Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Šahrce | n. | شهرچه: قصبه | town | Stadt, Dorf | ville | Dehxodâ | 0.1 | |
•Šahrbân | n. | شهربان: مامور پلیس | police offier | Polizeibeamter | agent de police | Dehxodâ | 0.3 | |
•Šahrtâz | n. | شهرتاز: مترو | metro | Metro | métro | Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | |
•Šahryâd | n. | شهریاد: نشان اختصاصی شهر | landmark | Wahrzeichen | point de repère | Mazdak i Bâmdâd | "شهیاد" نام ِ شهریاد ِ تهران بود که به "آزادی" دگرگون شد. ~MM |
1.0 |
•Šahrmandi | n. | شهرمندی: تمدن ( سیویلیزه) ، بر پاد بربر و بیابانی | civilization | Zivilisation | civilisation | Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | |
•Šahrvandi | n. | شهروندی: تابعیت | citizenship | Staatsangehörigkeit | citoyenneté | Dehxodâ | 1.0 | |
•Šahrvandân | z. n. | شهروندان: اتباع | citizens | Bürger | citoyens | 0.0 | ||
•Ârmânšahr | n. | آرمانشهر: مدینهیِ فاضله | utopia | Utopie | utopie | Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ | 1.0 | |
•Âmuzâne | n. | آموزانه: حق التدریس; شهریه | tuition | Unterricht | cours | 0.0 | ||
•Dustâr | n. | دوستار: ارادتمند
دوستار: اهل |
sincerely
fan |
-
Ventilator |
-
ventilateur |
Dehxodâ
|
برای اهل شاید دوستدار، سرسپرده و از کسان را هم بتوان تا اندازه ای بتوان جایگزین کرد.او اهل کتاب است= او دوستدارِ(سرسپرده ی، از کسانِ) نسک است./هواخواه و هوا دار و یار هم نیز.او یارِ(هواخواه،هوادار) نسک است/ او اهل(ساکن) شیراز است= او از شیراز است/ او از شهر شیراز است، با پسوند «یای» نسبت :"او شیرازی است"، او بومی شیراز است و او شهروند شیراز است. ~بهمن حیدری |
1.0 |
•Foruxoftan -> foruxwâb | k. | فروخفتن: غروب کردن | to set; to go down | - | - | سیروس حامی | ما برخاستن از خواب و فرورفتن به خواب را هم داریم (پیشنهاد یکی از یاران) که نه تنها برای خورشید و ماه، بساکه برای هر چیز زیوند دیگر و هتّا امپراتوری ها و سازمان ها و ملت ها و ... هم میتواند بکار رود. بردمیدن، همچنان که گفتیم و در دهخدا هم نوشته، دارای چم نخستینی روییدن گیاهیک است. خورشید فراخیزان و ماه فروخوابان فراخاست شهرمندی چین ~مزدک |
1.0 |
•Farâxâstan -> farâxiz | k. | فراخاستن: طلوع کردن | to rise | steigen | - | سیروس حامی | ما برخاستن از خواب و فرورفتن به خواب را هم داریم (پیشنهاد یکی از یاران) که نه تنها برای خورشید و ماه، بساکه برای هر چیز زیوند دیگر و هتّا امپراتوری ها و سازمان ها و ملت ها و ... هم میتواند بکار رود. بردمیدن، همچنان که گفتیم و در دهخدا هم نوشته، دارای چم نخستینی روییدن گیاهیک است. Link خورشید فراخیزان و ماه فروخوابان فراخاست شهرمندی چین ~مزدک |
1.0 |
•Hâmvand | z. | هاموند: قابل فهم عوام; برای عوام | exoteric | exoteric | exotérique | Mehrbod i Vâraste | وند پسوند وابستگیست همچون شهروند, در اینجا آنچه برای همگان و مردمدریاب باشد. ~مهربد | 1.0 |
•Viževand | z. | ویژهوند: قابل فهم خواص; برای خواص | esoteric | esoterisch | ésotérique | Mehrbod i Vâraste | وند پسوند وابستگیست همچون شهروند, در اینجا آنچه برای یک دستهیِ ویژه باشد. ~مهربد | 1.0 |
•Šâhzâde | n. | شاهزاده: ملک زاده | prince; princess | Prinz; Prinzessin | prince; princesse | Dehxodâ | چنین شهریار و چنین شاهزاده که دید و که داده ست هرگز نشانی ~فرخی |
0.0 |
•Kuyestân | n. | کویستان: ناحیه | area | Bereich | région | Bahman i Heydari | کُوی/ پسوند جای هم است. هم چنین شهری در سی کیلومتری گرگان به نام کردکوی که در زمان نادرشاه کردها را به این کوی(منطقه) کوچانده است./ می توانیم کوی را کویستان بنامیم که با کوی به چم برزن(محله)یکی گرفته نشود. ~بهمن حیدری |
1.0 |
•Nâmbahâ | n. | نامبها: شهریه | tuiton | Tuiton | tuiton | Mazdak i Bâmdâd | شهر(عربی) = ماه ( زمان) در بیخ شهریه همان ماهانه میچمد ولی امروزه برای نمونه میگویند: شهریه سالانه! یا شهریه یک ترم دانشگاه و ... پس باید واژه ای هامگیر می یافتم و نامبها پولی است برای نامنویسی ٬چه کنون برای دبستان یا دانشگاه یا هر نهاد دیگر . ~مزدک |
1.0 |