Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Kinetuzi n. کینه‌توزی: انتقام را بجای آوردن revenge; to redeem an avenge - - Ϣiki-En _Dehxodâ   1.0
Guyâl n. گویال: کره; سیاره planet Planet planète Ϣiki-En   1.0
Cubalef n. چوبالف: - bookmark Lesezeichen signet Dehxodâ   1.0
Mehrcâme n. مهرچامه: غزل sonnet Sonett sonnet Ϣiki-En   1.0
Ture n. توره: شبکه network Netzwerk réseau Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ   1.0
Dârâin z. n. دارائین: مالکیتی genitive Genetiv génitif Ϣiki-En Ϣiki-De Mehrbod i Vâraste   1.0
Bâzikade n. بازیکده: gamenet - -     1.0
Turine n. تورینه: شکبیه retina Netzhaut rétine Mazdak i Bâmdâd   1.0
Cešmyâr   چشمیار: عینک eyeglasses; spectacles Brille lunettes Ϣiki-En   1.0
Râyâtâr —> Jahântâr
Jahântâr —> Andartâr
Sapuxtan -> sapuz k. سپوختن: چیزی رابجایی خلانیدن

سپوختن: رد کردن

سپوختن: تخطی کردن

سپوختن: به تعویق انداختن; نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت - نه چشم زمان کس بسوزن بدوخت ~فردوسی
to penetrate

to reject

to disobey

to delay
durchdringen

abweisen

übertreten

-
pénétrer

-

-

-
loghatnameh.com Ϣiki-En Ϣiki-Pâ

MacKenzie Ϣiki-En ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ

MacKenzie ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ

MacKenzie Ϣiki-En ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ
  1.0
Sanjide n. سنجیده: حساب شده calculated berechnet calculé Dehxodâ   0.0
Tofangdâr z. n. تفنگدار: مسلح armed bewaffnet armé Dehxodâ   0.1
Šahrvandi n. شهروندی: تابعیت citizenship Staatsangehörigkeit citoyenneté Dehxodâ   1.0
Bâinhame n. بااینهمه: با اینحال nonetheless dennoch toutefois     0.6
Barin z. برین: عالی; والا excellent; superb; outstanding Ausgezeichnet excellent; superbe; exceptionnel Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-Pâ Dehxodâ کوتاهیده‌ی برترین ~مهربد 1.0
Pasvâ   پسوا: پادواژه‌یِ پیشوا; تابع subordinate untergeordnet subordonné Ϣiki-En ϢDict-Pâ   1.0
Andartâr vn. اندرتار: اینترنت the Internet das Internet l'internet Ϣiki-En   1.0
Farmângari n. فرمانگری: حاکمیت sovereignty Souveränität souveraineté     1.0
Delpazir z. دلپذیر: مطبوع pleasant; nice angenehm; nett agréable Dehxodâ   0.0
Âhankahrobâ n. آهنکهربا: الکترومغناطیس electromagnetic Elektromagnetisch - Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Âhankahrobâyi n. آهنکهربایی: الکترومغناطیس electromagnetic Elektromagnetisch - Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Sâzgâr z. سازگار: موافق; مساعد compatible; suitable kompatibel; geeignet compatible; adapté Dehxodâ سازگاری٬ یاری و موافقت کُـنشمند (active favoring)است و سازواری٬ وفق بی‌کُنش ( passive favorable) میباشد.
سازگار در بیخ٬ چیزی است که شما را همراهی و یاری میکند تا کارتان راه بیفتد. ( گار نشانه ی فعال است: آموزگار=معلم)
≈ adaptive/benevolent مساعد مؤید
سازوار چیزی است که به شما در راهتان کنشمندانه کمک نمیکند ولی سنگ راه هم نیست و بساکه همان هستی اش بسود کار و آماج شماست. ( وار #1 نشانه ی دارندگی مانند امیدوار)
برای همین٬ سازوار چم برازنده و درخور ( متناسب و مناسب) را هم میدهد.
≈compatible /suitable


