Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Tak z. n. تک: فرد odd ungerade impair Dehxodâ   0.0
Takbud n. تکبود: فرد individual Individuum individuel Mazdak i Bâmdâd   1.0
Fardom z. فردم: اولین; نخستین (پادواژه‌یِ افدم) first erst; erste - MacKenzie Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Takine n. تکینه: مفرد singular Einzahl singulier Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Fardid n. فردید: منظور purpose; intension Zweck; Intension objectif; intension Ϣiki-En Ϣiki-En   1.0
Fardâšt   فرداشت: قضیه theorem; proposition Satz; Aussage théorème; proposition Ϣiki-En Ϣiki-En   1.0
Fardâin z. فردایین: مربوط به فردا; پادواژه‌یِ امروزین tomorrow-related - - Dehxodâ رنج امروزین آسودن فردایین بود و آسودن امروزین رنج فردایین. ~فارسنامه 1.0
Fardâštan -> fardâr k. فرداشتن: جدی گرفتن to take seriously - - Mehrbod i Vâraste فرداشتن را میتوانیم به این کارواژه بدهیم. سخن ایشان را باید فرداشت.

اگر خواستیم غلمبه سلمبه‌تر, سخن ایشان را باید فرداشت نمود.

~Mehrbod
1.0
Tâg z. n. تاگ: فرد; شخص

تاگ: فرد
individual

odd
-

-
-

-
Ϣiki-En

Ϣiki-En
  1.0
Takbudgerâyi n. تکبودگرایی: فردگرایی individualism Individualismus individualisme Mazdak i Bâmdâd   1.0
Miyânkasin z. میانکسین: درون فردی interpersonal zwischenmenschlich interpersonnel Mehrbod i Vâraste   1.0
Fardâafkandan   فرداافکندن: به تعویق انداختن procrastinate aufschieben procrastiner Mehrbod i Vâraste   1.0
Tâk   تاک: فرد; عدد فرد odd ungerade impair Ϣiki-En ϢDict-Pâ   1.0
Yektâ n. یکتا: منحصر به فرد unique einzigartig unique Dehxodâ   0.5
Yegânevidan -> yegânev k. یگانویدن: منحصر به فرد ساختن to uniquify - - Mehrbod i Vâraste   1.0
Gerdgerâyi n. گردگرایی: جمع‌گرایی; کثریت دربرابر فردیت collectivism - - Ϣiki-En   1.0
Sapuxtan -> sapuz k. سپوختن: چیزی رابجایی خلانیدن

سپوختن: رد کردن

سپوختن: تخطی کردن

سپوختن: به تعویق انداختن; نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت - نه چشم زمان کس بسوزن بدوخت ~فردوسی
to penetrate

to reject

to disobey

to delay
durchdringen

abweisen

übertreten

-
pénétrer

-

-

-
loghatnameh.com Ϣiki-En Ϣiki-Pâ

MacKenzie Ϣiki-En ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ

MacKenzie ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ

MacKenzie Ϣiki-En ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ
  1.0
Takgerâyi n. تکگرایی: فردگرایی; فردیت دربرابر کثریت individualism Individualismus individualisme Ϣiki-En   1.0
Con   چون: به عنوان; مثل as als - Dehxodâ چو شادی بکاهد بکاهد روان
خرد ناتوان گردد اندر میان

~فردوسی
0.0
Dirine z. دیرینه: قدیمی old alt vieux Dehxodâ گر از دیر دیرینه آیی فرود
ز نیکی دهش باد بر تو درود

~فردوسی
0.0
Gavâže n. گواژه: طعنه sarcasm Sarkasmus sarcasme Dehxodâ گواژه همی زد پس او فرود
که این نامور پهلوان را چه بود
~فردوسی
1.0
Govâže —> Gavâže
Dabang z. دبنگ: احمق; کودن stupid; fool - - Dehxodâ تا رشته به دست این دبنگ است
این قافله تا به حشر لنگ است .
~ابولفرد نصیرای
1.0
Sarâsar b. سراسر: تماما entirely vollständig entièrement Dehxodâ بزرگی سراسر بگفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست ~فردوسی
1.0
Daxšidan -> daxš k. دخشیدن: آغاز کار; ابتدا کردن to begin; to set out - - _Dehxodâ Ϣiki-En بکن آنچه خواهی و دیگر ببخش
مکن بر دل ما چنین روز دخش
فردوسی
1.0
Darparast n. درپرست: خدمتکار servitor; servant Diener serviteur; serviteur Dehxodâ بزرگان همه زیردست منند
به بیچارگی درپرست منند.
~فردوسی
1.0
Behruzgâr n. بهروزگار: سعادتمند blissful glückselig bienheureux Dehxodâ همیشه بزی شاد و به روزگار
همیشه خرد بادت آموزگار.

فردوسی
1.0
Rayâmadan —> Râyâmadan
Râyâmadan -> râyây k. رآیآمدن: اراده کردن . مصمم شدن بر کاری . نظر پیدا کردن به امری. بر سر آن شدن. اعتقاد یافتن. تصمیم به کاری گرفتن. اراده ٔ کاری کردن to be determined bestimmt werd -   وزآن پس همان کن که رآی آمدت
روان و خرد رهنمای آمدت ~فردوسی
1.0
Gavâžidan -> gavâž k. گواژیدن: طعنه زدن; سرزنش کردن to be sarcastic; to mock; to taunt sarkastische bemerken; spotten - Dehxodâ گواژه همی زد پس او فرود
که این نامور پهلوان را چه بود
~فردوسی
1.0
Yâdšode b. یادشده: مورد نظر - - - Mehrbod i Vâraste فرد موردنظر = کس یاد شده ~مهربد 1.0
Pardise n. پردیسه: پارک park Park parc Mazdak i Bâmdâd Mehrbod i Vâraste Masoumeh Hanifehzadeh نزدیکترین برابر park کدام است, بوستان, گلستان, باغ, و یا شاید پردیس؟

