Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Andiše n. اندیشه: فکر thought Gedanke pensée Dehxodâ   0.0
Andišik z. اندیشیک: فکری thought - -   آزمایش اندیشیک = thought experiment ~mehrbod 1.0
Andišgar n. اندیشگر: متفکر thinker Denker penseur     1.0
Andišnâk z. اندیشناک: در فکر و خیال pensive nachdenklich pensif Dehxodâ   0.0
Andišegân n. اندیشگان: افکار thoughts Gedanken pensées     1.0
Andišidan -> andiš k. اندیشیدن: تفکر عقلانی و محاسبه گر; فکر کردن to think denken penser Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Andišmand z. n. اندیشمند: متفکر; با ملاحظه thoughtful nachdenklich réfléchi Dehxodâ   0.1
Segâlidan -> segâl k. سگالیدن: اندیشیدن to reflect; to think; to cogitate; to speculate - - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-En   1.0
Huandiše n. هواندیشه: فکر خوب good thought guter Gedanke bonne pensée Mehrbod i Vâraste   1.0
Nikxwâh z. n. نیکخواه: خیراندیش benevolent wohlwollend bienveillant     0.1
Badandiše n. بداندیشه: فکر بد و ناکارآمد bad thinking schlechtes Denken mauvaise pensée Mehrbod i Vâraste   1.0
Dožandiše n. دژاندیشه: فکر بد ill-thought Schlecht gedacht mal pensé Mehrbod i Vâraste   1.0
Andišidâr n. اندیشیدار: در اندیشه فرورفته;‌ سرگرم تعمق thoughtful nachdenklich réfléchi MacKenzie Ϣiki-En   1.0
Barandišidan -> barandiš k. براندیشیدن: تدبیر کردن; اختراع کردن to devise; to think up ausdenken - _Dehxodâ Ϣiki-En   1.0
Dožandišidan -> dožandiš k. دژاندیشیدن: اندیشه‌یِ نادرست; به غلط اندیشیدن to misthink - - Mehrbod i Vâraste   1.0
Fozandišidan -> fozandiš k. فزاندیشیدن: فکر و خیال اضافه کردن to overthink überdenken trop penser; trop réfléchir Mehrbod i Vâraste   1.0
Menidan -> men k. منیدن: اندیشیدن; در نگر گرفتن to consider betrachten - MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Darunkâftan -> darunkâv k. درونکافتن: در خود فرو رفتن و اندیشیدن to introspect hineinsehen; inspizieren inspecter Mehrbod i Vâraste   1.0
Tudâri n. توداری: پوشیده نگه داشتن اندیشه‌هایِ خود reservedness; collectedness Verschlossenheit - Dehxodâ   1.0
Manidan -> man k. منیدن: اندیشه و رفتار و منش داشتن to apprehend - - Ϣiki-En   1.0
Žâvidan -> žâv k. ژاویدن: تلخیص کردن

ژاویدن: بازچرخاندن پیوسته‌یِ یک اندیشه در ذهن
to abridge

to ruminate
-

-
-

-
Ϣiki-En

en.wiktionary.org
  1.0
Tarâresândan -> tarâresân k. ترارساندن: از جایی بجایی رساندن; حمل کردن; انتقال اندیشه to convey übermitteln - Nader Tabasian   1.0
Tudâr z. n. تودار: کسی که اندیشه‌هایِ خود را پوشیده دارد reserved; collected verschlossen - Dehxodâ   1.0
Bandiše n. بندیشه: اندیشه‌ای که فکر و خیال باُشد; تخیلات; خیالات fantasy; fancy - - Dasâtir Dehxodâ   1.0
Pardišidan -> pardiš k. پردیشیدن: رویابافی خوشایند; خیالبافی کردن to be in a reverie; to pleasantly daydream - - Mazdak i Bâmdâd اندیش = هم+دیش 1.0
Gozire n. گزیره: تصمیم decision Entscheidung décision Mehrbod i Vâraste همآوا با چاره و اندیشه 1.0
Barzidan -> barz k. برزیدن: کار کردن; علم کردن

برزیدن: ممارست کردن; تمرین کردن (فکری و یادگیری)
to do; to perform

to practice; to exercise
-

üben
-

s'entraîner; s'exercer
Ϣiki-En Ϣiki-En ϢDict-Pâ _Dehxodâ

Dehxodâ
برزیدن ورتشی از همان ورزیدن/ورزش است که پرداختن به کار همراه با اندیشه و یادگیری است. ~مهربد 1.0
Dištan -> dir k. دیشتن: فکر کردن to think denken penser Mehrbod i Vâraste Mazdak i Bâmdâd دیشیدن
(اندیشه= هم+ دیش+ه) ≈ جمع کردن حواس و افکار
دیشگر

~Mazdak
1.0
Dampadid   دمپدید: فی البداهه impromptu - - Mazdak i Bâmdâd میدانیم که پدید آوردن خود تا اندازه ای دارای چم آفرینش ناگهانی نیز میباشد. پس میتوان از واژه ی پدید سود جست. نمونه برای اندیشه‌انگیزی:
دَم‌پدید
او میتواند دَم‌پدید چامه بسراید .

