Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Hasti n. هستی: وجود existence Existenz existence Dehxodâ   0.0
Mehsar z. n. مهسر: نخبه elite Elite élite Mazdak i Bâmdâd نخبة پارسی نیست و برای ما هم بایسته نیست که واژه ای سرهم کنیم که گویش‌مانای یک واژه ی تازی و .. باشد.( کاری که ملایری میکند).
از سوی دیگر نخبه خوش‌خیم است و کسی برای چندینه ی آنهم نخب بکار نمیبرد و بساکه نخبگان رواست.
در پارسی میتوان گفت:
مِهسر=> مهسران
برگرفته از ساختار واژه ی ترکی: بویوک‌باش‌لار

مهسران دانشیک جهان و پاداشبران «نوبل» بیشترینه ٬ برخاسته ی باخترزمین اند

~Mazdak
1.0
Hasband z. n. هسبند: سخت عاشق obsessively in love Obsessiv verliebt - Dehxodâ کوتاهیده‌ی هست‌بند ~مهربد 1.0
Mehsarâ n. مهسرا: هتل hotel Hotel un hôtel Mazdak i Bâmdâd به متل میشه
فت رهکده
به پانسیون پذیرمان
به «هتل» اونجوری میشه گفت: مِهسرا

~Mazdak
1.0
Hamhast z. همه‌ست: coexistent koexistent coexistant Mehrbod i Vâraste   1.0
Hastande   هستنده: وجودمند existent existent existant Ϣiki-En   1.0
Hastidan -> hast k. هستیدن: هستی داشتن; هستنده بودن to exist existieren exister     0.6
Mehestân n. مهستان: مجلس سنا senate Senat sénat     1.0
Rahsepâr z. n. رهسپار: عازم departing; leaving - départ; en quittant     0.1
Mâhsâr   ماهسار: نماِ ماه از دور moonscape - - Ϣiki-En   1.0
Hamhasti n. همه‌ستی: coexistence Koexistenz coexistence Mehrbod i Vâraste   1.0
Yekkesari n. یکهسری: مونوپولی; انحصار monopoly Monopol monopole Mehrbod i Vâraste   1.0
Hastidâr n. هستیدار: موجود entity - entité Mehrbod i Vâraste   1.0
Hastumand z. n. هستومند: موجود; داراي هستي existent; existing - - Ϣiki-En Ϣiki-De Mehrbod i Vâraste   1.0
Yekkesâri n. یکهساری: مونوپولی; انحصار monopoly Monopol monopole Mehrbod i Vâraste   1.0
Dâdesâr n. داده‌سار: بانک داده‌ها; بانک اطلاعاتی database Datenbank base de données Ϣiki-En Ϣiki-De Mazdak i Bâmdâd   1.0
Vižesâr n. ویژه‌سار: انحصار exclusiveness Ausschließlichkeit exclusivité Nader Tabasian سار= جای چیزی
سار= زار، پسوند کثرت و فراوانی
سار= زار، زار. (پسوند) بمعنی مکان روئیدن باشد. (برهان قاطع).
سار= زار، بمعنی انبوهی و بسیاری هم آمده است . (برهان قاطع).
زار و سار جای انبوه بودن چیزی است .
سار = صفت، دیوسار؛ دیوصفت

ویژه‌سار برای انحصار شایسته است چون یک گستره‌ (محدوده) است که در آن ویژگی یک چیز برای یک چیز دیگر چشمگیر و مهند است.

انحصار. ...[اِ ح ِ ] (ع مص ) در اصطلاح مالیه محدود کردن ساخت یا توزیع یا فروش چیزی بدولت یا مؤسسه و یا شرکتی : انحصار دخانیات . || (اِمص ) محدودیت . (فرهنگ فارسی معین ). محصور شدگی . محبوس شدگی . تنگ کردگی . || بازداشتگی . || گنجیدگی در چیزی . || احاطه و محاصره . || ممانعت و منع. || تحدید. (ناظم الاطباء).

~نادر طبسیان
1.0
Vâžesâr n. واژه‌سار: فهرست لغات vocabulary Vokabular; Wortschatz vocabulaire Mazdak i Bâmdâd   1.0
Bahresanj n. بهره‌سنج: - arbitrageur Arbitrageur arbitrageur Mazdak i Bâmdâd در جهان بازار و دادوستد٬ میشود اربیتراژ را «بهره‌سنجی» گفت. که هم با سود و بهره سروکار دارد و هم با ریشه ی بنیادین واژه٬ که با سنجش و داوری در پیوند است.

