Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Hude n. هوده: حق; راستی; درست; بیهوده = ناحق, باطل right; truth Recht - Dehxodâ   1.0
Sude z. سوده: غافل negligent fahrlässig négligent MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Tude n. توده: اکثریت عوام masses Volk masses     0.0
Rudhâ n. روده‌ا: انهار streams Strömen ruisseaux     1.0
Âmude z. آموده: مرکب; ترکیب شده combined kombiniert combiné     1.0
Fozude   فزوده: مضاف - - -     0.8
Niyude n. نیوده: معبود idol Idol idole Mehrbod i Vâraste   1.0
Sodegar n. سودهگر: حکاک graver Kräftiger plus grave Dehxodâ   1.0
Ayâft n. ایافت: محدوده range Bereich gamme Avestâ تیرآیافت برای تیر و گلوله در پهلوی
~Nader Tabasian

از آنجا که ایافتن دیس کهن یافتن است: تیریاب
همان آیافت به تنهایی هم میشه. =attain ( ریخت کهن یافتن)

~Mazdak
1.0
Marznâ n. مرزنا: محدوده limited area begrenzte Fläche zone limitée Aria Farbud   1.0
Gostare n. گستره: محدوده range Angebot gamme Farhangestân   0.4
Sodegari n. سودهگری: حکاکی engraving Gravur gravure Dehxodâ   1.0
Sudhanud n. سوده‌نود: هنودِ کاربردین useful-effect Nutzeffekt effet utile Mehrbod i Vâraste   1.0
Tudegerâ z. n. توده‌گرا: عوامگرا; پوپولیست populist Populist populiste Nader Tabasian   1.0
Barfozude   برفزوده: مضاف الیه - - -     1.0
Sodekrdn
Sodekardan -> sodekon k. سودهکردن: حک کردن to engrave gravieren graver Mehrbod i Vâraste Dehxodâ   1.0
Tudegerâi n. توده‌گرایی: عوامگرایی; پوپولیسم populism Populismus populisme Nader Tabasian   1.0
Kârazmude   کارآزموده: مجرب experienced erfahren expérimenté Dehxodâ   0.1
Âludan -> âlâ k. آلودن: آلوده کردن to pollute verunreinigen - Ϣiki-En loghatnaameh.com   1.0
Bihudexwâri n. بیهوده‌خواری: اسراف prodigality; squander - - Dehxodâ چنان نیز یکسر مپرداز گنج
که آیی ز بیهوده خواری برنج .

نظامی.
1.0
Farqiš z. فرغیش: مستعمل; فرسوده well-worn - - _Dehxodâ ϢDict-Pâ   1.0
Darqâl n. درغال: ایمن و آسوده; امن safe; tranquil - sûr; tranquille Dehxodâ   1.0
Âsâyân z. آسایان: فارغ; آسوده از کار idle müßig - Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ   1.0
Cedâni   چه‌دانی: دانستن چیزها; دانش از فرهودها know-what - - Mehrbod i Vâraste   1.0
Žâžxâyidan -> žâžxây k. ژاژخاییدن: سخن مفت و بیهوده و یاوه زدن to blather - - _Dehxodâ   1.0
Hožir z. هژیر: ستوده و پسندیده و خوب و نیک well-faced; laudable; praiseworthy - - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-Pâ Avestâ   1.0
Anušegi n. انوشگی: (ا+اٸوش {هوش}) = بیشتر درباره‌یِ پایستگی هوش و خرد است, هوش و آگاهی‌ای که نامیرا بوده و بی مرز میزیوند. - - - Ϣiki-Pâ   1.0
Sabokbâštan -> sabokbâr k. سبکباشتن: سبکبار شدن/کردن; آسوده شدن/کردن; خلاص شدن/کردن to relieve entlasten soulager Mazdak i Bâmdâd شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
1.0
Parrixtan -> parriz k. پرریختن:: زائد بودن; افزوده بودن; زیادی بودن; زیاده بودن to be superfluous überflüssig sein - MacKenzie از پر و پیرامون چیزی ریختن 1.0
Hanudan —> Honudan
Tât v. pav. تات: یا امروزین‌تر, داد ity - - Ϣiki-Pâ Bartholomae پسوند dâd/tât در پارسی باستان همان است که اکنون در اسپانیایی یا فرانسه و انگلیسی شده : -te, -ty برای نمونه واژه‌ی اوستایی drava = سالم میباشد، و dravatât = سلامتی است که امروزه شده «درود». (واژه‌نامه‌یِ زبان کهنِ ایرانی از بارتولومی). این پسوند نام‌ساز بوده و نام‌هایِ مادینه میساخته است.

