Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Vâžgar | n. | واژگر: انقلابی; انقلابآور | revolutionary | Revolutionäre | - | Ϣiki-En | 1.0 | |
•Vâžegân | z. n. | واژگان: کلمات | words | Wörter | mots | 1.0 | ||
•Vâžganj —> Ganjvâž | ||||||||
•Vâžgašt | واژگشت: انقلاب | revolution | - | - | Ϣiki-En _Dehxodâ | 1.0 | ||
•Vâžgâhidan -> vâžgâh | k. | واژگاهیدن: غیر متمرکز کردن | to decentralize | dezentralisieren | décentraliser | _Dehxodâ Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | |
•Huvâžegidan -> huvâžeg | k. | هوواژگیدن: هواژهسازی کردن | to euphamize | - | - | 1.0 | ||
•Vâžgardândan -> vâžgardân | k. | واژگرداندن: انقلاب کردن; تغییرات اساسی دادن | to revolutionize | umwälzen; revolutionieren | - | Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ | 1.0 | |
•Takvâžgozâre | تکواژگزاره: | holophrasis | - | - | 1.0 | |||
•Novâžharâsi | n. | نوواژهراسی: هراس از واژگان نو | neologiphobia | - | - | 1.0 | ||
•Takvâžšenâsi | n. | تکواژشناسی: بخشی از دستور زبان که به ساخت و ساختار واژگان میپردازد | morphology | Morphologie | - | Ϣiki-En Ϣiki-De Ϣiki-Pâ _Dehxodâ | 1.0 | |
•Borzu | z. n. | برزو: رشید | elevated | - | - | Milad Kiyan | با سودبَرى از پسوندِ "واوِ زابساز" برساخته شده و از نگرِ ساخت واژگانى همتاى "تَرسو" و "شرمو" است.~كیان | 1.0 |
•Nišequli | z. n. | نیشغولی: خرافی; وهمی; موهوم | superstitious | abergläubisch | superstitieux | Dehxodâ | مهربد جان،من تنها نگر خود را گفتم همانگونه که گفتی برخی می گویند که ناب غول بود که ناب تازی به چم چهار دندان تیز جانوران است که به پارسی نیش گفته می شود که به نیش غول دگرسان یافت. پن من هنوز پیوند دندان غول با خرافه(یاوه،افسانه و یا میتخت) در نمی یابم. زبانزدی که با واژه ی غول ساخته شده است مانند این: دندان غول را شکستن به این چم است که کار بزرگ یا شگفتی انجام دادن است که پیوند و سویش(جهتش) دریافتنی است پن آن یکی بی چمار است.در داستان اسفندیار هم مانند رستم داستان هفت خوان دارد که در خوان چهارم با زن جادوگری روبرو می شود که نام او غول است و اسفندیار او را می کشد. شاید از اینجا بتوانیم راهی به خرافه بزنیم. همانگونه که می دانیم کار جادوگر فریب دادن است و چیزهای دروغ را راست می نماید ودر گذشته جادوگران هنگام جادوگری همیشه ابزاری در دست داشتند و شاید با داشتن نیش یا ابزاری دیگر در دست هم برای ترساندن و هم برای بهتر پذیراندنِ کارشان به کار می گرفتند و از اینجا می توانیم یک راه سمبی(نقبی)به چم آن خرافه برسیم چونکه با کلک کارها را جور دیگر نشان می داد و کس خرافه اندیش هم با تهی بودن از خرد داستان را جور دیگر می بیند.با این شمارمی توان غول در واژه نیشغولی از پارسی انگاشت.هم چنین بسیار واژگان پارسی به درون زلان تازی رفته و گاهی هم دست نخورده به خود ما برگردانده شده است. هم چنین غول به مازندرانی به چم کَر و یا کسی که گوشش سنگین است در دشنام دادن به کسی برای نمونه بگویند «مرتیکه غول گوش» در اینجا به چم نادان به کار می رود و نادان کسی است که نمی تواند ارزیابی درستی از پیرامونش کند و زود دچار گمان و پندار می شود شاید با این چم راهی به دهی برد و به زبان دیگر آن را خرافه نامید.این چیزهایی بود که به اندیشه من رسیده بود. ~ بهمن حیدری |
