Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Basim n. بسیم: لذیذ delicious lecker - Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Simin z. سیمین: نقره‌ای silvern; silvery - - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Simâb n. سیمآب: جیوه‌ mercury Quecksilber Mercure Dehxodâ   1.0
Xarsim n. خرسیم: کابل cable Kabel câble Mazdak i Bâmdâd   1.0
Simâdan -> simâ k. سیمادن: دلالت کردن بر; حاکی بودن از to signify bedeuten signifier Mazdak i Bâmdâd نوشته ی شما میسیماید که ...
سیما= نشانه، چهره ( از یونانی sema)

~مزدک
1.0
Barsimâ n. برسیما: آیکون; شمایل

برسیما: آیکون; شمایل
icon

icon
Ikone

Ikone
-

-
Mazdak i Bâmdâd

Mazdak i Bâmdâd
بر= high سیما= face, image ( sema in Grk.) ~مزدک 1.0
Simâpuy n. سیماپوی: اسکنر تصویری scanner Scanner scanner Mazdak i Bâmdâd   1.0
Gongsimâ n. گنگسیما: پوکرفیس pokerface Pokerface visage impassible Mazdak i Bâmdâd   1.0
Simânegâri n. سیمانگاری: دانشی که اندر ویژگی‌هایِ تاریخیِن یک تیره/گروه میپژوهد prosopographie Prosopographie prosopographie Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Simâpuyidan -> simâpuy k. سیماپوییدن: اسکن کردن to scan scannen scanner Mazdak i Bâmdâd   1.0
Pasânovingerâyi n. پسانوینگرایی: پُست‌مدرنسیم postmodernism Postmoderne postmodernisme Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Tâšidan -> tâš k. تاشیدن: تقسیم کردن; شکافتن to cleave spalten - MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Ânâyeš n. آنایش: استقراء; فرایندی است که از راه نگریستن پیرامون به مِهاد‌ها و دات‌هایِ جهانگستر میرسیم. induction Induktion induction ~MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Ayâz n. ایاز: نسیم سپیده دم; بادیکه از سوی بامداد میوزد breeze; zephyr Brise; Zephyr brise; zéphyr _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Zivar n. زیور: زینت; به زیور ها بیارایند گاهی خوبرویان را - تو سیمین تن چنان خوبی، که زیور ها بیارایی ~سعدی ornament Ornament ornement _Dehxodâ Ϣiki-En   1.0
Apizâyeš n. اپیزایش: اپیژنز: تئوری که در آن تکامل از یک یاخته بدون ساختمان شروع می‌شود و یا رشد تقسیم سلولی از قسمت‌های جدید به‌وجود می‌آید که قبلاً در سازمان سلولی تخم منشاء پیش‌بینی شده نداشته است. epigenesis - - Ϣiki-En   1.0
Budan -> bâš k. بودن: - to be sein être MacKenzie Nyberg Dehxodâ Dehxodâ بن کنون کارواژه‌یِ بودن باش میباشد. چند نمونه از کاربرد‌هایِ باش در ادبسار:

سعدی:
هزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارم
لبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتن
++
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همی‌باشد
---------------------------
وحشی:
به این افسانه گفتن عاقبت افسانه خواهم شد
مگو وحشی کجا می‌باشد و منزل کجا دارد
--------------------------
خواجوی کرمانی
… چه نغمه ست کزین پرده‌سرا می‌آید
تاب آن سنبل پـُرتاب کرا می‌باشد
--------------------------
اوحدی:
سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم!
از آن سر گشته می‌باشم که این سوداست در بارم
-------------------------
صائب تبریزی:
به زیر چرخ دل شادمان نمی‌باشد
گل شکفته درین بوستان نمی‌باشد
خروش سیل حوادث بلند می‌گوید
که خواب امن درین خاکدان نمی‌باشد
به هر که می‌نگرم همچو غنچه دلتنگ است
مگر نسیم درین گلستان نمی‌باشد؟
به طاقت دل آزرده اعتماد مکن
که تیر آه به حکم کمان نمی‌باشد
به یک قرار بود آب، چون گهر گردد
بهار زنده‌دلان را خزان نمی‌باشد
کناره کردن از افتادگان مروت نیست
کسی به سایهٔ خود سرگران نمی‌باشد
مکن کناره ز عاشق، که زود چیده شود
گلی که در نظر باغبان نمی‌باشد
هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا
یکی چو صائب آتش‌زبان نمی‌باشد


—————————
باش ≠ باد
bâš ≠ bâwd

باد همان چهره‌یِ آرزوئین بودن است, چنانکه میگویند: ایدون باد (= باشد که اینجور شود)


~مهربد
0.0
Benâmide z. n. بنامیده: مشخص; واقعی concrete konkret concret Ϣiki-En Ϣiki-De Mazdak i Bâmdâd بـِـنامیدن [benâmidan] = benennen(Ger.) = denominate(Eng.) = نام نهادن ( توصیف و مشخص کردن); چیزی را بگونه ی مشخص و روشن معرفی کردن . برای نمونه میگوییم جانوران وحشی خطرناک هستند، اینجا یک گزاره ی کلان است و نمونه بنامیده ای نیاورده ایم ولی در این جا نمونه ی مشخص میاوریم: پلنگ یک نمونه ی مشخص از جانوران خطرناک وحشی است. پس اینجا با نام بردن یک جانور بیرام، یک نمونه ی بنامیده ( مشخص) بدست داده ایم. یا میگویند اقداماتی برای رفع بیکاری در دست اجراست، میپرسیم خب، چه اقداماتی؟ میگوید برای نمونه ساختن کارخانهای بیشتر. پس این میشود یک اقدام مشخص چون نام برده شده و برای شنونده دیگر گزاره ی کلان (کلی) نیست، یک نمونه ی عینی و بساویدنی و روشن است = بنامیده ~مزدک 1.0
Azhamidan -> azham k. ازه‌میدن: تفریق کردن to subtract subtrahieren soustraire Mehrbod i Vâraste بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود:

