Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Šâya n. شایه: ثمر; بهره ≈fruit - - _Dehxodâ   1.0
Šâyâ n. شایا: اختیاری optional optional optionnel     1.0
Šâyand   شایند: ممکن possible möglich possible Ϣiki-En   1.0
Gošâyeš n. گشایش: افتتاح opening Öffnung ouverture Dehxodâ   0.0
Šâyande z. n. شاینده: ممکن کننده enabling ermöglichend -     1.0
Šâyandi n. شایندی: امکان possibility Möglichkeit possibilité Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Šâyestan -> šâyin k. شایستن: ممکن بودن to may mögen - Ϣiki-En ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Šâyadbâš   شایدباش: ممکن الوجود contingent being kontingente Wesen être non nécessaire     1.0
Šâyandegi n. شایندگی: اختیار - - -     1.0
Nâšâyand z. ناشایند: غیر ممکن; ناممکن impossible unmöglich impossible Dehxodâ شایند از شایستن میاید, که واژه‌یِ آشنای دیگر همان «شاید» است: او شاید ≈ او بتواند
~مهربد
1.0
Šâyandihâ n. شایندیه‌ا: امکانات possibilities Möglichkeiten possibilités     1.0
Nešâyadbud   نشایدبود: ممتنع الوجود - - -     1.0
Kâršâyand z. n. کارشایند: اهل عمل practical Praktisch pratique Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd   1.0
Šâysanjidan -> šâysanj k. شایسنجیدن: احراز صلاحیت; شایستگی سنجیدن to qualify qualifizieren qualifier Mehrbod i Vâraste   1.0
Gušistâdan -> gušist k. گوشایستادن: استراق سمع کردن to eavesdrop lauschen espionner     1.0
Setizegošâyi n. ستیزه‌گشایی: حل مناقشات conflict resolution Konfliktlösung résolution de conflit Shahin Iranyar   1.0
Dâmud n. دامود: عفو; بخشایش forgive; let it go; let pass - - _Dehxodâ Ϣiki-En   1.0
Coparâkani n. چوپراکنی: شایعه پراکنی gossip Klatsch potins   این gossip آمیزه ای از همه اینهاست با درسد بالای چوپراکنی

~Mazdak
1.0
Zibande z. n. زیبنده: درخور; مناسب;شایسته befitting gebührend - ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Barâzande z. n. برازنده: درخور; مناسب;شایسته befitting gebührend - ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Revâjyâfte   رواجیافته: شایع شده; رایج شده common; prevalent; current - - Dehxodâ واژه‌ی رواج همان چهره‌ی دگریسته‌ی رواگ میباشد, برای نمونه روا یافتن یا روا دیدن ~مهربد 1.0
Bondis n. بندیس: گردآیه‌ای از دیس‌هایِ شایندِ یک واژه lexeme Lexem lexème Ϣiki-En Mehrbod i Vâraste   1.0
Abâgândan -> abâgân k. اباگاندن: مشایعت کردن; همراهی کردن to accompany begleiten accompagner MacKenzie   1.0
Pardišidan -> pardiš k. پردیشیدن: رویابافی خوشایند; خیالبافی کردن to be in a reverie; to pleasantly daydream - - Mazdak i Bâmdâd اندیش = هم+دیش 1.0
Vâd   واد: اصل; ایل و تبار; بنیاد - - -   پسوند یا واژه ی واد = اصل، ایل و تبار، بنیاد
برای نمونه:
خانواده = خانه + واد+ ه = بنیاد و اصل و مردم درون یک خانه
هفتواد = هفت ایل ( هپتالیان مغول)
کدواده = بنای دیوار عمارت و خانه را گویند.
کشواد ( نام پهلوان شاهنامه ای:) ~ (شاید) = کشانی از نژاد کشان ( کوشانی)

~مزدک
0.0
Vâde —> Vâd
Tarâ v. piv. ترا: - trans trans trans   دوستان جدا از جستار پیك، آیا ما در خود پارسى كنونى، هیچ پیشوند دیگرى نداریم كه گویاتر از "ترا" باشد. با این كه ده ها واژه با این پیشوند ساخته شده ولى براى من هنوز نمیتونه دریافت پذیر باشه. اگر شاینده هست یك پیك ویژه درباره ى "ترا" بگذارید.
پیشاپیش با سپاس
~Amir Hosein Sarboland

ترا را همان ≈از میان میتوانید در یاد بدارید.

