Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Vâzadan -> vâz k. وازدن: رد کردن to reject ablehnen rejeter Ϣiki-En ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Bâzdid n. بازدید: عیادت visit Besuch visite     0.0
Râzdâr z. n. رازدار: محرم confidant Vertraute confident Dehxodâ   0.1
Sâzdâš n. سازداش: توافق accord; agreement Abkommen; Übereinstimmung - Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-De Ϣiki-De   1.0
Azdânidan -> azdân k. ازدانیدن: مطلع کردن to inform informieren - MacKenzie   1.0
Bâzdâštan -> bâzdâr k. بازداشتن: پیشگیری کردن; دستگیر کردن to deter - -     1.0
Tâbâzdid   تابازدید: تابازدیدار; تا دیداری دوباره - auf wiedersehen; au revoir; Mazdak i Bâmdâd   1.0
Bâzdisidan -> bâzdis k. بازدیسیدن: اصلاح کردن; ترمیم کردن to reform reformieren réformer Ϣiki-En   1.0
Derâzdastidan -> derâzdast k. درازدستیدن: تعرض کردن to offense - - Ϣiki-En   1.0
Xodaki n. خودکی: عکسی که کس از خود میاندازد selfie Selfie selfie Mazdak i Bâmdâd در سلفى (واژه مورد نظر من) مهم این دو مورد است كه ١-فرد از خودش به تنهایى و یا با چند نفر دیگر ٢-عكس بگیرد.
به صورتى: از خود/خودشان + فعل عكس گرفتن
Selfie is a self portrait photography
بنابراین شاید:
عكس خودنگاره
ولى خودك هم نو بودن و كوتاه بودن را دارد و هم مثل واژه سلفى فراخ است به متنهاى مختلف راحت تر گره میخورد و در عین حال «خود-سلف» را هم دارد. ~مرجان شیرازی

چون سلفی یک واژه ی (زاب ونام) هام‌ساخته و کوتاهیده ی نوازش کرده ( مانند حسنی بجای حسن) میباشد٬ بهتر است بگوییم:
خودکی khodaki
یک خودکی گرفتم
روانتر است تا گفتن : یک خودک گرفتم

~مزدک
1.0
Tabdid n. تبدید: بازدید پزشک از بیمار visit [med.] Besuch [ärztlich] - Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Farzâdan -> farzây k. فرزادن: تکثیر کردن/شدن; ازدیاد یافتن to proliferate; to multiplicate vervielfältigen proliférer Mazdak i Bâmdâd   1.0
Jahânsâr n. جهانسار: نگره‌ای که به چند جهانی بودن گیتی میپردازد multiverse; meta-universe Multiversum; Meta-Universum multivers; méta-univers Ϣiki-En Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd   1.0
Tanmâye n. تنمایه: جرم; مایه ای که تن بساویدنی ( جسم ملموس) را میسازد mass Masse masse Ϣiki-En Ϣiki-De _Dehxodâ   1.0
Šenâxtšenâsi n. شناختشناسی: معرفت‌شناسی; دانشی که به شناخت خود شناخت میپردازد epistemology Erkenntnistheorie; Gnoseologie épistémologie Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Takvâžšenâsi n. تکواژشناسی: بخشی از دستور زبان که به ساخت و ساختار واژگان میپردازد morphology Morphologie - Ϣiki-En Ϣiki-De Ϣiki-Pâ _Dehxodâ   1.0
Capiridan -> capir k. چپیریدن: اجتماع و ازدحام کردن; گرد آمدن to congregate versammeln - _Dehxodâ Ϣiki-En   1.0
Zamânesâz   زمانه‌ساز: ابن الوقت; کسیکه با زمانه و روزگار میسازد و شکایت نمیکند timeserver - - Dehxodâ   1.0
Cuj n. چوج: مسوآک toothbruth Zahnbürste brosse à dents Dehxodâ Ϣiki-Pâ چوچ(مخزن الادویه) از محمد حسن عقیلی خراسانی پزشک نامدار سده ی دوازدهم ~بهمن حیدری 1.0
Hošyâri n. هشیاری: کیاست alertness Wachsamkeit - Dehxodâ ๏ کیاست/کیّاس = هوشیاری/هوشیار الِرتنِسس/ذاچهسامکِ‌ت

