Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Cam —> Cem
Cem   چم: معنی; چرایی meaning Bedeutung sens Ϣiki-En MacKenzie   1.0
Camin z. چمین: معنایی semantic semantisch sémantique   چم (معنی) + پسوند زابساز in
ساختار چمیک نیز اینجا شدنی میبود, ولی چمیک به چم آماجمند, عمدی پیشتر به کار رفته است (مکنزی).

~مهربد
1.0
Camiq n. چمیغ: تفاوت ریز معنایی nuance Nuance nuancer Mazdak i Bâmdâd این واژه با واژه فرانسه "نواژ" ( ابر- میغ ) همریشه است و شاید بتوان گفت:
چمیغ ( چم + میغ)
میغ همان ابر تیره و باران زا میباشد.
هراینه این چمیغ برای نوانس در چم است ولی بگونه ی کلان هم میشود گفت:
میغش
نمونه: واژه ی نمایش، میغش هایی در گویش دارد، چنانکه میتوان نـَمایش، نـُمایش یا نِمایش گفت و هر سه درست بشمار میروند.

~Mazdak
1.0
Kišbast n. کیشبست: آچمز pinned Fesselung clouage     1.0
Hamcam —> Hamcem
Hamcem n. همچم: مترادف synonym Synonym synonyme Mazdak i Bâmdâd   1.0
Camrâs n. چمراس: آیة; آیه verse; sign Vers; Schild verset; signe Dehxodâ   1.0
Camtohi z. چمتهی: بی معنی meaningless bedeutungslos insensé Mehrbod i Vâraste   1.0
Cemidan -> cem k. چمیدن: معنی دادن to mean meinen; bedeuten - ~MacKenzie Ϣiki-De ϢDict-Pâ   1.0
Camsâye n. چمسایه: تفاوت ریز معنایی nuance Nuance nuancer Mahmood Moosadoost   1.0
Derafš n. درفش: پرچم, نماد flag Flagge drapeau _Dehxodâ Ϣiki-Pâ Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Setihande z. n. ستیهنده: نافرمان و سخن ناشنو; متعصب; خودسر; سرکش; چموش turbulent; unruly; refractory; disobedient; restive - - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-En   1.0
Fâmtan n. فامتن: (زیست‌شناسی) ساختاری رشته‌ای (یا ریسمان مانند) که درهسته‌یِ یاختهٌ سرگرم بخشش دیده می‌شود و ترابرِ داده‌های ژنتیکی است. برابر این واژه در زبان انگلیسی Chromosome می باشد که خود از زبان آلمانی آمده و به چهره‌یِ Chromosom نوشته می شود, که آن نیز خود از دو واژه‌یِ Chromo و some برساخته شده است: پیشوند Chromo از واژه‌یِ یونانی Khroma، به چم رنگ (همتراز فام)، و پسوند some از واژه‌یِ یونانی Soma، به معنی تن. chromosome Chromosom chromosome Ϣiki-Pâ Ϣiki-En   1.0
Hanudan —> Honudan
Pad v. n. piv. پد: به

پد: مسیر
ad

path
-

Pfad
-

chemin


Avestâ
path انگلیسی به گمان بالا برگرفته از patha اوستا به چم راه میباشد ~مهربد 0.0
Bol v. piv. بل: کثیر; بسیار poly - - Dehxodâ از سویی پُر را اگر بتوانیم برای full و بل را برای many بگذاریم، همپوشانی‌ها کمتر می‌شود. «پر» در جایگاه برواژه همیشه به‌چم much و many بوده ولی در جایگاه زاب چمِ full می‌دهد. بنیاد بر این بُل- را که همان گونه که شما می‌گویید ورتشی از پر است برای پیشوند زابسازِ many = بسیار، چندین بگذاریم.

~Nader Tabasian
0.0
Vâse b. واسه: برای because of; on account of durch; wegen en raison de; sur le compte de en.wiktionary.org واسه از ریشه ی وَسناد پهلوی و پارتی است که به چم برای ، بهر است.