ترادیدن = از میان دیدن
ترانما = از میان پیدا
تراگذشتن = از میان چیزی گذشتن
~Mehrbod
0.0
Dâdyâr z. n. دادیار: وکیل lawyer - - Dehxodâ "مهربد گرامی، دادیار زیباتر از دادپرداز نیست؟" ~Masoumeh Hanifzadeh
دادیار یافت خوبی است; پیشترها, چنانکه دهخدا آورده, به دادستان میگفته‌اند دادیار, ولی امروز نه, پس شاید بتوان به آن چم وکیل شخصی بجای وکیل عمومی بخشید. ~مهربد
1.0
Vâgostar z. n. واگستر: شایع prevalent Vorherrschend fréquent Mazdak i Bâmdâd واگیر برای سرایت خوبه.
مرض مسری= بیماری واگیردار
فراگرفتن هم برای مصادره است.
فروگرفتن= اشغال
واگستر برای شایع خوبه

~مزدک
1.0
Šastâr n. شستار: اسلحه weapon Waffe - Ϣiki-En _Dehxodâ vedabase.net در میان پارسیان هند و پیروان آذرکیوان که برخی واژه های کهن پارسی را از فراموشی هزاره ها بوخته اند٬ به سلاح٬ شستار یا شستره سهاسترا =شِاپُن گفته میشود و آن سلاحی است که در دست گرفته میشود.
به سلاح ساز هم میگویند شستارکار.
من این واژه را از آنها فراگرفتم
گمان من این است که شاید این واژه با انگشت شست در پیوند باشد چون روی دستی بودن این اسلحه پافشاری میشود.

~مزدک
1.0
Zinpiš   زینپیش: قبلا; پیش ازین already bereits déjà   زین‌پیش را در چامه پارسی داشتیم:
زین‌پیش، شاعرانِ ثناخوان، که چشم‌شان
در سعد و نحس طالع و سیر ستاره بود،
بس نکته‌های نغز و سخن‌های پُرنگار
گفتند در ستایش این گنبد کبود.
اما، زمین که بیشتر از هرچه در جهان
شایستۀ ستایش و تکریم آدمی است،
گمنام و ناشناخته و بی‌سپاس ماند.
...
سایه

~MM
1.0
Vâgostari n. واگستری: شیوع prevalence Häufigkeit prévalence Mazdak i Bâmdâd واگیر برای سرایت خوبه.
مرض مسری= بیماری واگیردار
فراگرفتن هم برای مصادره است.
فروگرفتن= اشغال
واگستر برای شایع خوبه

~مزدک
1.0
Diftan -> dib k. دیفتن: کد کردن to code kodieren coder Mazdak i Bâmdâd کـُـد یک جور نوشته آگاهی‌دار یا دبیره است ( از ریشه ی لاتین codex = نسک قانون) ، شاید بتوان از ریشه ی دبیره ( دپ/دیپی/دب) چیزی یافت مانند
~مزدک
1.0
Šurnâme n. شورنامه: دراما drama Drama drame Mazdak i Bâmdâd دراما جابیست که سهشهای ژرف هومنی بینندگان ٬یکراست انگیخته و رخنمون میشوند.
در ‌آن تنها اندوه یا مرگ کهرمانان ( مانند تراژدی) نیست٬ بساکه میتواند نگرانی یا دلهره یا خشم را برانگیزد.
برای همین شاید کاربرد واژه شور در ساختن واژه درخور باشد.
شورنامه
در کنار اپیک: کوشنامه
و لیریک‌ = سرودنامه