~مزدک
0
Bol v. piv. بل: کثیر; بسیار poly - - Dehxodâ از سویی پُر را اگر بتوانیم برای full و بل را برای many بگذاریم، همپوشانی‌ها کمتر می‌شود. «پر» در جایگاه برواژه همیشه به‌چم much و many بوده ولی در جایگاه زاب چمِ full می‌دهد. بنیاد بر این بُل- را که همان گونه که شما می‌گویید ورتشی از پر است برای پیشوند زابسازِ many = بسیار، چندین بگذاریم.

~Nader Tabasian
0.0
Zâin z. زایین: میلادی gregorian gregorianisch grégorien Mehrbod i Vâraste در کردی به سال میلادی می‌گویند زائینی.
سال ۲٠۱۷ زایینی پیشاپیش بر شما فرخنده باد.
~Armin Hopes

یک ی افزوده دارد, زائین خودش میشود میلادی/تولدی.
~Mehrbod
1.0
Farhud n. فره‌ود: حقیقت truth Wahrheit vérité Ϣiki-En Ϣiki-Pâ _Dehxodâ Dasâtir فر+هوده = آنچه بسیار به حق باشد ~مهربد 1.0
Gazdom —> Každom
Každom n. کژدم: عقرب scorpion Skorpion scorpion Dehxodâ گویند نیز که این واژه در نخست گز+دُمب بوده, که سخنی خردپذیر میزند ~مهربد 0.0
Pardise n. پردیسه: پارک park Park parc Mazdak i Bâmdâd Mehrbod i Vâraste Masoumeh Hanifehzadeh نزدیکترین برابر park کدام است, بوستان, گلستان, باغ, و یا شاید پردیس؟

بوستان = جاییکه بوی خوش و گلهای خوش بو باشند.
~مهربد


بگمان من پردیس است. باغ برای کاشت درختان میوه بکار می‌رود. بوستان یک پهنهء طبیعی است. گلستان هم تنها گل + ستان است. پردیس یک باغ دست‌ساز بوده که مهرازی می‌شده.
~Masoumeh Hanifzadeh


بهتر است پردیسک یا پردیسه بگوییم که با پردیس(فردوس) همنام نشود.
~مزدک
1.0
Pišgu n. پیشگو: نبی oracle Orakel oracle Dehxodâ دگرسانی سروش با اوراکل این است که سروش یک هستی ایزدی و مینوی است ولی اوراکل ها آدم هایی بوده اند که مانند رمال ها و فالبین های خودمان یک پیشگویی هایی میکرده اند و هنرشان این بوده پیشگویی را جوری بکنند که همه جوره بتوان از ان برداشت نمود و همواره درست از آب در بیاید.

~Mazdak
0.0
Sarmâgereftegi n. سرماگرفتگی: گریپ grip Griff poignée Mazdak i Bâmdâd باید به گریپ گفت سرماگرفتگی
به کولد٬ سرماخوردگی
سرما گرفتم / سرما خوردم
سرماگرفتگی شکم وروده!

~مزدک
1.0
Vâdenâm n. واده‌نام: نام خانوادگی family name Familienname Nom de famille Mazdak i Bâmdâd برای نام خانوادگی میتوان گفت وادنام vâdenâm ( از واژه ی واده = اصل و دوده که در خانه+ واده هم ددیه میشود) ، که روی هم میشوند : نام و وادنام 1.0
Kâmbânu n. کامبانو: رفیقه; معشوقه; زنیکه با مرد همسردار رابطه داشته باشد mistress (lover) Mätresse maîtresse Milad Kiyan من اینجا «کامبانو» را با بازبینی کمی بیشتر از دلبانو پسندیدم, بویژه اینکه گویا در تاریخچه‌یِ پیدایش واژه‌یِ mistress (که از فرانسه و فرهنگ آنجا باشد) کامبانو زنی بوده که مرد پولدار هزینه‌هایِ زندگی اش را میپرداخته و بیشتر برای سرگرمی و کام (جنسی) گرفتن با او بوده.

~مهربد
1.0
Pardisak —> Pardise
Nâmirâyi n. نامیرایی: زیست بیمرز immortality Unsterblichkeit immortalité Ϣiki-En Ϣiki-Pâ زیستن نامرزمند, ولی به این چم که تنها "مرگِ طبیعی" در کار نیست, امُرداد نبوده و باشنده میتواند با آسیب از پیرامون همچنان بمیرد. ~مهربد 1.0
Sijsâr n. سیجسار: منطقه‌یِ خطر danger zone Gefahrenzone - Mazdak i Bâmdâd منطقه در بیخ عربی همان کمر( میانبند) بوده ولی امروزه همانا یک جایگاه جغرافیاییست= بومسار (locality, zone)
منطقه ی خطر= سیجسار
منطقه ی کوهستانی= کوهسار

~جبرس
1.0
Pišguy —> Pišgu
Honudan -> honâ k. هنودن: تاثیر کردن; اثر گذاشتن to affect beeinflussen affecter _Dehxodâ کارواژه ی کهن آن خشنویتن بوده = خشناتای = هشنودن - هنودن که در آغاز به چم اثر راضی کننده و کار قانع کننده بوده.