~Bahman Heydari
0.0
Budan -> bâš k. بودن: - to be sein être MacKenzie Nyberg Dehxodâ Dehxodâ بن کنون کارواژه‌یِ بودن باش میباشد. چند نمونه از کاربرد‌هایِ باش در ادبسار:

سعدی:
هزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارم
لبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتن
++
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همی‌باشد
---------------------------
وحشی:
به این افسانه گفتن عاقبت افسانه خواهم شد
مگو وحشی کجا می‌باشد و منزل کجا دارد
--------------------------
خواجوی کرمانی
… چه نغمه ست کزین پرده‌سرا می‌آید
تاب آن سنبل پـُرتاب کرا می‌باشد
--------------------------
اوحدی:
سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم!
از آن سر گشته می‌باشم که این سوداست در بارم
-------------------------
صائب تبریزی:
به زیر چرخ دل شادمان نمی‌باشد
گل شکفته درین بوستان نمی‌باشد
خروش سیل حوادث بلند می‌گوید
که خواب امن درین خاکدان نمی‌باشد
به هر که می‌نگرم همچو غنچه دلتنگ است
مگر نسیم درین گلستان نمی‌باشد؟
به طاقت دل آزرده اعتماد مکن
که تیر آه به حکم کمان نمی‌باشد
به یک قرار بود آب، چون گهر گردد
بهار زنده‌دلان را خزان نمی‌باشد
کناره کردن از افتادگان مروت نیست
کسی به سایهٔ خود سرگران نمی‌باشد
مکن کناره ز عاشق، که زود چیده شود
گلی که در نظر باغبان نمی‌باشد
هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا
یکی چو صائب آتش‌زبان نمی‌باشد


—————————
باش ≠ باد
bâš ≠ bâwd

باد همان چهره‌یِ آرزوئین بودن است, چنانکه میگویند: ایدون باد (= باشد که اینجور شود)


~مهربد
0.0
Adast z. ادست: بکر virgin; intact unberührt intact Mehrbod i Vâraste a- prevative prefix: absence of quality
a+bim: what/who that lacks fear -> fearless (MacKenzie)
a+mar: what that lacks number -> numberless, innumerable (~)

در اینجا نیز میتوان از ساختار کوتاه «ادست» بهره گرفت که همان چم دست‌نخورده / untouched را ترامیرساند. ~مهربد
1.0
Kistâ n. کیستا: شخصیت character Charakter caractère Mazdak i Bâmdâd من برای واژه ی شخصیت بسیار اندیشیدم و یک فراورده ی این اندیشه، واژه ی کیستا بود. ( به آهنگ چیستا)
برای نمونه، از واژه ی چه-> چیست-> چیستان درست شده که یک نامواژه است = معما. پس از کی ( who ) نیز میتوان واژه ساخت. در پارسی میگویند یارو برای خودش کسی است، آدم بی شخصییت یا ناکس است یا کسی نیست ! پس کس یا کی در پیوند با فرایافت شخصیت اند. فزون بر این، دیریست که واژه ی کیستی را برای هویت داریم.
شخصیت در چم دیگر خود که به رفتار برمیگردد، میتواند با واژه ی منش، منشنمدی ( بی منشی) برآورده شود.

~مزدک
1.0
Vazir   وزیر: - vizier; minister - - Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-Pâ وزیر در مهاد یک واژه پارسیک است که از وئسئر در زبان پهلوی و پارسی میانه گرفته شده که آنهم از واژه وئچئرا در پارسی باستان که چمِ داور و میانجی میداده گرفته شده است ~مزدک 0.0
Tafsâr n. تفسار: قشلاق winter quarter - - Mazdak i Bâmdâd بجای زمستانگاه و ... از آنجاکه
زم/شم = سرما
تف/تب/ته = گرما
میشود گفت
زمسار و تفسار
= ییلاق و قشلاق
درست همچم با
شمران و تهران