بوستان = جاییکه بوی خوش و گلهای خوش بو باشند.
~مهربد


بگمان من پردیس است. باغ برای کاشت درختان میوه بکار می‌رود. بوستان یک پهنهء طبیعی است. گلستان هم تنها گل + ستان است. پردیس یک باغ دست‌ساز بوده که مهرازی می‌شده.
~Masoumeh Hanifzadeh


بهتر است پردیسک یا پردیسه بگوییم که با پردیس(فردوس) همنام نشود.
~مزدک
1.0
Pardisak —> Pardise
Bivâr z. n. بیوار: ده هزار

بیوار: تومان
ten thousands

tuman
zehntausend

Tuman
dix mille

tuman
Dehxodâ Dehxodâ

فردوسی هم «بیوراسب» را به کار برده: دارنده‌ی ده‌هزار اسب = ضحاک ~mm 1.0
Biyur —> Bivâr
Xonyâin z. خنیایین: موزیکال musical musikalisch - Dehxodâ Mehrbod i Vâraste رنج امروزین آسودن فردایین بود و آسودن امروزین رنج فردایین. ~فارسنامه 1.0
Dâdxwâh z. n. دادخواه: شاکی plaintiff; claimant; complainant Kläger - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ دادخواه همان فریاد خواه است که فردوسی در بیژن و منیژه برای شاکی استفاده کرده است

~Amir Keykha
1.0
Xorsand   خرسند: قانع و راضی satisfied; zufrieden, begnügt satisfait,   خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt
خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut
-----
در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت .
این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیش‌خواهی و پذیرفتن آنچه داریم است.
توانگر شد آنکس که خرسند گشت
از او آز و تیمار در بند گشت .
فردوسی .
-------
خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است
مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد.
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد.
فردوسی .
هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیش‌ناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد.

~Mazdak
0.0
Xowšnud   خوشنود: راضی و خوشحال content; pleased zufrieden; erfreut -   خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt
خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut
-----
در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت .
این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیش‌خواهی و پذیرفتن آنچه داریم است.
توانگر شد آنکس که خرسند گشت
از او آز و تیمار در بند گشت .
فردوسی .
-------
خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است
مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد.
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد.
فردوسی .
هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیش‌ناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد.

~Mazdak
0.0
Farâvâžik z. فراواژیک: مجازی figurative übertragen; figürlich - Mazdak i Bâmdâd چمی از یک واژه که فرای چم بُنواژه آن است، همان چم figurative آن است. برای نمونه میگوییم: او نان آور خانواده است ، در اینجا آن کس، همواره و براستی با خود نان نمیآورد، بساکه فردید همان است که او نیاز های خانواده را فراهم میسازد. پس در اینجا این واژه یک چم واژیک دارد و یک چم فراواژیک. 1.0
Xodaki n. خودکی: عکسی که کس از خود میاندازد selfie Selfie selfie Mazdak i Bâmdâd در سلفى (واژه مورد نظر من) مهم این دو مورد است كه ١-فرد از خودش به تنهایى و یا با چند نفر دیگر ٢-عكس بگیرد.
به صورتى: از خود/خودشان + فعل عكس گرفتن
Selfie is a self portrait photography
بنابراین شاید:
عكس خودنگاره
ولى خودك هم نو بودن و كوتاه بودن را دارد و هم مثل واژه سلفى فراخ است به متنهاى مختلف راحت تر گره میخورد و در عین حال «خود-سلف» را هم دارد. ~مرجان شیرازی

چون سلفی یک واژه ی (زاب ونام) هام‌ساخته و کوتاهیده ی نوازش کرده ( مانند حسنی بجای حسن) میباشد٬ بهتر است بگوییم:
خودکی khodaki
یک خودکی گرفتم
روانتر است تا گفتن : یک خودک گرفتم

~مزدک
1.0
Pišânidan -> pišân k. پیشانیدن: پیشانی کردن; آمادگی برای جنگ و پس ننشستن to accept a challenge stirn bieten - Mazdak i Bâmdâd رستمی باید که پیشانی کند با دیو نفس .
~فردوسی

از همان ژست گاوهای نر میاید که پیشانی(شاخ) را به گاو دیگر نشان میدهند و نشانه ی آمادگی برای جنگ و پس ننشستن است
~مزدک
1.0
Gozârešik z. n. گزارشیک: مستند documentary Dokumentarfilm documentaire Mazdak i Bâmdâd Mehrbod i Vâraste فردید از فیلم مستند یا دکمانتری این نیست که آنجا سندی نشان میشود، فردید این است که این یک فیلم بازیگری شده و داستان ناراستین نیست بساکه فیلمبرداری از چیزهای راستین شده ( و در آن میان شاید برگه ها و فرتور های تاریخی). ازینرو زاب گزارشین برای چنین فیلمی بسنده است. اگر مستند جای دیگر بکار برود، خب آنگاه باید فرایافت برگه‌مندی ( سندیت) را در ان آورد. برای نمونه حرف مستند = سخن برگه‌مند
~مزدک

درست است, ولی من گزارشیک می‌افزایم که اینجور زابسازی بیشتر پشتوانه دارد, برای نمونه پیشتر داشته‌ایم «دانشیک», پس اینجا «گزارشیک».
~مهربد
1.0