Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Ud   اود: بندواژه: و and und et Dēnkard MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-De Ϣiki-Pâ   1.0
Hud n. هود: درست; صحیح true wahr vrai Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ   1.0
Nud n. نود: فاز; حال mood Stimmung ambiance Mazdak i Bâmdâd نود همچون خوُشنود ~مهربد 1.0
Rud n. رود: نهر stream Strom courant Dehxodâ   0.0
Hude n. هوده: حق; راستی; درست; بیهوده = ناحق, باطل right; truth Recht - Dehxodâ   1.0
Sude z. سوده: غافل negligent fahrlässig négligent MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Tude n. توده: اکثریت عوام masses Volk masses     0.0
Drud n. درود: سلامتی; سلام hi Hallo salut Dehxodâ   0.0
Âmud n. آمود: جسم مرکب; چند جزئی compound Verbindung composé Dasâtir Dehxodâ   1.0
Budan -> bâš k. بودن: - to be sein être MacKenzie Nyberg Dehxodâ Dehxodâ بن کنون کارواژه‌یِ بودن باش میباشد. چند نمونه از کاربرد‌هایِ باش در ادبسار:

سعدی:
هزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارم
لبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتن
++
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همی‌باشد
---------------------------
وحشی:
به این افسانه گفتن عاقبت افسانه خواهم شد
مگو وحشی کجا می‌باشد و منزل کجا دارد
--------------------------
خواجوی کرمانی
… چه نغمه ست کزین پرده‌سرا می‌آید
تاب آن سنبل پـُرتاب کرا می‌باشد
--------------------------
اوحدی:
سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم!
از آن سر گشته می‌باشم که این سوداست در بارم
-------------------------
صائب تبریزی:
به زیر چرخ دل شادمان نمی‌باشد
گل شکفته درین بوستان نمی‌باشد
خروش سیل حوادث بلند می‌گوید
که خواب امن درین خاکدان نمی‌باشد
به هر که می‌نگرم همچو غنچه دلتنگ است
مگر نسیم درین گلستان نمی‌باشد؟
به طاقت دل آزرده اعتماد مکن
که تیر آه به حکم کمان نمی‌باشد
به یک قرار بود آب، چون گهر گردد
بهار زنده‌دلان را خزان نمی‌باشد
کناره کردن از افتادگان مروت نیست
کسی به سایهٔ خود سرگران نمی‌باشد
مکن کناره ز عاشق، که زود چیده شود
گلی که در نظر باغبان نمی‌باشد
هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا
یکی چو صائب آتش‌زبان نمی‌باشد


—————————
باش ≠ باد
bâš ≠ bâwd

باد همان چهره‌یِ آرزوئین بودن است, چنانکه میگویند: ایدون باد (= باشد که اینجور شود)