~Mazdak
1.0
Zemsâr n. زمسار: ییلاق summer quarter - - Mazdak i Bâmdâd بجای زمستانگاه و ... از آنجاکه
زم/شم = سرما
تف/تب/ته = گرما
میشود گفت
زمسار و تفسار
= ییلاق و قشلاق
درست همچم با
شمران و تهران

~Mazdak
1.0
Dâdyâr z. n. دادیار: وکیل lawyer - - Dehxodâ "مهربد گرامی، دادیار زیباتر از دادپرداز نیست؟" ~Masoumeh Hanifzadeh
دادیار یافت خوبی است; پیشترها, چنانکه دهخدا آورده, به دادستان میگفته‌اند دادیار, ولی امروز نه, پس شاید بتوان به آن چم وکیل شخصی بجای وکیل عمومی بخشید. ~مهربد
1.0
Sâzgâr z. سازگار: موافق; مساعد compatible; suitable kompatibel; geeignet compatible; adapté Dehxodâ سازگاری٬ یاری و موافقت کُـنشمند (active favoring)است و سازواری٬ وفق بی‌کُنش ( passive favorable) میباشد.
سازگار در بیخ٬ چیزی است که شما را همراهی و یاری میکند تا کارتان راه بیفتد. ( گار نشانه ی فعال است: آموزگار=معلم)
≈ adaptive/benevolent مساعد مؤید
سازوار چیزی است که به شما در راهتان کنشمندانه کمک نمیکند ولی سنگ راه هم نیست و بساکه همان هستی اش بسود کار و آماج شماست. ( وار #1 نشانه ی دارندگی مانند امیدوار)
برای همین٬ سازوار چم برازنده و درخور ( متناسب و مناسب) را هم میدهد.
≈compatible /suitable


~Mazdak
0.0
Tanfâm n. تنفام: کروموزم chromosome Chromosom chromosome Ϣiki-En (زیست‌شناسی) ساختاری رشته‌ای (یا ریسمان مانند) که درهسته‌یِ یاختهٌ سرگرم بخشش دیده می‌شود و ترابرِ داده‌های ژنتیکی است. برابر این واژه در زبان انگلیسی Chromosome می باشد که خود از زبان آلمانی آمده و به چهره‌یِ Chromosom نوشته می شود, که آن نیز خود از دو واژه‌یِ Chromo و some برساخته شده است: پیشوند Chromo از واژه‌یِ یونانی Khroma، به چم رنگ (همتراز فام)، و پسوند some از واژه‌یِ یونانی Soma، به معنی تن. 1.0
Xorsand   خرسند: قانع و راضی satisfied; zufrieden, begnügt satisfait,   خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt
خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut
-----
در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت .
این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیش‌خواهی و پذیرفتن آنچه داریم است.
توانگر شد آنکس که خرسند گشت
از او آز و تیمار در بند گشت .
فردوسی .
-------
خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است
مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد.
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد.
فردوسی .
هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیش‌ناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد.

~Mazdak
0.0
Xowšnud   خوشنود: راضی و خوشحال content; pleased zufrieden; erfreut -   خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt
خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut
-----
در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت .
این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیش‌خواهی و پذیرفتن آنچه داریم است.
توانگر شد آنکس که خرسند گشت
از او آز و تیمار در بند گشت .
فردوسی .
-------
خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است
مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد.
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد.
فردوسی .
هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیش‌ناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد.

~Mazdak
0.0
Xâvdis   خاودیس: oval oval - MacKenzie Mazdak i Bâmdâd اووال= خاودیس
( خاو در خاویار هم بچم تخم ‌ovum بکار رفتست)

~مزدک
1.0
Kušnâme n. کوشنامه: حماسه epic; epopee Epos; Epopee épique; épopée Mazdak i Bâmdâd دراما جابیست که سهشهای ژرف هومنی بینندگان ٬یکراست انگیخته و رخنمون میشوند.
در ‌آن تنها اندوه یا مرگ کهرمانان ( مانند تراژدی) نیست٬ بساکه میتواند نگرانی یا دلهره یا خشم را برانگیزد.
برای همین شاید کاربرد واژه شور در ساختن واژه درخور باشد.
شورنامه
در کنار اپیک: کوشنامه
و لیریک‌ = سرودنامه
~مزدک

