرد.

~مزدک
1.0
Palm n. پلم: تُراب dust Staub poussière Ϣiki-En ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ Dehxodâ کجا تور و کجا ایرج کجا سلم
اجل پاشید بر رخسارشان پلم.

~زراتشت بهرام
1.0
Vâse b. واسه: برای because of; on account of durch; wegen en raison de; sur le compte de en.wiktionary.org واسه از ریشه ی وَسناد پهلوی و پارتی است که به چم برای ، بهر است.

~Bahman Heydari
0.0
Ažhân z. اژهان: مردم کاهل و باطل; جمند - - - _Dehxodâ Dehxodâ اشو گفت آنکه می بینی روانش
بدی اندر جهان کار اژکهانش
زراتشت بهرام
1.0
Kerfe n. کرفه: ثواب good deed; oblation gute Tat bonne action; oblation Dehxodâ نبد پروای کشت و کار و حرفه
گناهان را ندانستند و کرفه
یکایک بر ره بیداد رفته
گناه و کرفه را از یاد رفته .

~زراتشت بهرام پژدو
1.0
Ažkahân —> Ažhân
Farsâr n. فرسار: وجدان conscience Gewissen conscience ~Dasâtir Dehxodâ از فرسار میتوان بجای "وجدان" که همان نیروی شناخت داد و درستی‌ست, بهره گرفت ~مهربد 1.0
Adast z. ادست: بکر virgin; intact unberührt intact Mehrbod i Vâraste a- prevative prefix: absence of quality
a+bim: what/who that lacks fear -> fearless (MacKenzie)
a+mar: what that lacks number -> numberless, innumerable (~)

در اینجا نیز میتوان از ساختار کوتاه «ادست» بهره گرفت که همان چم دست‌نخورده / untouched را ترامیرساند. ~مهربد
1.0
Mardomin z. n. مردمین: عمومی public Öffentlichkeit public Mehrbod i Vâraste با جداسازی مردمی از مردمین, میتوانیم از مردمی در جایگاه درست آن که «بشریت» باشد نیز بهره بگیریم. ~مهربد 1.0
Kâfexâne n. کافه‌خانه: کافی شاپ coffee shop Caféhaus café Mehrbod i Vâraste از آنجاییکه قهوه‌خانه این روزها آدم را یاد چیز دیگری میاندازد میشود از ورتش امروزین‌تر قهوه بهره گرفته و گفت کافه‌خانه. ~Mehrbod 1.0
Hamnâd   همناد: شریک partner - - Mehrbod i Vâraste پیشنهاد من«همناد» است.
همناد کوتاهیده‌ی همنهاد است، به چم «روی هم نهادن»
اگر‌ نیک بنگرید «پارتنر» انگلیسی هم از پارت/بهره میآید، دو تن که در چیزی “سهم” دارند.
Hamnâdih = partnership / شراکت
Hamnâd = partner

~Mehrbod
1.0
Angulidan -> angul k. انگولیدن: دستکاری کردن to manipulate manipulieren manipuler Dehxodâ Dehxodâ اردشیر درازانگـُـل ؛ بهمن پسر اسفندیار بود... و نام او اردشیر بود کی اردشیر درازانگل خواندندی او را و به بهمن معروف است و او را درازدست نیز گویند. و بروایتی درازانگل از بهر آن گفتند که غارت به دور جایگاه کردی در جنوب و مشرق و روم .(مجمل التواریخ ).