~Mazdak
1.0
Doyyesari n. دویه‌سری: - duopoly Duopol duopole Mehrbod i Vâraste   1.0
Negâhestan -> negâh k. نگاهستن: نگاه کردن; نظر کردن; نظر افکندن; نظاره کردن to look schauen regarder Mehrbod i Vâraste Dehxodâ چون کارواژه‌یِ نگاه کردن را هماکنون داریم و نگاه کردن کمی از نگریستن میتواند دور باشد (مکنزی, برنگریستن = to consider, نگاهی که همراه با باریکبینی و هشیاری باشد) پس میتوانیم کارواژه‌یِ ساده‌یِ نگاهستن را نیز بداریم.

~مهربد
0.5
Nepâhestan -> nepâh k. نپاهستن: مشاهده کردن to observe beobachten observer Ϣiki-En ⚕Heydari   1.0
Nežuhestan -> nežuh k. نژوهستن: استخبار کردن to gather intelligence - - Mazdak i Bâmdâd تنها با شنیدن/شنود نمیشه کار کرد٬ دیدن پنهانی هم درینکار اندرست.
بجای پژوهش میشه از کاوش سود جست:
نهان‌کافتن--> نهان‌کاو-> نهانکاوش
میتوان از پیشوند نِـِ که در نهان و نشیب و .. داریم و چم پایین و «زیرزیرکی» میدهد بجای نهان سود جسته و بگوییم:
نیژوهش
بجای پد ژوستن٬ نی ژوستن
ژوستن≈جُستن
ژوهش= جویش

~Mazdak
1.0
Pežuhestan -> pežuh k. پژوهستن: تحقیق کردن to research forschen rechercher _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-De پی جُستن 1.0
Hasyâidan -> hasyâ k. هسیائیدن: دریافتن، پی بردن; تحقق بخشیدن to realize - - _Dehxodâ Ϣiki-En aramis2.obspm.fr   1.0
Hastigerây n. هستیگرای: اگزیستانسیالیست existentialist Existentialist existentialiste     1.0
Hastumandi n. هستومندی: دارای هستی; موجودیت being Wesen - Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Hastânidan -> hastâney k. هستانیدن: به هستی آوردن; پدید آوردن - - -     1.0
Hasyâyidan —> Hasyâidan
Âhesteravi n. آهسته‌روی: تامل deliberation; contemplation Überlegung; Betrachtung délibération; contemplation Mazdak i Bâmdâd آهسته‌روی ( وارون تندروی)

~مزدک
1.0
Bahresanji n. بهره‌سنجی: آربیتراژ arbitrage Arbitrage arbitrage Mazdak i Bâmdâd در جهان بازار و دادوستد٬ میشود اربیتراژ را «بهره‌سنجی» گفت. که هم با سود و بهره سروکار دارد و هم با ریشه ی بنیادین واژه٬ که با سنجش و داوری در پیوند است.

~Mazdak
1.0
Zamânesâz   زمانه‌ساز: ابن الوقت; کسیکه با زمانه و روزگار میسازد و شکایت نمیکند timeserver - - Dehxodâ   1.0
Hastigerâyi n. هستیگرایی: اگزیستانسیالیسم existentialism Existentialismus existentialisme     1.0
Angizesâz n. انگیزهساز: محرک دارویی/ماده‌ای که انگیختگی را میافزاید stimulant Stimulans - Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ   1.0
Darpežuhestan -> darpežuh k. درپژوهستن: استفسار کردن; تحقیق کردن to investigate untersuchen enquêter Mehrbod i Vâraste   1.0
Âmâdesâxtan -> âmâdesâz k. آماده‌ساختن: مقدمه‌چینی کردن to prepare bereiten préparer     0.0
Xodvižesâzi n. خودویژهسازی: privatization Privatisierung privatisation Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Afsahidan -> afsah k. افسهیدن: از میان رفتن و نابود شدن آهسته to perish zugrunde gehen - Mazdak i Bâmdâd   1.0
Nošxwândan -> nošxwân k. نشخواندن: با لذت و آهستگی خواندن to leisurely read - - Amin Keykha اگر نشخوار همان نوشخوار و خوردن با لذت باشد چرا نشخوان و نوشخوان را نداشته باشیم؟
~ Amin Keykha
1.0
Mânandidan —> Mânandestan
Sâr v. n. pav. سار: پسوند نامساز: جای و دسته, کوهسار, یخسار, ادبسار