باید دانست که هوشمندی و تیزهوشی و هوشیاری با هم یکسان نمیباشند و هرکدام ویژگی دیگری را میرسانند.
๏ هوشیار : نشانه ها و سیجهای جهان بیرونی را بهتر و بیدار تر دریافت کرده و واکنش درخور نشان میدهد.
๏ هوشمند : دارای هوش "بسیار" است (بیش از ۱۲۰ ئق) و میتواند پرسمانهای پیچیده را پاسخ‌گشایی نماید هرچند بایسته نیست که زود به پاسخ برسد
๏ تیزهوش : کسی است که "زودتر" از همتایان خود به پاسخ پرسمان میرسد ولی نیازانه و همواره از پس پرسمان های پیچیده بر نمیآید.
๏ باهوش: کسی که گول نیست و هوشی در تراز روالمند (۱۰۰ ئق) و شاید کمی بهتر ٬ دارد
๏ تیزویر : کسی است که داده پردازی تند تر به همراه "کاربرد ویر" ( مِمُری) دارد. درست مانند رایانه ای که دارای هارد-درایو تند تری میباشد.

همچنین٬ زرنگی و زیرکی یکی نیستند؛ زیرک کمی آب‌زیر‌کاه است و در برابر٬ زرنگ کاری تر و کوشا تر است

~Mازداک
0.0
Zerangi n. زرنگی: دها cleverness Klugheit - Dehxodâ ๏ داهی= زرنگ/ دها = زرنگی : رنگی از هوش در کار دارد چلِوِرنِسس/Kلعگهِ‌ت

باید دانست که هوشمندی و تیزهوشی و هوشیاری با هم یکسان نمیباشند و هرکدام ویژگی دیگری را میرسانند.
๏ هوشیار : نشانه ها و سیجهای جهان بیرونی را بهتر و بیدار تر دریافت کرده و واکنش درخور نشان میدهد.
๏ هوشمند : دارای هوش "بسیار" است (بیش از ۱۲۰ ئق) و میتواند پرسمانهای پیچیده را پاسخ‌گشایی نماید هرچند بایسته نیست که زود به پاسخ برسد
๏ تیزهوش : کسی است که "زودتر" از همتایان خود به پاسخ پرسمان میرسد ولی نیازانه و همواره از پس پرسمان های پیچیده بر نمیآید.
๏ باهوش: کسی که گول نیست و هوشی در تراز روالمند (۱۰۰ ئق) و شاید کمی بهتر ٬ دارد
๏ تیزویر : کسی است که داده پردازی تند تر به همراه "کاربرد ویر" ( مِمُری) دارد. درست مانند رایانه ای که دارای هارد-درایو تند تری میباشد.

همچنین٬ زرنگی و زیرکی یکی نیستند؛ زیرک کمی آب‌زیر‌کاه است و در برابر٬ زرنگ کاری تر و کوشا تر است

~Mازداک
0.0
Borundâd n. برونداد: خروجی output Ausgabe sortie   درونداد و برونداد خوب به نگر میرسند بویژه اینکه واژه ی داد در پایان، فرایافت داده را هم به یاد می اندازد.
~مزدک
1.0
Darundâd n. درونداد: ورودی

درونداد: ورودی
input

entrance
Eingabe

Eingang
donnée

-


Bamdad Khoshghadami
درونداد و برونداد خوب به نگر میرسند بویژه اینکه واژه ی داد در پایان، فرایافت داده را هم به یاد می اندازد.
~مزدک
1.0
Pulkardan -> pulkon k. پولکردن: نقد کردن to liquidate liquidieren liquider Mazdak i Bâmdâd پولکرد
روانکرد
برای پیشگیری از ورشکستگی او ناچار از روانکرد زمینهای خود گردید.
من برای فروش و پولکرد داراییهای زمیوند ( زمین + بند = غیر منقول) خود نیاز به زمان دارم

~Mازداک
1.0
Vižesâr n. ویژه‌سار: انحصار exclusiveness Ausschließlichkeit exclusivité Nader Tabasian سار= جای چیزی
سار= زار، پسوند کثرت و فراوانی
سار= زار، زار. (پسوند) بمعنی مکان روئیدن باشد. (برهان قاطع).
سار= زار، بمعنی انبوهی و بسیاری هم آمده است . (برهان قاطع).
زار و سار جای انبوه بودن چیزی است .
سار = صفت، دیوسار؛ دیوصفت

ویژه‌سار برای انحصار شایسته است چون یک گستره‌ (محدوده) است که در آن ویژگی یک چیز برای یک چیز دیگر چشمگیر و مهند است.