~مزدک
1.0
Kažsanješ n. کژسنجش: قیاس مع‌الفارق false analogy - - Mazdak i Bâmdâd قیاس مع الفارق یک سنجش است که در آن دو سوی سنجش٬ از دیدگاه زابی که بدان سنجیده میشوند٬ دارای سامه ها (شرایط) یکسان نیستند.
برای نمونه: رابین هود ادم بدی بود چون دزد بود. ممنوع کردن حجاب کار بدی است چون آزادی پوشاک را از میان میبرد.
(رابین هود برپاد بهره کشان و دزدان زبردست میجنگید/ حجاب نشانه ی ایدیولوژیک دینی و سرکوب دینی است و نه یک پوشاک معمولی)
= کژسنجش

~مزدک
1.0
Bararz n. برارز: ارزش استفاده use value Gebrauchswert valeur d'usage Mazdak i Bâmdâd در این آمایش ها، بر نشانگر میوه و بهره و سود و آنچه است که میخوریم و می گساریم (use) ، و باز نشانگر چرخه و چندبارگی (تعویض و مبادله و تبدیل)

~مزدک
1.0
Bâzarz n. بازارز: ارزش مبادله exchange value Tauschwert la valeur d'échange Mazdak i Bâmdâd در این آمایش ها، بر نشانگر میوه و بهره و سود و آنچه است که میخوریم و می گساریم (use) ، و باز نشانگر چرخه و چندبارگی (تعویض و مبادله و تبدیل)

~مزدک
1.0
Bartâz n. برتاز: - anacrusis(pickup bar) Auftakt - Bamdad Khoshghadami واژه‌ی آناکروسیس از دو بهرِ آنا (به بالا) و کروسیس (تاختن) ساخته‌شده‌است که این دو بهر در واژه‌ی برتاز نمود یافته‌اند ~بامداد خوشقدمی 1.0
Bastargozârikardan -> bastargozârikon k. بسترگذاریکردن: تعبیه کردن to embed einbetten - Mazdak i Bâmdâd پیرو ساختار کارواژه انگلیسی و آلمانی که از واژه «بستر» بهره برده‌اند. ~بامداد خوشقدمی 1.0
Farâdâdan -> farâdeh k. فرادادن: بیان کردن to express ausdrücken exprimer Dehxodâ فراداد = بیان / فراده = بیان کننده
فرایافت = مفهوم / فرایاب = مفهوم دهنده
فراگرفت = اشغال+تصرف+مصادره+یاد گرفتن فرزام/ فراگیر = اشغال کننده، عمومی ، ...
~مزدک


تنها در یک گزاره نگرش خود را به دین *فراده*
- در فند هنرپیشگی بازیِ زیرپوستی *فراداد* قدرتمندتری از رل بازیِ نمایشی دارد
- واکنش او *فراده* ی سهش درونی اش بود
- در سخن گفتن *فراداد* درستی ندارد
- هنری که از *فراداد* بی بهره باشد مانا نیست
- *فراداد* هنری همانا پیوندِ همسوی سهش، اندیشه و فند است.
- در *فرادادن* عقیده اش ناتوان بود
- این واژه *فراده* ی این پدیده نیست.
- گفته های او *فراده*ی این فرهود است که ....
- در هنرهای دیداری برای *فراداد* بیشتر از رژ بهره گرفته می شود تا رنگ اگرچه هنرمندی مانند روتکو از رنگ نیز برای *فرادادنِ* سهش به خوبی سود برده است
~Nader Tabasian
1.0
Ruzgożâr z. روزگذار: کفاف روزانه; بقدر احتیاج روز per-diem; daily; dailiness - -   بهره ٔ تو زین زمانه روزگذاری است
بس کن از او اینقدر که با تو شماراست
ناصرخسرو
1.0
Bardâxtan -> bardâz k. برداختن: نتیجه‌ نهایی دادن; سود کردن to pay off tilgen; auszahlen - Mehrbod i Vâraste برای payment داریم «پرداخت» ولی واژه‌یِ خوبی برای «payoff» نداریم و گاه از همین «پرداخت» بهره میگرند. نگرش من این است که از کارواژه‌یِ «برداختن = to pay off» برای این بهره بگیریم.
کارواژه‌یِ دیگر پیشنهادین «افداختن» بود, ولی میان ایندو با اندک برگزیدگی برداخت را بهتر دیدم.
~مهربد
1.0