Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Hutâd n. هوتاد: کیفیت quality Qualität qualité Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd واژه ی کوالیته از ریشه کوا است که ل از برای آوایی بودن پایان کوا بجای میانوند روان سازی گویش بدان چسبیده + ایته = تات و کوا که به چم تراز خوبی است که همان «خوب» یا «هو» در پارسی است.

...براین پایه، خوبیّت خودش به چم کوالیته است. در پارسی درست میشود هوبیداد، یا ساده تر هوداد. و کوالیتاتیو میشود هودادین (خوبیّتی) ~مزدک
1.0
Kažxu z. n. کژخو: معتاد addicted süchtig intoxiqué Ϣiki-En   1.0
Cantâd n. چنتاد: کمّیت quantity Menge quantité Mazdak i Bâmdâd   1.0
Tâdrud   تادرود: خداحافظ bye tschüß - Mehrbod i Vâraste از آنجاییکه بدرود همان وداع (≠ خداحافظی) باشد و نیز چون گاه برای نشان دادن گذرایی آن میگویند «تا درودی دیگر بدرود», میتوان این را کوتاهیده‌یِ «تا درودی دیگر» انگاشته و «تادرود» را در کنار «خدانگهدار» داشت.

~Mehrbod
1.0
Kistâd n. کیستاد: شخصیت personality Persönlichkeit - Mazdak i Bâmdâd   1.0
Sepantâd n. سپنتاد: قداست sanctity Heiligkeit sainteté Mazdak i Bâmdâd سپنتاد ( -اد/-تاد = -ity) ~مزدک 1.0
Farâdâde n. فراداده: متادیتا metadata Metadaten -     1.0
Hutâdin z. هوتادین: کیفی qualitative qualitativ qualitatif     1.0
Cantâdin z. چنتادین: کمّی quantitative quantitativ quantitatif     1.0
Ferestâdan -> ferest k. فرستادن: ارسال کردن to send senden envoyer Dehxodâ   0.0
Varoftâde z. ورافتاده: منسوخ; از مد افتاده obsolete; outmoded obsolet; veraltet obsolète; démodé Dehxodâ   1.0
Baroftâdan -> baroft k. برافتادن: هلاک شدن; منقرض شدن to die out; to become extinct aussterben disparaître; s'éteindre Dehxodâ   0.3
Forustâdan -> forust k. فروستادن: ایستادگی کردن

فروستادن: پایداری کردن
to withstand

to resist
standhalten

widerstehen
résister

résister
Dehxodâ

Dehxodâ
  1.0
Padistâdan -> padist k. پدیستادن: قول دادن to promise versprechen - MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Varoftâdan -> varoft k. ورافتادن: مستاصل شدن; مضمحل شدن; از بین رفتن to vanish verschwinden disparaitre Dehxodâ   0.1
Pâtramtâd n. پاترمتاد: ملیت nationality - - MacKenzie Ϣiki-En   1.0
Gostarâtâd n. گستراتاد: بعد داشتن dimensionality - - Ϣiki-En   1.0
Hutudani   هوتودنی: هوتادپذیر qualifiable - -     1.0
Cantudani n. چنتودنی: چنتادپذیر quantifiable - - Ϣiki-En   1.0
Cantâdpażir   چنتادپذیر: quantifiable - - Ϣiki-En   1.0
Duroftâde   دورافتاده: مهجور castaway - -     1.0
Gušistâdan -> gušist k. گوشایستادن: استراق سمع کردن to eavesdrop lauschen espionner     1.0
Pâdistâdan -> pâdist k. پادایستادن: مقاوت کردن to resist widerstehen résister Medwin Azadi - 1.0
Hutâdinâne b. هوتادینانه: هوتادین‌وار qualitatively qualitativ qualitativement     1.0
Cantâdinâne b. چنتادینانه: چنتادینانه quantitatively quantitativ quantitativement Ϣiki-En   1.0
Degarsâniktâd n. دگرسانیکتاد: دیفرنسیال‌پذیری differentiability - - Ϣiki-En   1.0
Pišepâoftâde z. پیشپاافتاده: عادی ordinary gewöhnlich ordinaire     0.0
Amaregân n. امرگان: عمومیت; همگانیتاد generality; commonality - - MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-En   1.0
Haj z. هج: راست و ایستاده مانند ستون upright aufrecht droit Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Gosixtan -> gosiz k. گسیختن: فرستادن .روانه کردن to emit - - Ϣiki-En ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Rost n. رست: محکم; سفت و رُست ایستادن; توپر solid; tough; firm; tight - - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-En   1.0
Pasâdast n. پسادست: نسیه; دربرابر پیشادست و دستادست credit - - _Dehxodâ Ϣiki-En   1.0
Angixtan -> angiz k. انگیختن: به جنبش افتادن; تحریک شدن to be stimulated stimuliert werden - MacKenzie ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Parkam z. n. پرکم: از کار افتاده; بیکار; عاطل effete - - Dehxodâ   1.0
Jastan -> jan k. جستن: اتفاق افتادن; رویدادن; رخدادن to occur; to happen - - MacKenzie   0
Vâxwâstan -> vâxwâh k. واخواستن: اعتراض کردن to protest; to object Einwand erheben; protestieren -   حافظ به ادب باش که واخواست نباشد -گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد 1.0
Budan -> bâš k. بودن: - to be sein être MacKenzie Nyberg Dehxodâ Dehxodâ بن کنون کارواژه‌یِ بودن باش میباشد. چند نمونه از کاربرد‌هایِ باش در ادبسار:

سعدی:
هزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارم
لبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتن
++
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همی‌باشد
---------------------------
وحشی:
به این افسانه گفتن عاقبت افسانه خواهم شد
مگو وحشی کجا می‌باشد و منزل کجا دارد
--------------------------
خواجوی کرمانی
… چه نغمه ست کزین پرده‌سرا می‌آید
تاب آن سنبل پـُرتاب کرا می‌باشد
--------------------------
اوحدی:
سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم!
از آن سر گشته می‌باشم که این سوداست در بارم
-------------------------
صائب تبریزی:
به زیر چرخ دل شادمان نمی‌باشد
گل شکفته درین بوستان نمی‌باشد
خروش سیل حوادث بلند می‌گوید
که خواب امن درین خاکدان نمی‌باشد
به هر که می‌نگرم همچو غنچه دلتنگ است
مگر نسیم درین گلستان نمی‌باشد؟
به طاقت دل آزرده اعتماد مکن
که تیر آه به حکم کمان نمی‌باشد
به یک قرار بود آب، چون گهر گردد
بهار زنده‌دلان را خزان نمی‌باشد
کناره کردن از افتادگان مروت نیست
کسی به سایهٔ خود سرگران نمی‌باشد
مکن کناره ز عاشق، که زود چیده شود
گلی که در نظر باغبان نمی‌باشد
هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا
یکی چو صائب آتش‌زبان نمی‌باشد


—————————
باش ≠ باد
bâš ≠ bâwd

باد همان چهره‌یِ آرزوئین بودن است, چنانکه میگویند: ایدون باد (= باشد که اینجور شود)


~مهربد
0.0
Bali n. بلی: آری yes ja oui   واژه‌ی بلی به گمان بسیار بالا و چنانکه در پژوهشمایه‌ی استاد نیز نورایی آمده است, واژه‌ای پارسی‌ست و پیشوند «بِ» امروزین که در جایگاه دستورین واژه بکار میرود نیز با آن همریشه است ~مهربد 0.0
Forugaštan -> forugard k. فروگشتن:

فروگشتن:
to explore; to travel throughly

to go under
-

untergehen
-

-
Dehxodâ

Dehxodâ
یکی از چم های پیشوند فرو، همان سراسر و تا به پایان (کلّ و تمامی) است . مانند فروگرفتن (مصادره-اشغال)= گرفتن همه جا/ همه چیز
فروگشتن : اگر گشتن را همان سیر و سیاحت بگیریم، میشود سراسر چیزی را گشتن و گردیدن .
اگر گشتن را برابر شدن بگیریم، این فرو به چم پایین است و میشود غرق شدن یا پنهان شدن و ....
اینهایی که در آنها فرو برابر سراسر و تا به پایان است، نیاز به کارگیر دارند:
چنگیز چین را فروگرفت
او خراسان را فروگشت و مردم نیشابور را فروکُشت.
فرستاده، نامه ی را بر پادشاه فروخواند
...
آنجایی که گشتن برابر شدن است کارگیر نیاز نیست:
کیخسرو در میان برف البرزکوه فروگشت ( غیب شد/غرق شد)

~مزدک
1.0
Bartâxtan -> bartâz k. برتاختن: بسیج شدن; رویارویی کردن; مقابله کردن to tackle angehen - Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ این واژگان angehen/tackle بیشتر یک چم بسیج و یک آغاز برای رویارویی یا انجام کار است (پیشوند an در آلمانی پـُرگه چنین چمی دارد، برای نمونه sprechen = سخن گفتن، ولی ansprechen = آغاز سخن گفتن با یک کسی ، بسوی کسی رفتن و با وی سخن آْغازیدن.) پس در اینجا هم چمی نزدیک به بسوی چیزی براه افتادن یا بسوی او رفتن را آغازیدن که یا برای رودررویی است یا جنگ است یا یافتن یک راه گشایش است و ... پیشوند فراخور این an در اینجا میتوان همان بر باشد که از جای برخاستن و آغاز و اینها را یادآیند میسازد و برای رفتن به رودررویی، تاختن درخور است: روی هم برتاختن.
بیایید نخست این پرسمان را برتازیم = Let us tackle this problem first

~مزدک
1.0
Heykâre n. هیکاره: معتاد; کسیکه هی کاری را پشت سر هم میانجامد addict Süchtig accro   هی کاره به جای معتاد یا عادت.تازه کلمه ریشه داری هم هست .بابا بزرگم استفاده میکرد وقتی ما یه کاریرو زیاد انجام میدادیم ،میگفت هی کاره شدی.


~Masoud Goodarzi
1.0
Râypeyk n. رایپیک: دیپلومات diplomat Diplomat diplomate Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0
Râypeykin z. رایپیکین: دیپلوماتیک diplomatic diplomatisch diplomatique Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0
Râypeykâr n. رایپیکار: دیپلوماسی diplomat Diplomat diplomate Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0