کوش که امروزه بجای سعی نشسته٬ در بیخ چم نبرد را دارد. در فربود٬ هر کوششی یک نبرد برپاد دشواریها و رهبند هاست.
~مزدک
1.0
Âtašxân n. آتشخان: مشعل torch Fackel torche Mehrbod i Vâraste آتشخان
آتشواره
پسوند -واره (-oid) برای دستگاه ها و چیزهایی اند که ساختگی و همانند چیزهای مهادین اند.
مانند ماهواره٬ ( چیزی ساختگی/برگرفته که خود ماه نیست ولی گونه ای ماه است) گاهواره (گهواره) سنگواره٬ گوشواره٬ دستواره ( عصا)
برای نمونه٬ برای آندروئید پیشنهادیم: آدم‌واره
فاشیستوئید= فاشیست‌واره
----
مشعل= جایگاه شعله ( چم مهادین = آتشدان/چراغدان/آتشخان)
مانند مطبخ = جایگاه طبخ = آشپزخانه

~Mazdak
1.0
Hutâd n. هوتاد: کیفیت quality Qualität qualité Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd واژه ی کوالیته از ریشه کوا است که ل از برای آوایی بودن پایان کوا بجای میانوند روان سازی گویش بدان چسبیده + ایته = تات و کوا که به چم تراز خوبی است که همان «خوب» یا «هو» در پارسی است.

...براین پایه، خوبیّت خودش به چم کوالیته است. در پارسی درست میشود هوبیداد، یا ساده تر هوداد. و کوالیتاتیو میشود هودادین (خوبیّتی) ~مزدک
1.0
Kuyestân n. کویستان: ناحیه area Bereich région Bahman i Heydari کُوی/ پسوند جای هم است. هم چنین شهری در سی کیلومتری گرگان به نام کردکوی که در زمان نادرشاه کردها را به این کوی(منطقه) کوچانده است./ می توانیم کوی را کویستان بنامیم که با کوی به چم برزن(محله)یکی گرفته نشود.

~بهمن حیدری
1.0
Sanjâftan -> sanjâb k. سنجافتن: سنجابیدن; احتکار کردن to hoard hamstern - Mahmood Moosadoost اگر بپذیریم، یکی از ویژگی‌های سنجاب مانند هامستر (موش خرمایی) ذخیره کردن آذوقه است، شاید بتوان کارواژه سنجابیدن را پیش‌نهاد.

+
در آلمانی کارواژه هاَمسترن (هاَمستر+ن) به چم احتکار کردن است.
~mm
1.0
šin n. آشین: بیضی ellipse Ellipse ellipse Dehxodâ Mehrbod i Vâraste Bahman i Heydari آستینه(آسینه) یا آشتینه(آشینه) به چم تخم مرغ(بیضه) است.بیضه شد بیضی با گرته برداری می شود آستینی(آسینی) یا آشتینی(آشینی)./بیضی=آسینی

~بهمن حیدری

چجور است این را ساده کنیم, بگوییم آشین = بیضی (زاب), آشینه = بیضی دیس (نام).
تا جایکیه در دهخدا میتوان دید آشینه همان بیضه است, پس آشین میتواند بیضی باشد. مانند پوک و پوکه.

~مهربد
1.0
Honudan -> honâ k. هنودن: تاثیر کردن; اثر گذاشتن to affect beeinflussen affecter _Dehxodâ کارواژه ی کهن آن خشنویتن بوده = خشناتای = هشنودن - هنودن که در آغاز به چم اثر راضی کننده و کار قانع کننده بوده.

