Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Soxan n. سخن: کلام; حرف speech; talk Rede discours Dehxodâ   0.0
Soxanvar z. n. سخنور: فصیح; سلیس eloquent beredt éloquent Dehxodâ   0.4
Soxangâh n. سخنگاه: فاروم forum Forum forum Mazdak i Bâmdâd   1.0
Soxanruy   سخنروی: مخاطب; شنونده - - -     1.0
Soxanvari n. سخنوری: فصاحت; سلاست eloquence Beredsamkeit éloquence Dehxodâ   0.3
Soxanvâre n. سخنواره: اصطلاح idiom Redensart Idiotisme Ϣiki-En Ϣiki-De Mazdak i Bâmdâd   1.0
Soxancidan -> soxancin k. سخنچیدن: خبرچینی کردن to gossip klatschen potiner; jaser Dehxodâ   0.0
Vâxtan -> vâž k. واختن: سخن گفتن to speak; to tell; to say - - Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-En ~MacKenzie MacKenzie   1.0
Vâžidan —> Vâxtan
Congidan -> cong k. چنگیدن: سخن گفتن

چنگیدن: بازی در آوردن از روی تقلید
to speak

to farce; to emulate
sprechen

-
parler

-
Dehxodâ

Dehxodâ
خمش بودن نکو فضیلست لیکن
نه چندانی که گویندت که گنگی
همان بهتر که در بزم افاضل
زدانشهای خود چیزی بچنگی
که تا معلوم گردد عاقلان را
که تو شاخ گلی یا چوب شنگی .

~خواجه نصیرطوسی
1.0
Nešinosowxan n. نشینوسخن: مصاحبه interview Interview entretien Mazdak i Bâmdâd   1.0
Peyvâžidan -> peyvâž k. پیواژیدن: پاسخ دادن; ‌پی گرفتن سخن to reply antworten répondrer MacKenzie Ϣiki-En   1.0
Derâyistan -> derây k. درائیستن: پچپچ کردن; پرسخنی کردن to chatter - - MacKenzie Ϣiki-En   1.0
Žâže n. ژاژه: سخن هرزه; دروغ; یاوه tattle; nonsense; absurd; froth - - Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-En   1.0
Žâžxâyidan -> žâžxây k. ژاژخاییدن: سخن مفت و بیهوده و یاوه زدن to blather - - _Dehxodâ   1.0
Sarbastegoftan -> sarbasteguy k. سربسته‌گفتن: تلویح; سخنی را ضمنی و به کنایه بیان کردن to imply implizieren impliquer     1.0
Setihande z. n. ستیهنده: نافرمان و سخن ناشنو; متعصب; خودسر; سرکش; چموش turbulent; unruly; refractory; disobedient; restive - - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-En   1.0
Vargoftan -> varguy k. ورگفتن: سخنی را نقل بیان کردن جوریکه واژه به واژه یکسان نباشد و تنها معنی را برساند; ترجمه و تفسیر کردن; ترجمه‌یِ آزاد; to paraphrase paraphrasieren paraphraser _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Pâsox n. پاسخ: جواب answer Antwort répondre Dehxodâ پادسخن ~مهربد 0.0
Dâv n. داو: ادعا claim Anspruch revendication Dehxodâ داو همان گویشی دیگر از دو ( دویدن ) است. برای نمونه بجای نوبت بازی میگفتند: حالا داو توست: = اکنون تو باید بدوی Your Run ! ، گرچه در بازی دویدن هم نباشد. داوطلب هم همین است، کسی که میخواهد داو/دو در دست او باشد. همچنین ادعا نیز با این واژه همپوشانی دارد برای انیکه کسی که چیزی را میگوید که بیرون از هنجار آروینی ( نورم تجربی) است، از رده (صف) بهنجار ها ( نورمالها) بیرون امده ( مانند یک داوطلب) و دست به دو/داو زده است:
Dehkhoda:
داو تمامی زدن ؛ دعوی کمال کردن . ادعای تمامی کردن :
اورنگ کو؟ گلچهر کو؟ نقش وفا و مهر کو؟
حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم
(
ادعا به سخنی میگویند که بیرون از هنجار آروینی باشد:
نمونه :
١- شلوار من مال من است: یک داو نیست چون پُرگاه همیگونه است!
٢- شلوار شما مال من است: یک داو است و من باید پایور کنم ( با کاغذ خرید و ..) که شلواری که تن شماست، از آنِ من است.
)
~مزدک
0.0
Bâznây n. بازنای: فضای کار leeway Spielraum marge de manœuvre Mazdak i Bâmdâd بازنا
به مانند تنگنا.
باز هم بازی را فرا یاد میآورد و هم از گشودگی و باز بودن راه, سخن گویاست.