سه با سه = ۶
سه در سه = ۹
سه بر سه = ۱
سه از سه = ۰

و درازتر اینها:

باکردن
درکردن
برکردن
ازکردن

باکرد = جمع
درکرد = ضرب
برکرد = تقسیم
ازکرد = تفریق

بجای کردن, میتوانیم:

باهمیدن
درهمیدن
برهمیدن
ازهمیدن

~Mehrbod
1.0
Bâhamidan -> bâham k. باه‌میدن: جمع کردن to add hinzufügen ajouter Mehrbod i Vâraste بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود:

سه با سه = ۶
سه در سه = ۹
سه بر سه = ۱
سه از سه = ۰

و درازتر اینها:

باکردن
درکردن
برکردن
ازکردن

باکرد = جمع
درکرد = ضرب
برکرد = تقسیم
ازکرد = تفریق

بجای کردن, میتوانیم:

باهمیدن
درهمیدن
برهمیدن
ازهمیدن

~Mehrbod
1.0
Barhamidan -> barham k. n. بره‌میدن: تقسیم کردن to divide Teilen diviser Mehrbod i Vâraste بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود:

سه با سه = ۶
سه در سه = ۹
سه بر سه = ۱
سه از سه = ۰

و درازتر اینها:

باکردن
درکردن
برکردن
ازکردن

باکرد = جمع
درکرد = ضرب
برکرد = تقسیم
ازکرد = تفریق

بجای کردن, میتوانیم:

باهمیدن
درهمیدن
برهمیدن
ازهمیدن

~Mehrbod
1.0
Darhamidan -> darham k. دره‌میدن: ضرب کردن to multiply - - Mehrbod i Vâraste بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود:

سه با سه = ۶
سه در سه = ۹
سه بر سه = ۱
سه از سه = ۰

و درازتر اینها:

باکردن
درکردن
برکردن
ازکردن

باکرد = جمع
درکرد = ضرب
برکرد = تقسیم
ازکرد = تفریق

بجای کردن, میتوانیم:

باهمیدن
درهمیدن
برهمیدن
ازهمیدن

~Mehrbod
1.0
Damnevešt n. دمنه‌وشت: ساتیر هزل; هجو satire Satire satire Mazdak i Bâmdâd برای واژه ی ساتیر، از نام یکی از جانوران استوره ای بازیگوش و پدرسوخته سود جسته اند. ما نیز میتوانیم برای نمونه از این راه به جایی برسیم. مانند دمنوشت = دمنه‌وشت (وشت/ویس = scribe ) از دمنه ( روباه داستانی از کلیله و دمنه) 1.0
Nišequli z. n. نیشغولی: خرافی; وهمی; موهوم superstitious abergläubisch superstitieux Dehxodâ مهربد جان،من تنها نگر خود را گفتم همانگونه که گفتی برخی می گویند که ناب غول بود که ناب تازی به چم چهار دندان تیز جانوران است که به پارسی نیش گفته می شود که به نیش غول دگرسان یافت.

پن من هنوز پیوند دندان غول با خرافه(یاوه،افسانه و یا میتخت) در نمی یابم. زبانزدی که با واژه ی غول ساخته شده است مانند این: دندان غول را شکستن به این چم است که کار بزرگ یا شگفتی انجام دادن است که پیوند و سویش(جهتش) دریافتنی است پن آن یکی بی چمار است.در داستان اسفندیار هم مانند رستم داستان هفت خوان دارد که در خوان چهارم با زن جادوگری روبرو می شود که نام او غول است و اسفندیار او را می کشد.
شاید از اینجا بتوانیم راهی به خرافه بزنیم. همانگونه که می دانیم کار جادوگر فریب دادن است و چیزهای دروغ را راست می نماید ودر گذشته جادوگران هنگام جادوگری همیشه ابزاری در دست داشتند و شاید با داشتن نیش یا ابزاری دیگر در دست هم برای ترساندن و هم برای بهتر پذیراندنِ کارشان به کار می گرفتند و از اینجا می توانیم یک راه سمبی(نقبی)به چم آن خرافه برسیم چونکه با کلک کارها را جور دیگر نشان می داد و کس خرافه اندیش هم با تهی بودن از خرد داستان را جور دیگر می بیند.با این شمارمی توان غول در واژه نیشغولی از پارسی انگاشت.هم چنین بسیار واژگان پارسی به درون زلان تازی رفته و گاهی هم دست نخورده به خود ما برگردانده شده است.
هم چنین غول به مازندرانی به چم کَر و یا کسی که گوشش سنگین است در دشنام دادن به کسی برای نمونه بگویند «مرتیکه غول گوش» در اینجا به چم نادان به کار می رود و نادان کسی است که نمی تواند ارزیابی درستی از پیرامونش کند و زود دچار گمان و پندار می شود شاید با این چم راهی به دهی برد و به زبان دیگر آن را خرافه نامید.این چیزهایی بود که به اندیشه من رسیده بود.

~ بهمن حیدری
1.0