~مزدک
1.0
Delhonây z. دله‌نای: تحت تاثیر قرار دهنده touching; affecting - affectant Mehrbod i Vâraste بسان دلگشای و دلنواز, آنچه دل را می‌هُناید. ~مهربد 1.0
Handâštan -> handâr k. هنداشتن: پنداشتن; باور داشتن; عقیده داشتن to deem erachten - Mazdak i Bâmdâd واژه ی پنداشتن کمابیش از آمایش به+ هم+ داشتن میاید (پژوهشمایه از علی نورائی)
to deem یک جور پنداشتن و باور داشتن است که با دریافت بیشتری همراه است تا پنداشتن. بر این پایه با برداشتن پ ( به، پاد) میتوان با پیشوند هن=هم ، گفت هنداشتن
من اورا شایسته میهندارم I deem him worthy
هر کاری که بایسته میهندارید انجام دهید any action you deem necessary
1.0
Camiq n. چمیغ: تفاوت ریز معنایی nuance Nuance nuancer Mazdak i Bâmdâd این واژه با واژه فرانسه "نواژ" ( ابر- میغ ) همریشه است و شاید بتوان گفت:
چمیغ ( چم + میغ)
میغ همان ابر تیره و باران زا میباشد.
هراینه این چمیغ برای نوانس در چم است ولی بگونه ی کلان هم میشود گفت:
میغش
نمونه: واژه ی نمایش، میغش هایی در گویش دارد، چنانکه میتوان نـَمایش، نـُمایش یا نِمایش گفت و هر سه درست بشمار میروند.

~Mazdak
1.0
Barafruxtegi n. برافروختگی: عصبانیت rage Rage rage Mazdak i Bâmdâd Hormoz and 3 others manage the membership, moderators, settings, and posts for ‎کارگاه واژه‌یابی، واژه‌گزینی و واژه‌سازی پارسی‎.
ما واژه ی برافروختگی را بایست برای عصبانیت بکار ببریم و خشم را برای غضب.
عصبانیت دارای نشانه های بیرونی مانند برآشفتگی و/یا بانگ زدن و/یا درشت گویی و اینهاست.=rage/fury(E)-≈Wut(G)
خشم ولی میتواند درونی و خاموش باشد و دیرتر برای کسی که خشمیده ) مغضوب) است٬ پیامدهای ناخوشایند را از سوی خشمنده ببار آورد= wrath/anger(E)-Zorn(G)

~Mazdak
1.0
Xodaki n. خودکی: عکسی که کس از خود میاندازد selfie Selfie selfie Mazdak i Bâmdâd در سلفى (واژه مورد نظر من) مهم این دو مورد است كه ١-فرد از خودش به تنهایى و یا با چند نفر دیگر ٢-عكس بگیرد.
به صورتى: از خود/خودشان + فعل عكس گرفتن
Selfie is a self portrait photography
بنابراین شاید:
عكس خودنگاره
ولى خودك هم نو بودن و كوتاه بودن را دارد و هم مثل واژه سلفى فراخ است به متنهاى مختلف راحت تر گره میخورد و در عین حال «خود-سلف» را هم دارد. ~مرجان شیرازی

چون سلفی یک واژه ی (زاب ونام) هام‌ساخته و کوتاهیده ی نوازش کرده ( مانند حسنی بجای حسن) میباشد٬ بهتر است بگوییم:
خودکی khodaki
یک خودکی گرفتم
روانتر است تا گفتن : یک خودک گرفتم

~مزدک
1.0
Kušnâme n. کوشنامه: حماسه epic; epopee Epos; Epopee épique; épopée Mazdak i Bâmdâd دراما جابیست که سهشهای ژرف هومنی بینندگان ٬یکراست انگیخته و رخنمون میشوند.
در ‌آن تنها اندوه یا مرگ کهرمانان ( مانند تراژدی) نیست٬ بساکه میتواند نگرانی یا دلهره یا خشم را برانگیزد.
برای همین شاید کاربرد واژه شور در ساختن واژه درخور باشد.
شورنامه
در کنار اپیک: کوشنامه
و لیریک‌ = سرودنامه
~مزدک

