Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Yazd n. یزد: اله god Gott dieu Dehxodâ   0.0
Izadin z. ایزدین: الهی divine göttlich divin Mazdak i Bâmdâd Mehrbod i Vâraste   1.0
Yazdbânu n. یزدبانو: الهه goddess Göttin déesse Dehxodâ   1.0
Yân n. یان: الهام

یان: مکاشفه; وحی
inspiration

revelation
Inspiration

-
inspiration

-
_Dehxodâ Ϣiki-En

_Dehxodâ
  1.0
Nowpendâr n. نوپندار: الهام inspiration Eingebung inspiration Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
šqâl n. آشغال: زباله trash Müll poubelle Dehxodâ   0.0
Navâle n. نواله: لقمه morsel; mouthful - - _Dehxodâ Ϣiki-En   1.0
Šamâle n. شماله: شمع candle Kerze bougie Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Neveštâr n. نوشتار: مقاله article; writing Beitrag article; écriture     0.0
Donbâle n. دنباله: ادامه continuation Fortsetzung continuation Dehxodâ   0.0
Koštafzâr n. کشتافزار: آلت قتاله murder weapon Mordwaffe l'arme du crime     1.0
Dirgovarande   دیرگوارنده: ثقیل الهضم indigestible - -     1.0
Amâdar   امادر: خاله یا عمه aunt - - Ϣiki-En Mehrbod i Vâraste   1.0
Nâšenâs z. n. ناشناس: مجهول الهویه anonymous anonym anonyme Dehxodâ   0.0
Sâlvâr z. n. سالوار: همه ساله; همیشگی perennial perennierend - MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Hamnuš n. همنوش: رفیق شرابخواری; همپیاله boon companion Segensbegleiter compagnon de boon Mehrbod i Vâraste   1.0
Gorâs n. گراس: تکه و نواله و به عربی لقمه باشد morsel; mouthful - - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Dâv n. داو: ادعا claim Anspruch revendication Dehxodâ داو همان گویشی دیگر از دو ( دویدن ) است. برای نمونه بجای نوبت بازی میگفتند: حالا داو توست: = اکنون تو باید بدوی Your Run ! ، گرچه در بازی دویدن هم نباشد. داوطلب هم همین است، کسی که میخواهد داو/دو در دست او باشد. همچنین ادعا نیز با این واژه همپوشانی دارد برای انیکه کسی که چیزی را میگوید که بیرون از هنجار آروینی ( نورم تجربی) است، از رده (صف) بهنجار ها ( نورمالها) بیرون امده ( مانند یک داوطلب) و دست به دو/داو زده است:
Dehkhoda:
داو تمامی زدن ؛ دعوی کمال کردن . ادعای تمامی کردن :
اورنگ کو؟ گلچهر کو؟ نقش وفا و مهر کو؟
حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم
(
ادعا به سخنی میگویند که بیرون از هنجار آروینی باشد:
نمونه :
١- شلوار من مال من است: یک داو نیست چون پُرگاه همیگونه است!
٢- شلوار شما مال من است: یک داو است و من باید پایور کنم ( با کاغذ خرید و ..) که شلواری که تن شماست، از آنِ من است.
)
~مزدک
0.0
Parhâm n. پره‌ام: طبیعت nature Natur la nature   ما سه جور طبیعت داریم
٬ ۱- همان سرشت و زاد درونی است :
نیش عقرب نه از ره کین است
اقتضای طبیعتش اینست
۲- زیستبوم . زباله ها طبیعت را خراب کرده اند.
۳- پرهام ( پر = round + هام = all)
گزینش پرهامین
طبیعت(پرهام) = همه ی آن چیزی که جهان ما است

~مزدک
1.0
Dâyeze n. دایزه: خاله aunt Tante tante Dehxodâ دایی و دایزه. در اصفهان به خاله میگویند دایزه. فکر کنم اگر دایی پارسی باشد, دایزه جایگزین درخوری برای خاله باشد.

~Elham Kondori
1.0
Jodâbandi n. جدابندی: تفکیک separation Trennung séparation Mazdak i Bâmdâd تفکیک در این بافتار تنها جدا کردن نیست بساکه جدا کردن و دسته بندی آغالهاست ( sort) و برای همین « جدابندی» ( به روش رده بندی)

~مزدک
1.0
Parhâmin z. پره‌امین: طبیعی natural natürlich -   ما سه جور طبیعت داریم
٬ ۱- همان سرشت و زاد درونی است :
نیش عقرب نه از ره کین است
اقتضای طبیعتش اینست
۲- زیستبوم . زباله ها طبیعت را خراب کرده اند.
۳- پرهام ( پر = round + هام = all)
گزینش پرهامین
طبیعت(پرهام) = همه ی آن چیزی که جهان ما است

~مزدک
1.0
Peynegare n. پینگره: نظریه مکمل supplementary theory ergänzende Theorie théorie supplémentaire Mehrbod i Vâraste نگره‌ای که در دنباله و برای پوشش دادن نگره‌ای دیگر پرداخته میشود.

~مهربد
1.0