~Mazdak
0.0
Andartârik z. اندرتاریک: اینترنت internet-related - - Mehrbod i Vâraste   1.0
Âtâv   آتاو: مستعد apt; talented geeignet; talentiert apte; talentueux Ϣiki-En Ϣiki-En _Dehxodâ   1.0
Bâyeste n. بایسته: واجب requisite; essenetial Requisit; essenetial requis; essenetial ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Târnemâ n. تارنما: وبسایت website Webseite site Web; site Internet Farhangestân   0.3
Nikpey   نیکپی: خوش قدم ، مسعود، مبارک (آدم با برکت) lucky; blessed gesegnet, glückskind - _Dehxodâ   1.0
Guyâlin z. گویالین: کروی planetary; spherical planetarisch; sphärisch planétaire; sphérique     1.0
Fešâršu n. فشارشو: - pressure washer Hochdruckreiniger nettoyeur haute pression     1.0
Farâyâdestan -> farâyâd k. فرایادستن: تداعی شدن

فرایادستن: کسی را با چیزی مربوط کردن یا وارونه
to be evoked

to be associated; to sb. be tied to sth.
wachgerufen werden; hervorgerufen werden; evoziert werden

etw. (gedanklich) mit jdm./etw. verbindet werden; assoziiert werden; in Verbindung/Zusammenhang gebracht werden; jdm. etw. zugeordnet werden
-

-
Mazdak i Bâmdâd

  1.0
Ravaxtar n. رواختر: سیاره planet Planet planète Mazdak i Bâmdâd ما میتوانیم از فرهنگ باستان سود بجوییم که در آن به سیارات هم اختر میگفتند و تنها جداسانی شان با ستارگان این بود که ستارگان یکجامان (کواکب ثوابت) بودند و اینها روان.
پس میشه برای نمونه با آمایشی از اختر و روان بودن٬ گفت:
سیاره ( planet) = رَوَخـْتـَر [ ravaxtar]

~Mazdak
1.0
Besâmân z. b. n. بسامان: منظم organized; ordered geordnet - Dehxodâ ما منظم را در پارسی به دو چم بکار میبریم که در آلمانی برایش دو واژه جدا دارند.
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیزهایی بکار میبریم که خود سازنده ی ساختاری منظم هستند. بسامان =geordnet
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیز یا کسی بکار میبریم که نه خودش بلکه اجزای زیرین اش و یا دستآورد کردارش ساختاری منظم پدید می‌آورند. سامانمند =ordentlich
~بامداد خوشقدمی
1.0
Sâmânmand z. n. سامانمند: منظم; دارای ساختار بسامان orderly ordentlich - Ϣiki-En ما منظم را در پارسی به دو چم بکار میبریم که در آلمانی برایش دو واژه جدا دارند.
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیزهایی بکار میبریم که خود سازنده ی ساختاری منظم هستند. بسامان =geordnet
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیز یا کسی بکار میبریم که نه خودش بلکه اجزای زیرین اش و یا دستآورد کردارش ساختاری منظم پدید می‌آورند. سامانمند =ordentlich

~بامداد خوشقدمی
1.0
Sâmânmandi n. سامانمندی: نظم order - - Ϣiki-En ما منظم را در پارسی به دو چم بکار میبریم که در آلمانی برایش دو واژه جدا دارند.
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیزهایی بکار میبریم که خود سازنده ی ساختاری منظم هستند. بسامان =geordnet
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیز یا کسی بکار میبریم که نه خودش بلکه اجزای زیرین اش و یا دستآورد کردارش ساختاری منظم پدید می‌آورند. سامانمند =ordentlich

~بامداد خوشقدمی
1.0
Šastâr n. شستار: اسلحه weapon Waffe - Ϣiki-En _Dehxodâ vedabase.net در میان پارسیان هند و پیروان آذرکیوان که برخی واژه های کهن پارسی را از فراموشی هزاره ها بوخته اند٬ به سلاح٬ شستار یا شستره سهاسترا =شِاپُن گفته میشود و آن سلاحی است که در دست گرفته میشود.
به سلاح ساز هم میگویند شستارکار.
من این واژه را از آنها فراگرفتم
گمان من این است که شاید این واژه با انگشت شست در پیوند باشد چون روی دستی بودن این اسلحه پافشاری میشود.

~مزدک
1.0