Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Tâzik | z. | تازیک: عربی | arabic | arabisch | arabe | Ϣiki-En _Dehxodâ en.wiktionary.org | 1.0 | |
•Tâzikidan -> tâzik | k. | تازیکیدن: عربی کردن; معرب کردن | to arabicize | - | - | 1.0 | ||
•Gorâs | n. | گراس: تکه و نواله و به عربی لقمه باشد | morsel; mouthful | - | - | _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-Pâ | 1.0 | |
•Šotorgâv | n. | شترگاو: اشترگاو. اشترگاوپلنگ . شترگاوپلنگ . مخفف شترگاوپلنگ است که به عربی زرافه باشد. | giraffe | - | - | _Dehxodâ | 1.0 | |
•Rigâb | n. | ریگاب: واحه; واحه عربی نیست، مصری است و نام ویژه آبادی هایی ویژه ی همان شمال آفریکاست. بر این پایه نیاز به بازگردان ندارد. خود واژه ی oasis از همین واژه ی حامی ( مصری) اوآحا آمده است. اگر بخواهیم در پارسی برای آن همانندسازی نماییم، میشود " ریگاب" ~Aria | oasis | - | - | Ϣiki-En Ϣiki-Pâ Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | |
•Tarz | n. | ترز: طرز | manner; fashion | Art und Weise | manière | طرز عربی از پارسی است ~مزدک | 1.0 | |
•Atse | n. | اتسه: عطسه | sneeze | Niesen | éternuement | از آنجاییکه عطسه یک آوانام است پارسی و عربی نیز نخواهد داشت ~مهربد | 1.0 | |
•Lutidan -> lut | k. | لوتیدن: لواط کردن | to somoize | sodomisieren | - | Mazdak i Bâmdâd | ما در پیروی از نام حضرت لوط میتوانیم بگوییم لوطیدن در عربی هم از همین گرفته اند= لواط ~Mazdak |
1.0 |
•Sefr | n. | صفر: | zero | Null | zéro | ریشه واژه صفر چیست؟ عربیست؟ پارسیست؟ یا از زبان دیگری وارد عربی شده و سپس به پارسی آمده؟؟ ~Masoud Vosoughfar فرایافتی از زبان سانسکریت ( سونیا = تهی) از راه دریانوردان به عرب رفته و از عرب به فرنگ، مانند Ziffer/Chiffre/Zero/cipher.. ~مزدک |
0.0 | |
•Meyn | b. | مین: بین | middle | Mitte | milieu | در دژپول، به «بِین» (عربی) میگویند «مِین» که به گمان همان «میان» است با کمی گویش خوزی. بهجای بین، مابین و فیمابین، همواره «میان» فارسی پیشنهاده شده، اما در جاهایی که وزن و آهنگ یکسان با «بین» نیاز است، (در چکامهها و مَتَلها) ، «مِیْن» meyn جایگزین بهتریست. ~Armin Hopes |
1.0 | |
•Farnud | n. | فرنود: برهان; استدلال; دلیل | reason | Begründung; Grund | raison | Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ Dasâtir | در پهلوی کارواژه ی آنیدن/آنودن ( مانند شنیدن/شنودن)با بُن کنون «آنای» به چم راهنمایی نمودن و راهبری کردن و بردن می هستوده . از بُن نای/نودن واژه ی آنود نیز میتواند درست مانند شنود یک نامواژه دانسته شود ٬ برابر هدایت و دلالت٬ چراکه دلالت در عربی درست همان راهنمایی است فر پیشوند فراتر میباشد و فرانودن یا فرنودن برابر با رهنمایی فراتر لِادئنگ فعرتهِر = فرا+(â)نīدان (ī= ئئ / ع کامبیز/کمبوجیه- سیریل/کوریل) . که درست همان چم دلیل ودلالت را در منطق دارد و نامواژه ای کزان ساخته میشود٬ فرانود یا فرنود است که درست برابر استدلال میباشد. ~مزدک |
1.0 |
•Serât | سرات: مسیر; جاده | road | Straße | route | Ϣiki-En | واژه ی صراط عربی نیست و از زبان پهلوی سرات به عربی رفته است و این واژه با واژه های لاتین strata و واژه ای انگلیسی و آلمانی street و strasse هم ریشه میباشد. ≈road ~مزدک |
1.0 | |
•Sijsâr | n. | سیجسار: منطقهیِ خطر | danger zone | Gefahrenzone | - | Mazdak i Bâmdâd | منطقه در بیخ عربی همان کمر( میانبند) بوده ولی امروزه همانا یک جایگاه جغرافیاییست= بومسار (locality, zone) منطقه ی خطر= سیجسار منطقه ی کوهستانی= کوهسار ~جبرس |
1.0 |
•Nâvsâni | n. | ناوسانی: نوسان; تغییر تکرار شونده | oscillation | Schwingung | oscillation | Ϣiki-En Ϣiki-De | میگویند خود این واژه هم از پارسی به عربی بوده و از آنجا که "ناو"(کشتی) چنین جنبشی داده و به همراه خیزه های اب میجنبیده، به این گونه جنبش فراز و فرود پی در پی، جنبش "ناوسان" = به مانند ناو، گفته اند ( دهخدا) ~مزدک |
1.0 |
•Âzaraxš | n. | آذرخش: صاعقه; برق; رعد و برق | thunderbolt | Blitz | coup de tonnerre | Dehxodâ | ( برای اسبهای تندرو هم میگفتند. در عربی هم «براق» اسبی است که پیامبر اسلام را به فراز آسمانها برد) صاعقه= برقی است که مایه ی آتشسوزی میشود= آذر+ رخش = آذرخش تندر هم همان رعد است که تنها سدای این پدیده است. رخش همچنین با درخش همریشه است. ~مزدک |
0.0 |
•Nâmbahâ | n. | نامبها: شهریه | tuiton | Tuiton | tuiton | Mazdak i Bâmdâd | شهر(عربی) = ماه ( زمان) در بیخ شهریه همان ماهانه میچمد ولی امروزه برای نمونه میگویند: شهریه سالانه! یا شهریه یک ترم دانشگاه و ... پس باید واژه ای هامگیر می یافتم و نامبها پولی است برای نامنویسی ٬چه کنون برای دبستان یا دانشگاه یا هر نهاد دیگر . ~مزدک |
1.0 |