~مزدک
1.0
Âzarang n. آذرنگ: فتنه intrigue; sedition Intrigen; Aufruhr intrigue; sédition   فتنه به پارسی میشود آذرنگ. و آن آزمون آتش بوده ٬ که در گذشته برای یافتن بیگناهان از گنهکاران٬ گنهبار (متهم) را بدان میافکنده اند. در قران هم به همین چم آزمون آتش آلود آمده. فتان ها = فتنه افکنان همان آتش افکنان ‌و دچار کنندگان به رنج آزمونین بودند.

~مزدک
1.0
Rajestân n. رجستان: منطقه region Region région Mazdak i Bâmdâd rajestân? rajbandih šode?
~Mehrbod

هم انکه گفتید و هم رج /راج/rex/reg به چم فرمانروایی است که region هم از آن آمده
~Mazdak
1.0
Râypeyk n. رایپیک: دیپلومات diplomat Diplomat diplomate Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0
Foruxoftan -> foruxwâb k. فروخفتن: غروب کردن to set; to go down - - سیروس حامی ما برخاستن از خواب و فرورفتن به خواب را هم داریم (پیشنهاد یکی از یاران) که نه تنها برای خورشید و ماه، بساکه برای هر چیز زیوند دیگر و هتّا امپراتوری ها و سازمان ها و ملت ها و ... هم میتواند بکار رود. بردمیدن، همچنان که گفتیم و در دهخدا هم نوشته، دارای چم نخستینی روییدن گیاهیک است.

خورشید فراخیزان و ماه فروخوابان
فراخاست شهرمندی چین

~مزدک
1.0
Farâxâstan -> farâxiz k. فراخاستن: طلوع کردن to rise steigen - سیروس حامی ما برخاستن از خواب و فرورفتن به خواب را هم داریم (پیشنهاد یکی از یاران) که نه تنها برای خورشید و ماه، بساکه برای هر چیز زیوند دیگر و هتّا امپراتوری ها و سازمان ها و ملت ها و ... هم میتواند بکار رود. بردمیدن، همچنان که گفتیم و در دهخدا هم نوشته، دارای چم نخستینی روییدن گیاهیک است.
Link
خورشید فراخیزان و ماه فروخوابان
فراخاست شهرمندی چین

~مزدک
1.0
šine n. آشینه: بیضوی elliptical elliptisch elliptique Dehxodâ Mehrbod i Vâraste Bahman i Heydari آستینه(آسینه) یا آشتینه(آشینه) به چم تخم مرغ(بیضه) است.بیضه شد بیضی با گرته برداری می شود آستینی(آسینی) یا آشتینی(آشینی)./بیضی=آسینی

~بهمن حیدری

چجور است این را ساده کنیم, بگوییم آشین = بیضی (زاب), آشینه = بیضی دیس (نام).
تا جایکیه در دهخدا میتوان دید آشینه همان بیضه است, پس آشین میتواند بیضی باشد. مانند پوک و پوکه.

~مهربد
1.0
Hamnâd   همناد: شریک partner - - Mehrbod i Vâraste پیشنهاد من«همناد» است.
همناد کوتاهیده‌ی همنهاد است، به چم «روی هم نهادن»
اگر‌ نیک بنگرید «پارتنر» انگلیسی هم از پارت/بهره میآید، دو تن که در چیزی “سهم” دارند.
Hamnâdih = partnership / شراکت
Hamnâd = partner