انحصار. ...[اِ ح ِ ] (ع مص ) در اصطلاح مالیه محدود کردن ساخت یا توزیع یا فروش چیزی بدولت یا مؤسسه و یا شرکتی : انحصار دخانیات . || (اِمص ) محدودیت . (فرهنگ فارسی معین ). محصور شدگی . محبوس شدگی . تنگ کردگی . || بازداشتگی . || گنجیدگی در چیزی . || احاطه و محاصره . || ممانعت و منع. || تحدید. (ناظم الاطباء).

~نادر طبسیان
1.0
Šabtarâz n. شبتراز: اعتدال equinox Tagundnachtgleiche équinoxe Mazdak i Bâmdâd Hormoz and 3 others manage the membership, moderators, settings, and posts for ‎کارگاه واژه‌یابی، واژه‌گزینی و واژه‌سازی پارسی‎.
شب‌تراز
Nox= شب
تراز≈اعتدال
شب‌تراز= equinox
اعتدال یا هموگان بسیار همادین است و برای هر چیزی میشود بکار برد ولی سود جستن از واژه ی شب/روز٬ واژه را ویژه میسازد.
شبتراز بهار
شبتراز خزان

~Mazdak
1.0
Dirâyin n. دیرآیین: رسم و سنت tradition Tradition tradition Faramarz Bigdelou به گمانم تراداد برابر شایسته‌ای نیست. بن داد در فرایافت‌های گوناگون و کمابیش بی‌پیوند بهم، کاربرد دارد، دلالت آن به یک فرایافت دیگر، زبان را ناتوان‌تر می‌سازد.
شاید واژه‌ای آشنا مانند دیرآیینی بیشتر بخت پذیرفته شدن داشته باشد.
1.0
Farâvâžik z. فراواژیک: مجازی figurative übertragen; figürlich - Mazdak i Bâmdâd چمی از یک واژه که فرای چم بُنواژه آن است، همان چم figurative آن است. برای نمونه میگوییم: او نان آور خانواده است ، در اینجا آن کس، همواره و براستی با خود نان نمیآورد، بساکه فردید همان است که او نیاز های خانواده را فراهم میسازد. پس در اینجا این واژه یک چم واژیک دارد و یک چم فراواژیک. 1.0
Bartâxtan -> bartâz k. برتاختن: بسیج شدن; رویارویی کردن; مقابله کردن to tackle angehen - Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ این واژگان angehen/tackle بیشتر یک چم بسیج و یک آغاز برای رویارویی یا انجام کار است (پیشوند an در آلمانی پـُرگه چنین چمی دارد، برای نمونه sprechen = سخن گفتن، ولی ansprechen = آغاز سخن گفتن با یک کسی ، بسوی کسی رفتن و با وی سخن آْغازیدن.) پس در اینجا هم چمی نزدیک به بسوی چیزی براه افتادن یا بسوی او رفتن را آغازیدن که یا برای رودررویی است یا جنگ است یا یافتن یک راه گشایش است و ... پیشوند فراخور این an در اینجا میتوان همان بر باشد که از جای برخاستن و آغاز و اینها را یادآیند میسازد و برای رفتن به رودررویی، تاختن درخور است: روی هم برتاختن.
بیایید نخست این پرسمان را برتازیم = Let us tackle this problem first

~مزدک
1.0
Kâfexâne n. کافه‌خانه: کافی شاپ coffee shop Caféhaus café Mehrbod i Vâraste از آنجاییکه قهوه‌خانه این روزها آدم را یاد چیز دیگری میاندازد میشود از ورتش امروزین‌تر قهوه بهره گرفته و گفت کافه‌خانه. ~Mehrbod 1.0
Angulidan -> angul k. انگولیدن: دستکاری کردن to manipulate manipulieren manipuler Dehxodâ Dehxodâ اردشیر درازانگـُـل ؛ بهمن پسر اسفندیار بود... و نام او اردشیر بود کی اردشیر درازانگل خواندندی او را و به بهمن معروف است و او را درازدست نیز گویند. و بروایتی درازانگل از بهر آن گفتند که غارت به دور جایگاه کردی در جنوب و مشرق و روم .(مجمل التواریخ ).

~مزدک
1.0
Bahâbarcasb n. بهابرچسب: اتیکت price tag Preisetikett étiquette de prix Mahmood Moosadoost آن ویژگی که بر به چسب می‌دهد، از آن کالای دیگری می‌سازد. چسبی که گویای بها باشد همان برچسبی نیست که گویای بهاست

~mm
1.0