Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Nâdân   نادان: جاهل ignorant ignorant ignorant Dehxodâ   0.0
Âsângiri n. آسانگیری: تساهل lenience Nachsicht indulgence Dehxodâ   0.0
Hamsardar   همسردار: متاهل - - - Mehrbod i Vâraste تکسر و همسردار

~Mehrbod
0.0
Hamsardâr z. همسردار: متاهل married verheiratet marié     0.6
Kâršâyand z. n. کارشایند: اهل عمل practical Praktisch pratique Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd   1.0
Âsângereftan -> âsângir k. آسانگرفتن: تساهل کردن to be lenient; to take it easy - - Dehxodâ   0.0
Bidâšt z. n. بیداشت: غافل; بیخبر; کاهل heedless achtlos - Dehxodâ   1.0
Ažhân z. اژهان: مردم کاهل و باطل; جمند - - - _Dehxodâ Dehxodâ اشو گفت آنکه می بینی روانش
بدی اندر جهان کار اژکهانش
زراتشت بهرام
1.0
Kiyâr n. کیار: کاهلی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 127). به معنی کاهلی باشد. (برهان ) sloth - - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Namakin z. نمکین: ملیح mellifluous Mellifluous mélodieux Dehxodâ یکی حدیث کند از ملاحت لب یار
که با نمک تر از آن هیچ شوره زاری نیست
یکی سروده سخن‌ها ز سرو قامت دوست
که همچو سروی در هیچ جویباری نیست
یکی کند سگ کوی نگار را توصیف
که همچو او سگ گردن کلفت ِ هاری نیست
یکی ز چاه زنخدان سخن همی راند
که چاهی اینسان در هیچ رهگذاری نیست
شکست رونق بازار عشق و شعر و ادب
بدین متاع رواجی و اعتباری نیست
بگو به اهل ادب محرمانه "روحانی"
بتر ز شاعری و شعر هیچ کاری نیست.
~روحانی
1.0
Dustâr n. دوستار: ارادتمند

دوستار: اهل
sincerely

fan
-

Ventilator
-

ventilateur
Dehxodâ

برای اهل شاید دوستدار، سرسپرده و از کسان را هم بتوان تا اندازه ای بتوان جایگزین کرد.او اهل کتاب است= او دوستدارِ(سرسپرده ی، از کسانِ) نسک است./هواخواه و هوا دار و یار هم نیز.او یارِ(هواخواه،هوادار) نسک است/ او اهل(ساکن) شیراز است= او از شیراز است/ او از شهر شیراز است، با پسوند «یای» نسبت :"او شیرازی است"، او بومی شیراز است و او شهروند شیراز است.

~بهمن حیدری
1.0