~Mehrbod
1.0
Âfaridan -> âfarin k. آفریدن: تحسین کردن to praise loben louange Dehxodâ آفریدن و آفوریدن دو کارواژه‌ی جداگانه اند که در پارسی نوین درآمیخته‌اند. چم درست آفریدن همان آفرین گفتن است, هنگامیکه کارواژه‌ی آفوریدن همان "خلق کردن" باشد. ~مهربد 0.0
Faraxmidan -> faraxm k. فرخمیدن: دقت کردن to concentrate; to focus konzentrieren - Ϣiki-En Ϣiki-En ϢDict-Pâ _Dehxodâ مهربد کیارنگ، کار واژه ی فَرَخمیدن یا فَرخمیدن به مینوی یا مانک جدا کردن چیزی از چیزی، مانند جدا کردن هسته ی پنبه از خود پنبه و چم دیگر آن دقت کردن و کوشش در کاری; پس دقت در نهاد(درون)این کارواژه نهفته است. ~بهمن 1.0
Râypeykin z. رایپیکین: دیپلوماتیک diplomatic diplomatisch diplomatique Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0
Râypeykâr n. رایپیکار: دیپلوماسی diplomat Diplomat diplomate Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0
Nežuhestan -> nežuh k. نژوهستن: استخبار کردن to gather intelligence - - Mazdak i Bâmdâd تنها با شنیدن/شنود نمیشه کار کرد٬ دیدن پنهانی هم درینکار اندرست.
بجای پژوهش میشه از کاوش سود جست:
نهان‌کافتن--> نهان‌کاو-> نهانکاوش
میتوان از پیشوند نِـِ که در نهان و نشیب و .. داریم و چم پایین و «زیرزیرکی» میدهد بجای نهان سود جسته و بگوییم:
نیژوهش
بجای پد ژوستن٬ نی ژوستن
ژوستن≈جُستن
ژوهش= جویش

~Mazdak
1.0
Nižuhestan —> Nežuhestan
Farnud n. فرنود: برهان; استدلال; دلیل reason Begründung; Grund raison Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ Dasâtir در پهلوی کارواژه ی آنیدن/آنودن ( مانند شنیدن/شنودن)با بُن کنون «آنای» به چم راهنمایی نمودن و راهبری کردن و بردن می هستوده . از بُن نای/نودن
واژه ی آنود نیز میتواند درست مانند شنود یک نام‌واژه دانسته شود ٬ برابر هدایت و دلالت٬ چراکه دلالت در عربی درست همان راهنمایی است
فر پیشوند فراتر میباشد و فرانودن یا فرنودن برابر با رهنمایی فراتر
لِادئنگ فعرتهِر = فرا+(â)نīدان
(ī= ئئ / ع کامبیز/کمبوجیه- سیریل/کوریل)
. که درست همان چم دلیل ودلالت را در منطق دارد و نامواژه ای کزان ساخته میشود٬ فرانود یا فرنود است که درست برابر استدلال میباشد.

~مزدک
1.0
Nâmbahâ n. نامبها: شهریه tuiton Tuiton tuiton Mazdak i Bâmdâd شهر(عربی) = ماه ( زمان)
در بیخ شهریه همان ماهانه میچمد ولی امروزه برای نمونه میگویند: شهریه سالانه! یا شهریه یک ترم دانشگاه و ...
پس باید واژه ای هامگیر می یافتم و نام‌بها پولی است برای نام‌نویسی ٬چه کنون برای دبستان یا دانشگاه یا هر نهاد دیگر .

~مزدک
1.0
Gozârand n. گزارند: predicate Prädikat prédicat Mazdak i Bâmdâd گزارند: کمی مانند تصمیم گیرنده و کمی همانند گزاره
(که یا درست است یا نادرست)
~مزدک

اگر به چم‌های گوناگون Prädikat، چه در ارزشگزاری باده، چه گزارش در باره نهاد گزاره (در دستور زبان) هم بنگریم، گزارند همتای درخوری به نگر می‌رسد.
http://www.duden.de/rechtschreibung/Praedikat#Bedeutung4
~mm
1.0
Porâvand n. پرآوند: - complex Komplex complexe Mazdak i Bâmdâd از دیدگاه دستوری واژه ی «پیچیده» جایگاه کارگیر( مفعولی) را دارد و از بن گذشته درست شده و میشود همتای دستوری
complicated
دانست.
از دید چمیک هم پیچیده را میتوان برابر دشوار (از دید گرهمندی) شمرد که چم مهادین
complicated
میباشد.
ولی
comlex
تنها به پیچیدگی از دید شمار بالای بخشهای سازنده یک سامانه گفته میشود و به بایستگی دشواری را نمیرساند و در پارسی میشود به آن گفت:
پُرآوند
این یک سامانه ی پراوند است
این یک پرسمان پیچیده است

~ Mazdak
1.0
Dampadid   دمپدید: فی البداهه impromptu - - Mazdak i Bâmdâd میدانیم که پدید آوردن خود تا اندازه ای دارای چم آفرینش ناگهانی نیز میباشد. پس میتوان از واژه ی پدید سود جست. نمونه برای اندیشه‌انگیزی:
دَم‌پدید
او میتواند دَم‌پدید چامه بسراید .