کوش که امروزه بجای سعی نشسته٬ در بیخ چم نبرد را دارد. در فربود٬ هر کوششی یک نبرد برپاد دشواریها و رهبند هاست.
~مزدک
1.0
Bartâxtan -> bartâz k. برتاختن: بسیج شدن; رویارویی کردن; مقابله کردن to tackle angehen - Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ این واژگان angehen/tackle بیشتر یک چم بسیج و یک آغاز برای رویارویی یا انجام کار است (پیشوند an در آلمانی پـُرگه چنین چمی دارد، برای نمونه sprechen = سخن گفتن، ولی ansprechen = آغاز سخن گفتن با یک کسی ، بسوی کسی رفتن و با وی سخن آْغازیدن.) پس در اینجا هم چمی نزدیک به بسوی چیزی براه افتادن یا بسوی او رفتن را آغازیدن که یا برای رودررویی است یا جنگ است یا یافتن یک راه گشایش است و ... پیشوند فراخور این an در اینجا میتوان همان بر باشد که از جای برخاستن و آغاز و اینها را یادآیند میسازد و برای رفتن به رودررویی، تاختن درخور است: روی هم برتاختن.
بیایید نخست این پرسمان را برتازیم = Let us tackle this problem first

~مزدک
1.0
Zerangi n. زرنگی: دها cleverness Klugheit - Dehxodâ ๏ داهی= زرنگ/ دها = زرنگی : رنگی از هوش در کار دارد چلِوِرنِسس/Kلعگهِ‌ت

باید دانست که هوشمندی و تیزهوشی و هوشیاری با هم یکسان نمیباشند و هرکدام ویژگی دیگری را میرسانند.
๏ هوشیار : نشانه ها و سیجهای جهان بیرونی را بهتر و بیدار تر دریافت کرده و واکنش درخور نشان میدهد.
๏ هوشمند : دارای هوش "بسیار" است (بیش از ۱۲۰ ئق) و میتواند پرسمانهای پیچیده را پاسخ‌گشایی نماید هرچند بایسته نیست که زود به پاسخ برسد
๏ تیزهوش : کسی است که "زودتر" از همتایان خود به پاسخ پرسمان میرسد ولی نیازانه و همواره از پس پرسمان های پیچیده بر نمیآید.
๏ باهوش: کسی که گول نیست و هوشی در تراز روالمند (۱۰۰ ئق) و شاید کمی بهتر ٬ دارد
๏ تیزویر : کسی است که داده پردازی تند تر به همراه "کاربرد ویر" ( مِمُری) دارد. درست مانند رایانه ای که دارای هارد-درایو تند تری میباشد.

همچنین٬ زرنگی و زیرکی یکی نیستند؛ زیرک کمی آب‌زیر‌کاه است و در برابر٬ زرنگ کاری تر و کوشا تر است

~Mازداک
0.0
Hošyâri n. هشیاری: کیاست alertness Wachsamkeit - Dehxodâ ๏ کیاست/کیّاس = هوشیاری/هوشیار الِرتنِسس/ذاچهسامکِ‌ت

باید دانست که هوشمندی و تیزهوشی و هوشیاری با هم یکسان نمیباشند و هرکدام ویژگی دیگری را میرسانند.
๏ هوشیار : نشانه ها و سیجهای جهان بیرونی را بهتر و بیدار تر دریافت کرده و واکنش درخور نشان میدهد.
๏ هوشمند : دارای هوش "بسیار" است (بیش از ۱۲۰ ئق) و میتواند پرسمانهای پیچیده را پاسخ‌گشایی نماید هرچند بایسته نیست که زود به پاسخ برسد
๏ تیزهوش : کسی است که "زودتر" از همتایان خود به پاسخ پرسمان میرسد ولی نیازانه و همواره از پس پرسمان های پیچیده بر نمیآید.
๏ باهوش: کسی که گول نیست و هوشی در تراز روالمند (۱۰۰ ئق) و شاید کمی بهتر ٬ دارد
๏ تیزویر : کسی است که داده پردازی تند تر به همراه "کاربرد ویر" ( مِمُری) دارد. درست مانند رایانه ای که دارای هارد-درایو تند تری میباشد.

