Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Zamudan -> zamâ | k. | زمودن: نقش و نگار کردن | to draw; to depict | malen; abbilden | - | Ϣiki-En Ϣiki-De _Dehxodâ | 1.0 | |
•Bumnegâr —> Bumnegâre | ||||||||
•Bumnegâre | n. | بومنگاره: نقشه (جغرافیایی) | [geo.] map | Karte | - | Ϣiki-En Ϣiki-De | 1.0 | |
•Pengâštan -> pengâr | k. | پنگاشتن: نقش کردن; رسم کردن | to depict | abbilden | dépeindre | _Dehxodâ | 1.0 | |
•Rahnegâštan -> rahnegâr | k. | رهنگاشتن: نقشه کشیدن; مپ کردن | to appliquer | - | application | Masoumeh Hanifehzadeh | 1.0 | |
•Vânemudan -> vânemâ | k. | وانمودن: وانمود کردن: نقش بازی کردن | to pretend | - | - | Ϣiki-En | 1 | |
•Dâv | n. | داو: ادعا | claim | Anspruch | revendication | Dehxodâ | داو همان گویشی دیگر از دو ( دویدن ) است. برای نمونه بجای نوبت بازی میگفتند: حالا داو توست: = اکنون تو باید بدوی Your Run ! ، گرچه در بازی دویدن هم نباشد. داوطلب هم همین است، کسی که میخواهد داو/دو در دست او باشد. همچنین ادعا نیز با این واژه همپوشانی دارد برای انیکه کسی که چیزی را میگوید که بیرون از هنجار آروینی ( نورم تجربی) است، از رده (صف) بهنجار ها ( نورمالها) بیرون امده ( مانند یک داوطلب) و دست به دو/داو زده است: Dehkhoda: داو تمامی زدن ؛ دعوی کمال کردن . ادعای تمامی کردن : اورنگ کو؟ گلچهر کو؟ نقش وفا و مهر کو؟ حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم ( ادعا به سخنی میگویند که بیرون از هنجار آروینی باشد: نمونه : ١- شلوار من مال من است: یک داو نیست چون پُرگاه همیگونه است! ٢- شلوار شما مال من است: یک داو است و من باید پایور کنم ( با کاغذ خرید و ..) که شلواری که تن شماست، از آنِ من است. ) ~مزدک |
0.0 |
•Halapand | n. | هلپند: لُمپن; لمپن | lumpen | - | - | Dehxodâ | چو او ماه شکافید، شما ابر چرایید؟ 9 چو او چُست و ظریف است، شما چون هلپندید؟ (مولوی۲: ۳۶۷). -- من به گمانم منبل بر وزن تنبل را مولانا بکار برده بدک نیست ولی هلپند را هم مولانا دارد برای بیکاره و معنای نزدیکی دارد. ~Amin Keykha لومـپِــن در واژه به چم یک تکه پارچه کهنه و کثیف و ژنده است، به قاب دستمال هم گفته میشود. مارکس با آوردن این واژه در کنار پرولتاریا بر آن بار ویژه ای نهاده که ویکیپدیا به گستردگی در باره آن نوشته. ~MM ومپِنپرولتاریا, زبانزد مارکس و انگلس برای طبقه ای از همبود است (پرولتاریای ژنده) که برخلاف بورژوازی و پرولتاریا در تولید نقشی ندارد و در حاشیه اجتماع از راههای مشکوک مانند گدایی و واسطهگری و کلاهبرداری امرار معاش میکند. ولی در نگاهی دیگر طبقه ای از همبود که با پیشرفت و دگرگونی های بنیادین همبودین علاقه ای ندارد وبیشتر با هم سفرگی و وابستگی به طبقه های تولیدگر، شاغل و کارگر و پولدار می زید. ~Sony Hamedanchi |
1.0 |