~مزدک
1.0
Nâmirâyi n. نامیرایی: زیست بیمرز immortality Unsterblichkeit immortalité Ϣiki-En Ϣiki-Pâ زیستن نامرزمند, ولی به این چم که تنها "مرگِ طبیعی" در کار نیست, امُرداد نبوده و باشنده میتواند با آسیب از پیرامون همچنان بمیرد. ~مهربد 1.0
Bifarhang z. بیفرهنگ: بیشعور brutish; witless - -   کسی که ادب همبودین ندارد و آیین رفتار درست نداند. چم مهادینش همان «حیوان» است که گویا دارای شعور نیست.= نفهم-نادان
از شَعر= دریافتن و دانستن
به پارسی سره میشود: بی‌فرهنگ

~مزدک
0.0
Halapand n. هلپند: لُمپن; لمپن lumpen - - Dehxodâ چو او ماه شکافید، شما ابر چرایید؟ 9 چو او چُست و ظریف است، شما چون هلپندید؟ (مولوی۲: ۳۶۷).


--
من به گمانم منبل بر وزن تنبل را مولانا بکار برده بدک نیست ولی هلپند را هم مولانا دارد برای بیکاره و معنای نزدیکی دارد.
~Amin Keykha

لومـپِــن در واژه به چم یک تکه پارچه کهنه و کثیف و ژنده است، به قاب دستمال هم گفته می‌شود.
مارکس با آوردن این واژه در کنار پرولتاریا بر آن بار ویژه ای نهاده که ویکیپدیا به گستردگی در باره آن نوشته.
~MM

ومپِن‌پرولتاریا, زبانزد مارکس و انگلس برای طبقه ای از همبود است (پرولتاریای ژنده) که برخلاف بورژوازی و پرولتاریا در تولید نقشی ندارد و در حاشیه اجتماع از راه‌های مشکوک مانند گدایی و واسطه‌گری و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند. ولی در نگاهی دیگر طبقه ای از همبود که با پیشرفت و دگرگونی های بنیادین همبودین علاقه ای ندارد وبیشتر با هم سفرگی و وابستگی به طبقه های تولیدگر، شاغل و کارگر و پولدار می زید.

~Sony Hamedanchi
1.0
Budinmar n. بودینمر: عدد حقیقی real number Reelle Zahl Nombre réel Mehrbod i Vâraste Mazdak i Bâmdâd <<صحیح = هود —> هودین, هودینمر (عدد حقیقی) = hudinmar ..>>
~مهربد

صحیح دو چم دارد، یکی درست و دیگری همان دارای پیکر درست (تندرست و پدرود) است و برای همین یکی برگردان های واژه ی تازی صحة ، سلامتی است. ولی هود به چم true یا راست است و عدد حقیقی همان real number یا همان گردایه R میباشد که به نادرست بجای عدد واقعی ، عدد حقیقی ! بازگردان شده است.
بودین‌مر ؟

~مزدک
1.0
Besâmân z. b. n. بسامان: منظم organized; ordered geordnet - Dehxodâ ما منظم را در پارسی به دو چم بکار میبریم که در آلمانی برایش دو واژه جدا دارند.
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیزهایی بکار میبریم که خود سازنده ی ساختاری منظم هستند. بسامان =geordnet
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیز یا کسی بکار میبریم که نه خودش بلکه اجزای زیرین اش و یا دستآورد کردارش ساختاری منظم پدید می‌آورند. سامانمند =ordentlich
~بامداد خوشقدمی
1.0
... [20 entries omitted]