همچنین٬ زرنگی و زیرکی یکی نیستند؛ زیرک کمی آب‌زیر‌کاه است و در برابر٬ زرنگ کاری تر و کوشا تر است

~Mازداک
0.0
Vižesâr n. ویژه‌سار: انحصار exclusiveness Ausschließlichkeit exclusivité Nader Tabasian سار= جای چیزی
سار= زار، پسوند کثرت و فراوانی
سار= زار، زار. (پسوند) بمعنی مکان روئیدن باشد. (برهان قاطع).
سار= زار، بمعنی انبوهی و بسیاری هم آمده است . (برهان قاطع).
زار و سار جای انبوه بودن چیزی است .
سار = صفت، دیوسار؛ دیوصفت

ویژه‌سار برای انحصار شایسته است چون یک گستره‌ (محدوده) است که در آن ویژگی یک چیز برای یک چیز دیگر چشمگیر و مهند است.

انحصار. ...[اِ ح ِ ] (ع مص ) در اصطلاح مالیه محدود کردن ساخت یا توزیع یا فروش چیزی بدولت یا مؤسسه و یا شرکتی : انحصار دخانیات . || (اِمص ) محدودیت . (فرهنگ فارسی معین ). محصور شدگی . محبوس شدگی . تنگ کردگی . || بازداشتگی . || گنجیدگی در چیزی . || احاطه و محاصره . || ممانعت و منع. || تحدید. (ناظم الاطباء).

~نادر طبسیان
1.0
Sanjâftan -> sanjâb k. سنجافتن: سنجابیدن; احتکار کردن to hoard hamstern - Mahmood Moosadoost اگر بپذیریم، یکی از ویژگی‌های سنجاب مانند هامستر (موش خرمایی) ذخیره کردن آذوقه است، شاید بتوان کارواژه سنجابیدن را پیش‌نهاد.

+
در آلمانی کارواژه هاَمسترن (هاَمستر+ن) به چم احتکار کردن است.
~mm
1.0
Jargezabân n. جرگه‌زبان: زبان ویژه‌یِ یک گروه و جرگه jargon Jargon - Dehxodâ Sony Hamedanchi جرگه = جمعی از مردم؛ پس شاید جرگه سار یا جرگه زبان شاید برای جارگن خورند باشد.

~sony
1.0
Hâmgoriz n. هامگریز: غیر عادی; آدم غریب eccentric Exzenter; Exzentriker - Mazdak i Bâmdâd واژه ی هام با مردم دگرسان است و عوام را بیشتر میرساند و چیزی که جدا از پسند هامیانه باشد را شاید بتوان با هامگریز بهتر واوشت ( Vâveštan = توصیف نمودن) .
+
برای نمونه در زمان ساسانیان ، چند دبیره ی پهلوی بود که نام یکی «هام‌دبیره» بود و آُن، الفبایی بود که مردم هامی بدان مینوشتند

~مزدک
1.0
Râypeyk n. رایپیک: دیپلومات diplomat Diplomat diplomate Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0
Nišequli z. n. نیشغولی: خرافی; وهمی; موهوم superstitious abergläubisch superstitieux Dehxodâ مهربد جان،من تنها نگر خود را گفتم همانگونه که گفتی برخی می گویند که ناب غول بود که ناب تازی به چم چهار دندان تیز جانوران است که به پارسی نیش گفته می شود که به نیش غول دگرسان یافت.