~مهربد
0.0
Hudâd —> Hutâd
Hudâš —> Nikdâš
Kudak n. کودک: طفل child Kind enfant Dehxodâ   0.0
Rud n. روده‌ا: انهار streams Strömen ruisseaux     1.0
Sudan -> sâ k. سودن: to triturate zerreiben - Dehxodâ مرا بسود و بریخت هرچ دندان بود
نبود دندان٬ لا٬ بل چراغ تابان بود
0.0
Tudâr z. n. تودار: کسی که اندیشه‌هایِ خود را پوشیده دارد reserved; collected verschlossen - Dehxodâ   1.0
Zudpâ —> Zudpây
Âmude z. آموده: مرکب; ترکیب شده combined kombiniert combiné     1.0
Binud z. n. بینود: خنثی neutral neutral neutre Mazdak i Bâmdâd بینود= بی+هنود ~مزدک 1.0
Dorud n. درود: سلام greeting; hello hallo bonjour Dehxodâ   0.0
Dâmud n. دامود: عفو; بخشایش forgive; let it go; let pass - - _Dehxodâ Ϣiki-En   1.0
Hanud —> Honud
Honud n. هنود: اثر; تاثیر effect Wirkung effet     1.0
Kâmud z. کامود: بسیط uncompounded; simple unzusammengesetzt uncompounded; simple Dasâtir Dehxodâ   1.0
Nabud n. نبود: عدم lack Mangel manquer de Dehxodâ   0.0
Nâhud n. ناه‌ود: نادرست; غلط false falsch faux Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ   1.0
Dudbar n. دودبر: اگزوز exhaust system Abgassystem système d'échappement     1.0
Dudmân n. دودمان: سلسله; نسل lineage Abstammung lignée Ϣiki-En ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ   0.9
Dudnax n. دودنخ: سیگار cigarette Zigarette cigarette Mehrbod i Vâraste   1.0
Hudâdi —> Hudâdin
Hudâne b. هودانه: حقیقتا truly wahrhaft vraiment     1.0
Sudbar n. سودبر: ذینفع; مستفید; ذی نفع stakeholder Nutznießer -     1.0
Tudâri n. توداری: پوشیده نگه داشتن اندیشه‌هایِ خود reservedness; collectedness Verschlossenheit - Dehxodâ   1.0
Zudpây z. زودپای: کم دوام short-lived kurzlebig de courte durée Mehrbod i Vâraste پادواژه‌یِ دیرپای ~مهربد 1.0
Âludan -> âlâ k. آلودن: آلوده کردن to pollute verunreinigen - Ϣiki-En loghatnaameh.com   1.0
Âmudan -> âmâ k. آمودن: ترکیب کردن to combine zusammensetzen; kombinieren combiner     1.0
Ânudan -> ânâ k. آنودن: استقراء کردن to induce induzieren induire ~MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Âsudan -> âsâ k. آسودن: استراحت کردن to rest sich ausruhen reposer Dehxodâ   0.0
Bezudi b. بزودی: عن قریب soon bald bientôt Dehxodâ   0.0
Fozude   فزوده: مضاف - - -     0.8
Niyude n. نیوده: معبود idol Idol idole Mehrbod i Vâraste   1.0
Bedrud n. بدرود: خداحافظ; وداع; بسلامتی goodbye Auf Wiedersehen au revoir Dehxodâ   0.0
Doždud n. دژدود: دود آزارنده fume Rauch fumée Ϣiki-En   1.0
Farbud n. فربود: واقعیت reality Wirklichkeit réalité Ϣiki-En _Dehxodâ Dasâtir فرابود —> فربود = واقعیت (آنچه فرای ما نیز همچنان باشد) ~مهربد 1.0
Farhud n. فره‌ود: حقیقت truth Wahrheit vérité Ϣiki-En Ϣiki-Pâ _Dehxodâ Dasâtir فر+هوده = آنچه بسیار به حق باشد ~مهربد 1.0
Farjud n. فرجود: معجزه miracle Wunder miracle _Dehxodâ Dasâtir   1.0
Farnud n. فرنود: برهان; استدلال; دلیل reason Begründung; Grund raison Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ Dasâtir در پهلوی کارواژه ی آنیدن/آنودن ( مانند شنیدن/شنودن)با بُن کنون «آنای» به چم راهنمایی نمودن و راهبری کردن و بردن می هستوده . از بُن نای/نودن
واژه ی آنود نیز میتواند درست مانند شنود یک نام‌واژه دانسته شود ٬ برابر هدایت و دلالت٬ چراکه دلالت در عربی درست همان راهنمایی است
فر پیشوند فراتر میباشد و فرانودن یا فرنودن برابر با رهنمایی فراتر
لِادئنگ فعرتهِر = فرا+(â)نīدان
(ī= ئئ / ع کامبیز/کمبوجیه- سیریل/کوریل)
. که درست همان چم دلیل ودلالت را در منطق دارد و نامواژه ای کزان ساخته میشود٬ فرانود یا فرنود است که درست برابر استدلال میباشد.

~مزدک
1.0
Hambud n. همبود: اجتماع

همبود: جامعه
society

society
Gesellschaft

Gesellschaft
société

société
Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd

Mazdak i Bâmdâd
  1.0
Kambud n. کمبود: قلت; نقصان deficiency Mangel carence Dehxodâ   0.0
Pargud   پرگود: معاف; عاری exempt - - MacKenzie Ϣiki-En   1.0
Takbud n. تکبود: فرد individual Individuum individuel Mazdak i Bâmdâd   1.0
Tâdrud   تادرود: خداحافظ bye tschüß - Mehrbod i Vâraste از آنجاییکه بدرود همان وداع (≠ خداحافظی) باشد و نیز چون گاه برای نشان دادن گذرایی آن میگویند «تا درودی دیگر بدرود», میتوان این را کوتاهیده‌یِ «تا درودی دیگر» انگاشته و «تادرود» را در کنار «خدانگهدار» داشت.

~Mehrbod
1.0
Târpud n. تارپود: بافت; اساس fabric - - Ϣiki-En   1.0
Budobâš n. بودباش: اقامت stay Aufenthalt séjour   "بودوباش"
در گویش افغانستانی و تاجیکستانی بجای واژه تازی "اقامت"، واژه زیبا و پارسی "بودوباش" بکار برده می‌شود. بودوباش، ترکیب بن گذشته و بن اکنون کارواژه "بودن" است.
بود + و + باش
این واژه به گوش ما ایرانیان نا آشناست و زمان میبرد تا به آن خو گرفت.
گفتنی است که ترکیب بن گذشته + بن اکنون، در زبان پارسی کاربرد گسترده ای دارد. من برایتان چندین نمونه در زیر می‌آورم:
گفت و گو (گفتگو)
جست و جو (جستجو)
شست و شو (شستشو)
تاخت و تاز
ساخت و ساز
سوخت و سوز
دوخت و دوز
پخت و پز
رُفت و روب

~Amir Ghorban Zadeh
1.0
Hudâdin —> Hutâdin
Sudâvar z. سودآور: - profitable profitabel rentable     0.1
Afzudan -> afzâ k. افزودن: اضافه کردن to add hinzufügen ajouter Dehxodâ   0.0
Andudan -> andu k. اندودن: آغشتن; مالیدن to smear verschmieren - MacKenzie Ϣiki-En ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Bihudan -> bihun k. بیهودن: باطل گفتن; یاوه خواندن to refute - - Ϣiki-En _Dehxodâ   1.0
Fesudan -> fesâ k. فسودن: فسونگری کردن to charm - - _Dehxodâ Ϣiki-En   1.0
... [173 entries omitted]