سار: غصه; حزن
ature

sorrow
-

Trauer
-

chagrin
Ϣiki-Pâ

Dehxodâ
  0
Mânandestan -> mânand k. مانندستن: مانندی کردن; شبیهسازی کردن to simulate - - Ϣiki-En   1.0
Hamišegi n. همیشگی: یوند تنگاتنگی با پنداره‌یِ زمان دارد, آنچه در همه‌یِ زمان‌ها باشد; میتواند «هستنده» باشد و بباید «باشنده» نیست. eternal - - Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Fâmtan n. فامتن: (زیست‌شناسی) ساختاری رشته‌ای (یا ریسمان مانند) که درهسته‌یِ یاختهٌ سرگرم بخشش دیده می‌شود و ترابرِ داده‌های ژنتیکی است. برابر این واژه در زبان انگلیسی Chromosome می باشد که خود از زبان آلمانی آمده و به چهره‌یِ Chromosom نوشته می شود, که آن نیز خود از دو واژه‌یِ Chromo و some برساخته شده است: پیشوند Chromo از واژه‌یِ یونانی Khroma، به چم رنگ (همتراز فام)، و پسوند some از واژه‌یِ یونانی Soma، به معنی تن. chromosome Chromosom chromosome Ϣiki-Pâ Ϣiki-En   1.0
Tarâ v. piv. ترا: - trans trans trans   دوستان جدا از جستار پیك، آیا ما در خود پارسى كنونى، هیچ پیشوند دیگرى نداریم كه گویاتر از "ترا" باشد. با این كه ده ها واژه با این پیشوند ساخته شده ولى براى من هنوز نمیتونه دریافت پذیر باشه. اگر شاینده هست یك پیك ویژه درباره ى "ترا" بگذارید.
پیشاپیش با سپاس
~Amir Hosein Sarboland

ترا را همان ≈از میان میتوانید در یاد بدارید.

ترادیدن = از میان دیدن
ترانما = از میان پیدا
تراگذشتن = از میان چیزی گذشتن
~Mehrbod
0.0
Sijsâr n. سیجسار: منطقه‌یِ خطر danger zone Gefahrenzone - Mazdak i Bâmdâd منطقه در بیخ عربی همان کمر( میانبند) بوده ولی امروزه همانا یک جایگاه جغرافیاییست= بومسار (locality, zone)
منطقه ی خطر= سیجسار
منطقه ی کوهستانی= کوهسار

~جبرس
1.0
Rahkade n. رهکده: متل motel Motel motel Mazdak i Bâmdâd به متل میشه گفت رهکده
به پانسیون پذیرمان
به «هتل» اونجوری میشه گفت: مِهسرا

~Mazdak
1.0
Pazirmân n. پذیرمان: پانسیون boarding house Pension pension de famille Mazdak i Bâmdâd به متل میشه گفت رهکده
به پانسیون پذیرمان
به «هتل» اونجوری میشه گفت: مِهسرا

~Mazdak
1.0
Bâmkâri n. بامکاری: سقف سازی roofing Dachdeckung toiture Nader Tabasian Armin Hopes اینجا به پوشش‌دادن، یا بازسازی بام شیب‌دار خانه با برگه‌های پادآب، roofing می‌گویند. من برای آن «بامگری» را بکار می‌برم.
~Armin Hopes

بامکاری و بامکار بهتر نیست؟
مانند شوفاژکار و برق‌کار و آبکار که پیشه‌هایی هستند که با دوباره‌سازی سروکاری دارند.
~Nader Tabasian
1.0
Sâzgâr z. سازگار: موافق; مساعد compatible; suitable kompatibel; geeignet compatible; adapté Dehxodâ سازگاری٬ یاری و موافقت کُـنشمند (active favoring)است و سازواری٬ وفق بی‌کُنش ( passive favorable) میباشد.
سازگار در بیخ٬ چیزی است که شما را همراهی و یاری میکند تا کارتان راه بیفتد. ( گار نشانه ی فعال است: آموزگار=معلم)
≈ adaptive/benevolent مساعد مؤید
سازوار چیزی است که به شما در راهتان کنشمندانه کمک نمیکند ولی سنگ راه هم نیست و بساکه همان هستی اش بسود کار و آماج شماست. ( وار #1 نشانه ی دارندگی مانند امیدوار)
برای همین٬ سازوار چم برازنده و درخور ( متناسب و مناسب) را هم میدهد.
≈compatible /suitable


~Mazdak
0.0
Miyânsâr b. میانسار: بینابین; وسط interspace; interstice; zwischenraum - Mazdak i Bâmdâd میانسار, همچون رُخسار, کوهسار و تاپا.