~مزدک
1.0
Nišequli z. n. نیشغولی: خرافی; وهمی; موهوم superstitious abergläubisch superstitieux Dehxodâ مهربد جان،من تنها نگر خود را گفتم همانگونه که گفتی برخی می گویند که ناب غول بود که ناب تازی به چم چهار دندان تیز جانوران است که به پارسی نیش گفته می شود که به نیش غول دگرسان یافت.

پن من هنوز پیوند دندان غول با خرافه(یاوه،افسانه و یا میتخت) در نمی یابم. زبانزدی که با واژه ی غول ساخته شده است مانند این: دندان غول را شکستن به این چم است که کار بزرگ یا شگفتی انجام دادن است که پیوند و سویش(جهتش) دریافتنی است پن آن یکی بی چمار است.در داستان اسفندیار هم مانند رستم داستان هفت خوان دارد که در خوان چهارم با زن جادوگری روبرو می شود که نام او غول است و اسفندیار او را می کشد.
شاید از اینجا بتوانیم راهی به خرافه بزنیم. همانگونه که می دانیم کار جادوگر فریب دادن است و چیزهای دروغ را راست می نماید ودر گذشته جادوگران هنگام جادوگری همیشه ابزاری در دست داشتند و شاید با داشتن نیش یا ابزاری دیگر در دست هم برای ترساندن و هم برای بهتر پذیراندنِ کارشان به کار می گرفتند و از اینجا می توانیم یک راه سمبی(نقبی)به چم آن خرافه برسیم چونکه با کلک کارها را جور دیگر نشان می داد و کس خرافه اندیش هم با تهی بودن از خرد داستان را جور دیگر می بیند.با این شمارمی توان غول در واژه نیشغولی از پارسی انگاشت.هم چنین بسیار واژگان پارسی به درون زلان تازی رفته و گاهی هم دست نخورده به خود ما برگردانده شده است.
هم چنین غول به مازندرانی به چم کَر و یا کسی که گوشش سنگین است در دشنام دادن به کسی برای نمونه بگویند «مرتیکه غول گوش» در اینجا به چم نادان به کار می رود و نادان کسی است که نمی تواند ارزیابی درستی از پیرامونش کند و زود دچار گمان و پندار می شود شاید با این چم راهی به دهی برد و به زبان دیگر آن را خرافه نامید.این چیزهایی بود که به اندیشه من رسیده بود.

~ بهمن حیدری
1.0
Farâdâdan -> farâdeh k. فرادادن: بیان کردن to express ausdrücken exprimer Dehxodâ فراداد = بیان / فراده = بیان کننده
فرایافت = مفهوم / فرایاب = مفهوم دهنده
فراگرفت = اشغال+تصرف+مصادره+یاد گرفتن فرزام/ فراگیر = اشغال کننده، عمومی ، ...
~مزدک


تنها در یک گزاره نگرش خود را به دین *فراده*
- در فند هنرپیشگی بازیِ زیرپوستی *فراداد* قدرتمندتری از رل بازیِ نمایشی دارد
- واکنش او *فراده* ی سهش درونی اش بود
- در سخن گفتن *فراداد* درستی ندارد
- هنری که از *فراداد* بی بهره باشد مانا نیست
- *فراداد* هنری همانا پیوندِ همسوی سهش، اندیشه و فند است.
- در *فرادادن* عقیده اش ناتوان بود
- این واژه *فراده* ی این پدیده نیست.
- گفته های او *فراده*ی این فرهود است که ....
- در هنرهای دیداری برای *فراداد* بیشتر از رژ بهره گرفته می شود تا رنگ اگرچه هنرمندی مانند روتکو از رنگ نیز برای *فرادادنِ* سهش به خوبی سود برده است
~Nader Tabasian
1.0
Kistâ n. کیستا: شخصیت character Charakter caractère Mazdak i Bâmdâd من برای واژه ی شخصیت بسیار اندیشیدم و یک فراورده ی این اندیشه، واژه ی کیستا بود. ( به آهنگ چیستا)
برای نمونه، از واژه ی چه-> چیست-> چیستان درست شده که یک نامواژه است = معما. پس از کی ( who ) نیز میتوان واژه ساخت. در پارسی میگویند یارو برای خودش کسی است، آدم بی شخصییت یا ناکس است یا کسی نیست ! پس کس یا کی در پیوند با فرایافت شخصیت اند. فزون بر این، دیریست که واژه ی کیستی را برای هویت داریم.
شخصیت در چم دیگر خود که به رفتار برمیگردد، میتواند با واژه ی منش، منشنمدی ( بی منشی) برآورده شود.

~مزدک
1.0
Hâmray' n. هامرای: عقل سلیم common sense gesunder Menschenverstand bon sens Mazdak i Bâmdâd رآی فزون بر نگر، با خرد و دریافت و اندیشه هم سروکار دارد ( در چامه های کهن هم بیشتر با فرّ میاید ( فر و رآی) )
پخته رای ؛ خردمند و مجرب . باتجربه . باتدبیر. مدبر. عاقل (dehkhoda)

~مزدک
1.0