~مزدک
1.0
Vižesâr n. ویژه‌سار: انحصار exclusiveness Ausschließlichkeit exclusivité Nader Tabasian سار= جای چیزی
سار= زار، پسوند کثرت و فراوانی
سار= زار، زار. (پسوند) بمعنی مکان روئیدن باشد. (برهان قاطع).
سار= زار، بمعنی انبوهی و بسیاری هم آمده است . (برهان قاطع).
زار و سار جای انبوه بودن چیزی است .
سار = صفت، دیوسار؛ دیوصفت

ویژه‌سار برای انحصار شایسته است چون یک گستره‌ (محدوده) است که در آن ویژگی یک چیز برای یک چیز دیگر چشمگیر و مهند است.

انحصار. ...[اِ ح ِ ] (ع مص ) در اصطلاح مالیه محدود کردن ساخت یا توزیع یا فروش چیزی بدولت یا مؤسسه و یا شرکتی : انحصار دخانیات . || (اِمص ) محدودیت . (فرهنگ فارسی معین ). محصور شدگی . محبوس شدگی . تنگ کردگی . || بازداشتگی . || گنجیدگی در چیزی . || احاطه و محاصره . || ممانعت و منع. || تحدید. (ناظم الاطباء).

~نادر طبسیان
1.0
Farnud n. فرنود: برهان; استدلال; دلیل reason Begründung; Grund raison Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ Dasâtir در پهلوی کارواژه ی آنیدن/آنودن ( مانند شنیدن/شنودن)با بُن کنون «آنای» به چم راهنمایی نمودن و راهبری کردن و بردن می هستوده . از بُن نای/نودن
واژه ی آنود نیز میتواند درست مانند شنود یک نام‌واژه دانسته شود ٬ برابر هدایت و دلالت٬ چراکه دلالت در عربی درست همان راهنمایی است
فر پیشوند فراتر میباشد و فرانودن یا فرنودن برابر با رهنمایی فراتر
لِادئنگ فعرتهِر = فرا+(â)نīدان
(ī= ئئ / ع کامبیز/کمبوجیه- سیریل/کوریل)
. که درست همان چم دلیل ودلالت را در منطق دارد و نامواژه ای کزان ساخته میشود٬ فرانود یا فرنود است که درست برابر استدلال میباشد.

~مزدک
1.0
Nâvsâni n. ناوسانی: نوسان; تغییر تکرار شونده oscillation Schwingung oscillation Ϣiki-En Ϣiki-De میگویند خود این واژه هم از پارسی به عربی بوده و از
آنجا که "ناو"(کشتی) چنین جنبشی داده و به همراه خیزه های
اب میجنبیده، به این گونه جنبش فراز و فرود پی در پی،
جنبش "ناوسان" = به مانند ناو، گفته اند ( دهخدا) ~مزدک
1.0
Âzarang n. آذرنگ: فتنه intrigue; sedition Intrigen; Aufruhr intrigue; sédition   فتنه به پارسی میشود آذرنگ. و آن آزمون آتش بوده ٬ که در گذشته برای یافتن بیگناهان از گنهکاران٬ گنهبار (متهم) را بدان میافکنده اند. در قران هم به همین چم آزمون آتش آلود آمده. فتان ها = فتنه افکنان همان آتش افکنان ‌و دچار کنندگان به رنج آزمونین بودند.

~مزدک
1.0
Namakin z. نمکین: ملیح mellifluous Mellifluous mélodieux Dehxodâ یکی حدیث کند از ملاحت لب یار
که با نمک تر از آن هیچ شوره زاری نیست
یکی سروده سخن‌ها ز سرو قامت دوست
که همچو سروی در هیچ جویباری نیست
یکی کند سگ کوی نگار را توصیف
که همچو او سگ گردن کلفت ِ هاری نیست
یکی ز چاه زنخدان سخن همی راند
که چاهی اینسان در هیچ رهگذاری نیست
شکست رونق بازار عشق و شعر و ادب
بدین متاع رواجی و اعتباری نیست
بگو به اهل ادب محرمانه "روحانی"
بتر ز شاعری و شعر هیچ کاری نیست.
~روحانی
1.0
Pažmordan -> pažmor k. پژمردن: پژمرده شدن to wither - -   پژ در گذشته اَویش بوده است ->"ویش" wesh/wish -> ویژ-> بیژ-> پژ
پژمر(د) = awish+mar = wizmar
( از میان واژه شناسان hubschmann با این سخن همداستان نیست)
( پژوهشمایه:

An Etymological Dictionary of Persian + English and other Indo-European Languages
Ali Nourai

~مزدک
1.0