~مهربد
1.0
Tavsan —> Towsan
Towsan z. توسن: وحشی wild wild sauvage Dehxodâ اگر شبدیز توسن را تگی هست
ز تیزی نیز گلگون را رگی هست ~نظامی
1.0
Andargir z. اندرگیر: دیالکتیک dialectical dialektisch dialectique Ϣiki-En Ϣiki-De از آنجا که این واژه چه در گفتگو و چه در پیوند یک جور تاثیر متقابل چرخه ای و نهادینِ پیوسته را نشان میدهند ، میتوان بجای آن (زاب) گفت همدرگیر
(همدر همان اندر با ورتش نوین است)
بخش درگیر ، همان تاثیر متقابل را نشان میدهد
"هم" ، نشانه ی هنباز بودن چند سو در این فرایافت است
که بروی هم نشان میدهد که چیزی یا چیز هایی با هم در گیر و دار هستند، نون، چه یک گفت وستیز باشد و چه یک پیوند سازمانی ~مزدک
1.0
Pišgu n. پیشگو: نبی oracle Orakel oracle Dehxodâ دگرسانی سروش با اوراکل این است که سروش یک هستی ایزدی و مینوی است ولی اوراکل ها آدم هایی بوده اند که مانند رمال ها و فالبین های خودمان یک پیشگویی هایی میکرده اند و هنرشان این بوده پیشگویی را جوری بکنند که همه جوره بتوان از ان برداشت نمود و همواره درست از آب در بیاید.

~Mazdak
0.0
Besâmân z. b. n. بسامان: منظم organized; ordered geordnet - Dehxodâ ما منظم را در پارسی به دو چم بکار میبریم که در آلمانی برایش دو واژه جدا دارند.
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیزهایی بکار میبریم که خود سازنده ی ساختاری منظم هستند. بسامان =geordnet
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیز یا کسی بکار میبریم که نه خودش بلکه اجزای زیرین اش و یا دستآورد کردارش ساختاری منظم پدید می‌آورند. سامانمند =ordentlich
~بامداد خوشقدمی
1.0
Heykâre n. هیکاره: معتاد; کسیکه هی کاری را پشت سر هم میانجامد addict Süchtig accro   هی کاره به جای معتاد یا عادت.تازه کلمه ریشه داری هم هست .بابا بزرگم استفاده میکرد وقتی ما یه کاریرو زیاد انجام میدادیم ،میگفت هی کاره شدی.


~Masoud Goodarzi
1.0
Rusestân n. روسستان: روسیه russia Russland russie   برخی از خود نامهای این کشورها هم نادرست اند. برای نمونه آلمان یا سوئد نامهایی اند که فرانسه ها به این کشور داده اند . اگر بخواهیم درست کار کنیم باید نام آنها را از زبان خودمان درست کنیم. مانند هندوستان٬ لهستان ( سرزمین لخ ها) برای روسیه که بروش تازی ساخته شده باید گفت روسستان . به ترکیه باید گفت تورکستان نو. به آلمان باید گفت دوچستان.
تنها نامهای کهن مانند چین و مصر و .. نباید دگرگون شوند.

~Mazdak
1.0
Ârâymân n. آرایمان: تنظیم (موسیقی) arrangement Arrangement - Bamdad Khoshghadami در واژه «آرانژمان» که در فارسی نیز گاه بکار می‌رود با یک پیشوند «آ» و همچنین یک پسوند «مِنت» روبرو هستیم که به ترتیب در زبان فارسی برابر پیشوند «آ» و پسوند «مان» هستند. به زبان دیگر با افزودن پسوند «مان» به بن کنون کارواواژه «آراستن» به نامواژه رسیده‌ایم. ~بامداد خوشقدمی 1.0
Farnud n. فرنود: برهان; استدلال; دلیل reason Begründung; Grund raison Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ Dasâtir در پهلوی کارواژه ی آنیدن/آنودن ( مانند شنیدن/شنودن)با بُن کنون «آنای» به چم راهنمایی نمودن و راهبری کردن و بردن می هستوده . از بُن نای/نودن
واژه ی آنود نیز میتواند درست مانند شنود یک نام‌واژه دانسته شود ٬ برابر هدایت و دلالت٬ چراکه دلالت در عربی درست همان راهنمایی است
فر پیشوند فراتر میباشد و فرانودن یا فرنودن برابر با رهنمایی فراتر
لِادئنگ فعرتهِر = فرا+(â)نīدان
(ī= ئئ / ع کامبیز/کمبوجیه- سیریل/کوریل)
. که درست همان چم دلیل ودلالت را در منطق دارد و نامواژه ای کزان ساخته میشود٬ فرانود یا فرنود است که درست برابر استدلال میباشد.

~مزدک
1.0
... [11 entries omitted]