Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Harâyne | b. | هراینه: در هر صورت; در هر حال | anyways | jedenfalls; sowieso | de toute façon | Ϣiki-En _Dehxodâ | 0.1 | |
•Inhamâni | n. | اینهمانی: حشو قبیح; حشو و زوائد; تکرار | tautology | Tautologie | tautologie | 1.0 | ||
•Bâinhame | n. | بااینهمه: با اینحال | nonetheless | dennoch | toutefois | 0.6 | ||
•Tanâzmâ | n. | تنآزما: معاینهگر | medical examiner | Gerichtsmediziner | médecin légiste | Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | |
•Tanâzmudan -> tanâzmâ | k. | تنآزمودن: معاینه پزشکی کردن | to examine (medically) | - | - | Payam Rajamand Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | |
•Xorsand | خرسند: قانع و راضی | satisfied; | zufrieden, begnügt | satisfait, | خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut ----- در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت . این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیشخواهی و پذیرفتن آنچه داریم است. توانگر شد آنکس که خرسند گشت از او آز و تیمار در بند گشت . فردوسی . ------- خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد. جهان آفرین از تو خشنود باد دل بدسگالت پر از دود باد. فردوسی . هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیشناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد. ~Mazdak |
0.0 | ||
•Xowšnud | خوشنود: راضی و خوشحال | content; pleased | zufrieden; erfreut | - | خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut ----- در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت . این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیشخواهی و پذیرفتن آنچه داریم است. توانگر شد آنکس که خرسند گشت از او آز و تیمار در بند گشت . فردوسی . ------- خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد. جهان آفرین از تو خشنود باد دل بدسگالت پر از دود باد. فردوسی . هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیشناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد. ~Mazdak |
0.0 | ||
•Âgahdel | آگهدل: صاحبدل | - | - | - | Mazdak i Bâmdâd | صاحبدلی به گونه ای عارف بودن و آگاه بودن دل ( بی رنج دانش و پژوهش دانشیک) از درونمایه های پدیده هاست. برای همین گفتم : دلاگاه هراینه میشود همچنین آگهدل هم بجای دلاگاه گفت. مانند دریادل و ... ~مزدک |
1.0 | |
•Camiq | n. | چمیغ: تفاوت ریز معنایی | nuance | Nuance | nuancer | Mazdak i Bâmdâd | این واژه با واژه فرانسه "نواژ" ( ابر- میغ ) همریشه است و شاید بتوان گفت: چمیغ ( چم + میغ) میغ همان ابر تیره و باران زا میباشد. هراینه این چمیغ برای نوانس در چم است ولی بگونه ی کلان هم میشود گفت: میغش نمونه: واژه ی نمایش، میغش هایی در گویش دارد، چنانکه میتوان نـَمایش، نـُمایش یا نِمایش گفت و هر سه درست بشمار میروند. ~Mazdak |
1.0 |
•Coparâkani | n. | چوپراکنی: شایعه پراکنی | gossip | Klatsch | potins | این gossip آمیزه ای از همه اینهاست با درسد بالای چوپراکنی ~Mazdak |
1.0 | |
•Bartâxtan -> bartâz | k. | برتاختن: بسیج شدن; رویارویی کردن; مقابله کردن | to tackle | angehen | - | Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ | این واژگان angehen/tackle بیشتر یک چم بسیج و یک آغاز برای رویارویی یا انجام کار است (پیشوند an در آلمانی پـُرگه چنین چمی دارد، برای نمونه sprechen = سخن گفتن، ولی ansprechen = آغاز سخن گفتن با یک کسی ، بسوی کسی رفتن و با وی سخن آْغازیدن.) پس در اینجا هم چمی نزدیک به بسوی چیزی براه افتادن یا بسوی او رفتن را آغازیدن که یا برای رودررویی است یا جنگ است یا یافتن یک راه گشایش است و ... پیشوند فراخور این an در اینجا میتوان همان بر باشد که از جای برخاستن و آغاز و اینها را یادآیند میسازد و برای رفتن به رودررویی، تاختن درخور است: روی هم برتاختن. بیایید نخست این پرسمان را برتازیم = Let us tackle this problem first ~مزدک |
1.0 |