پن من هنوز پیوند دندان غول با خرافه(یاوه،افسانه و یا میتخت) در نمی یابم. زبانزدی که با واژه ی غول ساخته شده است مانند این: دندان غول را شکستن به این چم است که کار بزرگ یا شگفتی انجام دادن است که پیوند و سویش(جهتش) دریافتنی است پن آن یکی بی چمار است.در داستان اسفندیار هم مانند رستم داستان هفت خوان دارد که در خوان چهارم با زن جادوگری روبرو می شود که نام او غول است و اسفندیار او را می کشد.
شاید از اینجا بتوانیم راهی به خرافه بزنیم. همانگونه که می دانیم کار جادوگر فریب دادن است و چیزهای دروغ را راست می نماید ودر گذشته جادوگران هنگام جادوگری همیشه ابزاری در دست داشتند و شاید با داشتن نیش یا ابزاری دیگر در دست هم برای ترساندن و هم برای بهتر پذیراندنِ کارشان به کار می گرفتند و از اینجا می توانیم یک راه سمبی(نقبی)به چم آن خرافه برسیم چونکه با کلک کارها را جور دیگر نشان می داد و کس خرافه اندیش هم با تهی بودن از خرد داستان را جور دیگر می بیند.با این شمارمی توان غول در واژه نیشغولی از پارسی انگاشت.هم چنین بسیار واژگان پارسی به درون زلان تازی رفته و گاهی هم دست نخورده به خود ما برگردانده شده است.
هم چنین غول به مازندرانی به چم کَر و یا کسی که گوشش سنگین است در دشنام دادن به کسی برای نمونه بگویند «مرتیکه غول گوش» در اینجا به چم نادان به کار می رود و نادان کسی است که نمی تواند ارزیابی درستی از پیرامونش کند و زود دچار گمان و پندار می شود شاید با این چم راهی به دهی برد و به زبان دیگر آن را خرافه نامید.این چیزهایی بود که به اندیشه من رسیده بود.

~ بهمن حیدری
1.0
Yâdnegâšt n. یادنگاشت: وفاتنامه; نوشته روی سنگ قبر epitaph Epitaph - Mahmood Moosadoost این واژه تنها به نوشته‌ی روی گور گفته نمی‌شود، به نگاشته های هنری که به دیوار کلیسا به یاد درگذشته می‌شود هم گفته می‌شود. از اینرو نباید حتما گور باشد. همان <یادنبشت> ( و یا شاید <یادنگاشت> ) درخور تر است. در زیر Epitaph ی که روی گور نوشته نشده:

~mm


یادنگاره, یادنگار به یاد یادگاری هم گیرا‌اند.
~مهربد

از یادنگار‌ شما خوشم آمد ولی یادنگاشت بهتره چون نگار تنها نقاشی را بیاد میاورد ولی نگاشت نوشته هم دارد و ما نمخواهیم از «نوشته» بسی دور بشویم
~مزدک
1.0
Faršifte z. n. فرشیفته: obsessed besessen obsédé Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ شاید هم فرشیفته خوب باشد، که بسیاری شیفتگی را میرساند و هم آهنگی دارد در مایه ی فریفته ! ~مزدک 1.0
Dustâr n. دوستار: ارادتمند

دوستار: اهل
sincerely

fan
-

Ventilator
-

ventilateur
Dehxodâ

برای اهل شاید دوستدار، سرسپرده و از کسان را هم بتوان تا اندازه ای بتوان جایگزین کرد.او اهل کتاب است= او دوستدارِ(سرسپرده ی، از کسانِ) نسک است./هواخواه و هوا دار و یار هم نیز.او یارِ(هواخواه،هوادار) نسک است/ او اهل(ساکن) شیراز است= او از شیراز است/ او از شهر شیراز است، با پسوند «یای» نسبت :"او شیرازی است"، او بومی شیراز است و او شهروند شیراز است.

~بهمن حیدری
1.0
Dirâyin n. دیرآیین: رسم و سنت tradition Tradition tradition Faramarz Bigdelou به گمانم تراداد برابر شایسته‌ای نیست. بن داد در فرایافت‌های گوناگون و کمابیش بی‌پیوند بهم، کاربرد دارد، دلالت آن به یک فرایافت دیگر، زبان را ناتوان‌تر می‌سازد.
شاید واژه‌ای آشنا مانند دیرآیینی بیشتر بخت پذیرفته شدن داشته باشد.
1.0
Pardise n. پردیسه: پارک park Park parc Mazdak i Bâmdâd Mehrbod i Vâraste Masoumeh Hanifehzadeh نزدیکترین برابر park کدام است, بوستان, گلستان, باغ, و یا شاید پردیس؟

