Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Divân n. دیوان: اداره bureau; office Büro bureau Dehxodâ   1.0
Divânestan -> divân k. دیوانستن: تدوین کردن to codify kodifizieren - Ϣiki-En   1.0
Divânsâlâri n. دیوانسالاری: bureaucracy Bürokratie bureaucratie Ϣiki-En Ϣiki-Pâ _Dehxodâ   1.0
Šiftan -> šib k. شیفتن: دیوانه شدن (همراه با شیفتگی) به یک چیز یا کس to enamor entzücken - ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Tâvestan -> tâvin k. تاوستن: مقاومت کردن to resist widerstehen résister _Dehxodâ Ϣiki-En عدوی تو تنست ای دل حذر کن
نتاوی با کس ار با او نتاوستی .

ناصرخسرو (دیوان ص 473)
1.0
Namâjâm n. نماجام: تلویزیون television Fernsehen télévision Mazdak i Bâmdâd شاید بهتر باشد بجای چسبیدن به چم واژگانی تله‌ویزیون٬ که امروزه دیگر همه جا از راه دور هم نیست ( مانند نشان دادن فیلم های bluray /video/dvd ) با نگرش به کارکرد و ویژگیهای برجسته ی این دستگاه٬ و برداشت از فرهنگ ایران٬ واژه ای درخور برای آن بیابیم.
کاووس شاه دستگاهی شیشه ای داشت بنام جام‌جم یا جام جهان‌نما ( جام= شیشه در پهلوی و در آذری امروز)٬ که گویا دیوان برای جمشید شاه ساخته بودند و هرجای جهان را نشان میداد.
مانند نماجام

~مزدک
1.0
Nemâjâm —> Namâjâm
Farnâd   فرناد: ساحل coast; shore Küste; Ufer côte; rive _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-En ϢDict-Pâ گذاره کرده بیابانهای بی انجام - سپه گذاشته از آبهای بی فرناد. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 34) | فرناد ( ~ parânta (sanskrit) = last end ) = پایان (دریا) = ساحل
در بیخ : (velâprânta m. coast [ seaboard, sea margin ] ) ~مزدک
1.0
Budan -> bâš k. بودن: - to be sein être MacKenzie Nyberg Dehxodâ Dehxodâ بن کنون کارواژه‌یِ بودن باش میباشد. چند نمونه از کاربرد‌هایِ باش در ادبسار:

سعدی:
هزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارم
لبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتن
++
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همی‌باشد
---------------------------
وحشی:
به این افسانه گفتن عاقبت افسانه خواهم شد
مگو وحشی کجا می‌باشد و منزل کجا دارد
--------------------------
خواجوی کرمانی
… چه نغمه ست کزین پرده‌سرا می‌آید
تاب آن سنبل پـُرتاب کرا می‌باشد
--------------------------
اوحدی:
سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم!
از آن سر گشته می‌باشم که این سوداست در بارم
-------------------------
صائب تبریزی:
به زیر چرخ دل شادمان نمی‌باشد
گل شکفته درین بوستان نمی‌باشد
خروش سیل حوادث بلند می‌گوید
که خواب امن درین خاکدان نمی‌باشد
به هر که می‌نگرم همچو غنچه دلتنگ است
مگر نسیم درین گلستان نمی‌باشد؟
به طاقت دل آزرده اعتماد مکن
که تیر آه به حکم کمان نمی‌باشد
به یک قرار بود آب، چون گهر گردد
بهار زنده‌دلان را خزان نمی‌باشد
کناره کردن از افتادگان مروت نیست
کسی به سایهٔ خود سرگران نمی‌باشد
مکن کناره ز عاشق، که زود چیده شود
گلی که در نظر باغبان نمی‌باشد
هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا
یکی چو صائب آتش‌زبان نمی‌باشد


—————————
باش ≠ باد
bâš ≠ bâwd

باد همان چهره‌یِ آرزوئین بودن است, چنانکه میگویند: ایدون باد (= باشد که اینجور شود)


~مهربد
0.0