•Ravaxtar | n. | رواختر: سیاره | planet | Planet | planète | Mazdak i Bâmdâd | ما میتوانیم از فرهنگ باستان سود بجوییم که در آن به سیارات هم اختر میگفتند و تنها جداسانی شان با ستارگان این بود که ستارگان یکجامان (کواکب ثوابت) بودند و اینها روان. پس میشه برای نمونه با آمایشی از اختر و روان بودن٬ گفت: سیاره ( planet) = رَوَخـْتـَر [ ravaxtar] ~Mazdak |
1.0 |
•Azhamidan -> azham | k. | ازهمیدن: تفریق کردن | to subtract | subtrahieren | soustraire | Mehrbod i Vâraste | بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود: سه با سه = ۶ سه در سه = ۹ سه بر سه = ۱ سه از سه = ۰ و درازتر اینها: باکردن درکردن برکردن ازکردن باکرد = جمع درکرد = ضرب برکرد = تقسیم ازکرد = تفریق بجای کردن, میتوانیم: باهمیدن درهمیدن برهمیدن ازهمیدن ~Mehrbod |
1.0 |
•Bâhamidan -> bâham | k. | باهمیدن: جمع کردن | to add | hinzufügen | ajouter | Mehrbod i Vâraste | بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود: سه با سه = ۶ سه در سه = ۹ سه بر سه = ۱ سه از سه = ۰ و درازتر اینها: باکردن درکردن برکردن ازکردن باکرد = جمع درکرد = ضرب برکرد = تقسیم ازکرد = تفریق بجای کردن, میتوانیم: باهمیدن درهمیدن برهمیدن ازهمیدن ~Mehrbod |
1.0 |
•Barafruxtegi | n. | برافروختگی: عصبانیت | rage | Rage | rage | Mazdak i Bâmdâd | Hormoz and 3 others manage the membership, moderators, settings, and posts for کارگاه واژهیابی، واژهگزینی و واژهسازی پارسی. ما واژه ی برافروختگی را بایست برای عصبانیت بکار ببریم و خشم را برای غضب. عصبانیت دارای نشانه های بیرونی مانند برآشفتگی و/یا بانگ زدن و/یا درشت گویی و اینهاست.=rage/fury(E)-≈Wut(G) خشم ولی میتواند درونی و خاموش باشد و دیرتر برای کسی که خشمیده ) مغضوب) است٬ پیامدهای ناخوشایند را از سوی خشمنده ببار آورد= wrath/anger(E)-Zorn(G) ~Mazdak |
1.0 |
•Forugaštan -> forugard | k. | فروگشتن:
فروگشتن: |
to explore; to travel throughly
to go under |
-
untergehen |
-
- |
Dehxodâ
Dehxodâ |
یکی از چم های پیشوند فرو، همان سراسر و تا به پایان (کلّ و تمامی) است . مانند فروگرفتن (مصادره-اشغال)= گرفتن همه جا/ همه چیز فروگشتن : اگر گشتن را همان سیر و سیاحت بگیریم، میشود سراسر چیزی را گشتن و گردیدن . اگر گشتن را برابر شدن بگیریم، این فرو به چم پایین است و میشود غرق شدن یا پنهان شدن و .... اینهایی که در آنها فرو برابر سراسر و تا به پایان است، نیاز به کارگیر دارند: چنگیز چین را فروگرفت او خراسان را فروگشت و مردم نیشابور را فروکُشت. فرستاده، نامه ی را بر پادشاه فروخواند ... آنجایی که گشتن برابر شدن است کارگیر نیاز نیست: کیخسرو در میان برف البرزکوه فروگشت ( غیب شد/غرق شد) ~مزدک |
1.0 |
•Barhamidan -> barham | k. n. | برهمیدن: تقسیم کردن | to divide | Teilen | diviser | Mehrbod i Vâraste | بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود: سه با سه = ۶ سه در سه = ۹ سه بر سه = ۱ سه از سه = ۰ و درازتر اینها: باکردن درکردن برکردن ازکردن باکرد = جمع درکرد = ضرب برکرد = تقسیم ازکرد = تفریق بجای کردن, میتوانیم: باهمیدن درهمیدن برهمیدن ازهمیدن ~Mehrbod |
1.0 |
•Darhamidan -> darham | k. | درهمیدن: ضرب کردن | to multiply | - | - | Mehrbod i Vâraste | بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود: سه با سه = ۶ سه در سه = ۹ سه بر سه = ۱ سه از سه = ۰ و درازتر اینها: باکردن درکردن برکردن ازکردن باکرد = جمع درکرد = ضرب برکرد = تقسیم ازکرد = تفریق بجای کردن, میتوانیم: باهمیدن درهمیدن برهمیدن ازهمیدن ~Mehrbod |
1.0 |
•Vandnegâr | n. | وندنگار: گراف | graph | Graph | - | Mazdak i Bâmdâd | وند همان بند و از بستن میاید و اندام یا پیوند ارگانیک را میرساند. برای نمونه در نام تیره های ایرانی، مانند کارن-وند، ( مانند مازیار کارن-وند) یا هم اکنون در نام خاندان های لر و کرد و .. مانند پولادوند و اینها دیده میشود. در واژه های پسوند و پیشوند همان عضو هایی از واژه را میرساند که در پس یا پیش میایند. در نگره گردآیه ها ( مجموعه ها) هم فرایافتی بنام عضو یا همان وند/هموند را داریم و از آنجایی که گراف از پیوند میان هموند های یک گردایه سخن میگوید، میتوان آنرا نگاره ی ویژه ای که گویای وابستگی این وندهاست دانست و کوتاه سخن، بدان وندنگاره گفت. ~مزدک |
1.0 |