بوستان = جاییکه بوی خوش و گلهای خوش بو باشند.
~مهربد


بگمان من پردیس است. باغ برای کاشت درختان میوه بکار می‌رود. بوستان یک پهنهء طبیعی است. گلستان هم تنها گل + ستان است. پردیس یک باغ دست‌ساز بوده که مهرازی می‌شده.
~Masoumeh Hanifzadeh


بهتر است پردیسک یا پردیسه بگوییم که با پردیس(فردوس) همنام نشود.
~مزدک
1.0
Gozârešik z. n. گزارشیک: مستند documentary Dokumentarfilm documentaire Mazdak i Bâmdâd Mehrbod i Vâraste فردید از فیلم مستند یا دکمانتری این نیست که آنجا سندی نشان میشود، فردید این است که این یک فیلم بازیگری شده و داستان ناراستین نیست بساکه فیلمبرداری از چیزهای راستین شده ( و در آن میان شاید برگه ها و فرتور های تاریخی). ازینرو زاب گزارشین برای چنین فیلمی بسنده است. اگر مستند جای دیگر بکار برود، خب آنگاه باید فرایافت برگه‌مندی ( سندیت) را در ان آورد. برای نمونه حرف مستند = سخن برگه‌مند
~مزدک

درست است, ولی من گزارشیک می‌افزایم که اینجور زابسازی بیشتر پشتوانه دارد, برای نمونه پیشتر داشته‌ایم «دانشیک», پس اینجا «گزارشیک».
~مهربد
1.0
Farâmuxtan -> farâmuz k. n. فراموختن: مطالعه کردن to study untersuchen enquêter Mazdak i Bâmdâd این فرایافت ( study ) همواره با خواندن همراه نیست. برای نمونه شما میتوانید یک نگاره از میکل آنژ را study کنید
پس شاید بشود گفت: فراموختن - این "موختن" از آموختن یافت میشود و فرا در فراگرفتن .
دانشجویان هنر شایند که نگاره های میکل آنژ را بفراموزند.They should study the paintings of M.A.
من از آزمون گذر نکردم چون این نسک را درست نفراموخته بودم

~Mazdak
1.0
Pardisak —> Pardise
Râypeykin z. رایپیکین: دیپلوماتیک diplomatic diplomatisch diplomatique Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0
Râypeykâr n. رایپیکار: دیپلوماسی diplomat Diplomat diplomate Mazdak i Bâmdâd رآیْ‌پـِیک= دیپلمات
روشنگری: اگر با این رویکرد که دیپلمات٬ فرستاده ی خردمند و هوشیاری است که برای گفتکو و رهگشایی از سوی یک کشور کار میکند٬( گرچه گاهی هم احمقند) و با نامه و نوشته هم سروکار دارد و با نگر بدینکه پیک همان فرستاده و نامه بر است و اینکه رای به چم خرد و هوش و چاره و ... هم آمده است میتوان برای نشان دادن کارکرد ویژه و جایگاه والای این «پیک» به او رای‌پیک گفت.
پس برای دیپلوماسی هم داریم: رای‌پیکار
برای دیپلوماتیک: رای‌پیکین

~Mazdak
1.0
Namâjâm n. نماجام: تلویزیون television Fernsehen télévision Mazdak i Bâmdâd شاید بهتر باشد بجای چسبیدن به چم واژگانی تله‌ویزیون٬ که امروزه دیگر همه جا از راه دور هم نیست ( مانند نشان دادن فیلم های bluray /video/dvd ) با نگرش به کارکرد و ویژگیهای برجسته ی این دستگاه٬ و برداشت از فرهنگ ایران٬ واژه ای درخور برای آن بیابیم.
کاووس شاه دستگاهی شیشه ای داشت بنام جام‌جم یا جام جهان‌نما ( جام= شیشه در پهلوی و در آذری امروز)٬ که گویا دیوان برای جمشید شاه ساخته بودند و هرجای جهان را نشان میداد.
مانند نماجام

~مزدک
1.0
... [2 entries omitted]