1.0 |
•Hamârestan -> hamâr | k. | همارستن: تکرار کردن | to repeat | wiederholen; repetieren | répéter | Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ | مهربد گرامی، این واژه هنوز در میانبدان کوهپایه ای سپاهان روامند است که به چم کاری را دوباره یا چندباره انجام دادن است. ریشهی آن خودش در ساختار واژگانی اش نهفته است.هم+آرستن(توانستن)=همواره کاری را توانستن و سامان بخشیدن و پشت سرهم انجام دادن یا به کار بردن است. ~بهمن | 1.0 |
•Setâmidan -> setâm | k. | ستامیدن: اعتماد کردن | to trust | vertrauen | - | ~MacKenzie Mazdak i Bâmdâd | <<در پهلویک کارواژهیِ «اپستامیدن / apestâmidan» را داریم به چم "اعتماد کردن / to trust".>> ~مهربد سـَتامیدن [setâmidan] اگر بنگریم که این کارواژه از دو بخش ape + stamidan باشد و ape ( = به امروزی ) ، میتوان گفت (چیزی را) بستامیدن یا به سادگی سـِتامیدن ('به' چیزی) : مردم او را میبستامند = مردم به او می ستامند در پارسی واژگانی که با es، ... آغاز میشدند میتوانند بگونه Se ... نیز ورتیده شوند: مانند : استاره = ستاره اسپاس= سپاس اسپاس = سپاش اُشتـُر = شـُتـُر اِیزد = یـَـزد... پس اگر اپستامیدن تا به امروز برجای می ماند، میشد بستامیدن یا سـِتامیدن، مانند اپسپوردن، که شده سپردن ~مزدک |
1.0 |
•Bestâmidan —> Setâmidan | ||||||||
•Namâjâm | n. | نماجام: تلویزیون | television | Fernsehen | télévision | Mazdak i Bâmdâd | شاید بهتر باشد بجای چسبیدن به چم واژگانی تلهویزیون٬ که امروزه دیگر همه جا از راه دور هم نیست ( مانند نشان دادن فیلم های bluray /video/dvd ) با نگرش به کارکرد و ویژگیهای برجسته ی این دستگاه٬ و برداشت از فرهنگ ایران٬ واژه ای درخور برای آن بیابیم. کاووس شاه دستگاهی شیشه ای داشت بنام جامجم یا جام جهاننما ( جام= شیشه در پهلوی و در آذری امروز)٬ که گویا دیوان برای جمشید شاه ساخته بودند و هرجای جهان را نشان میداد. مانند نماجام ~مزدک |
1.0 |
•Nemâjâm —> Namâjâm | ||||||||
•Bartâxtan -> bartâz | k. | برتاختن: بسیج شدن; رویارویی کردن; مقابله کردن | to tackle | angehen | - | Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ | این واژگان angehen/tackle بیشتر یک چم بسیج و یک آغاز برای رویارویی یا انجام کار است (پیشوند an در آلمانی پـُرگه چنین چمی دارد، برای نمونه sprechen = سخن گفتن، ولی ansprechen = آغاز سخن گفتن با یک کسی ، بسوی کسی رفتن و با وی سخن آْغازیدن.) پس در اینجا هم چمی نزدیک به بسوی چیزی براه افتادن یا بسوی او رفتن را آغازیدن که یا برای رودررویی است یا جنگ است یا یافتن یک راه گشایش است و ... پیشوند فراخور این an در اینجا میتوان همان بر باشد که از جای برخاستن و آغاز و اینها را یادآیند میسازد و برای رفتن به رودررویی، تاختن درخور است: روی هم برتاختن. بیایید نخست این پرسمان را برتازیم = Let us tackle this problem first ~مزدک |
1.0 |