~مزدک
1.0
Gomšode z. n. گمشده: مفقود; فقید lost verloren perdu Dehxodâ من گمشده ام مرا مجوئید
با گمشدگان سخن مگوئید.
~نظامی
0.1
Gazdom —> Každom
Každom n. کژدم: عقرب scorpion Skorpion scorpion Dehxodâ گویند نیز که این واژه در نخست گز+دُمب بوده, که سخنی خردپذیر میزند ~مهربد 0.0
Falâde n. فلاده: عبث; بی فایده futile vergeblich; nutzlos futile; inutile Ϣiki-En ϢDict-Pâ _Dehxodâ یک فلاده همی نخواهم گفت — خود سخن بی فلاده بود مرا. (بوشکور) 1.0
Delfarib z. n. دلفریب: اغواگر; جذاب charming Charmant charmant Dehxodâ دلفریبی که چون سخن گفتی
مرغ و ماهی بر آن سخن خفتی

~نظامی
0.0
Zinpiš   زینپیش: قبلا; پیش ازین already bereits déjà   زین‌پیش را در چامه پارسی داشتیم:
زین‌پیش، شاعرانِ ثناخوان، که چشم‌شان
در سعد و نحس طالع و سیر ستاره بود،
بس نکته‌های نغز و سخن‌های پُرنگار
گفتند در ستایش این گنبد کبود.
اما، زمین که بیشتر از هرچه در جهان
شایستۀ ستایش و تکریم آدمی است،
گمنام و ناشناخته و بی‌سپاس ماند.
...
سایه

~MM
1.0
Vandnegâr n. وندنگار: گراف graph Graph - Mazdak i Bâmdâd وند همان بند و از بستن میاید و اندام یا پیوند ارگانیک را میرساند. برای نمونه در نام تیره های ایرانی، مانند کارن-وند، ( مانند مازیار کارن-وند) یا هم اکنون در نام خاندان های لر و کرد و .. مانند پولادوند و اینها دیده میشود. در واژه های پسوند و پیشوند همان عضو هایی از واژه را میرساند که در پس یا پیش میایند. در نگره گردآیه ها ( مجموعه ها) هم فرایافتی بنام عضو یا همان وند/هموند را داریم و از آنجایی که گراف از پیوند میان هموند های یک گردایه سخن میگوید، میتوان آنرا نگاره ی ویژه ای که گویای وابستگی این وندهاست دانست و کوتاه سخن، بدان وندنگاره گفت.

~مزدک
1.0
Gozârešik z. n. گزارشیک: مستند documentary Dokumentarfilm documentaire Mazdak i Bâmdâd Mehrbod i Vâraste فردید از فیلم مستند یا دکمانتری این نیست که آنجا سندی نشان میشود، فردید این است که این یک فیلم بازیگری شده و داستان ناراستین نیست بساکه فیلمبرداری از چیزهای راستین شده ( و در آن میان شاید برگه ها و فرتور های تاریخی). ازینرو زاب گزارشین برای چنین فیلمی بسنده است. اگر مستند جای دیگر بکار برود، خب آنگاه باید فرایافت برگه‌مندی ( سندیت) را در ان آورد. برای نمونه حرف مستند = سخن برگه‌مند
~مزدک

درست است, ولی من گزارشیک می‌افزایم که اینجور زابسازی بیشتر پشتوانه دارد, برای نمونه پیشتر داشته‌ایم «دانشیک», پس اینجا «گزارشیک».
~مهربد
1.0
Pažmordan -> pažmor k. پژمردن: پژمرده شدن to wither - -   پژ در گذشته اَویش بوده است ->"ویش" wesh/wish -> ویژ-> بیژ-> پژ
پژمر(د) = awish+mar = wizmar
( از میان واژه شناسان hubschmann با این سخن همداستان نیست)
( پژوهشمایه:

An Etymological Dictionary of Persian + English and other Indo-European Languages
Ali Nourai

~مزدک
1.0
Fardâštan -> fardâr k. فرداشتن: جدی گرفتن to take seriously - - Mehrbod i Vâraste فرداشتن را میتوانیم به این کارواژه بدهیم. سخن ایشان را باید فرداشت.

اگر خواستیم غلمبه سلمبه‌تر, سخن ایشان را باید فرداشت نمود.

~Mehrbod
1.0
Soxidan -> sox k. سخیدن: سخن گفتن to say sagen dire Mazdak i Bâmdâd سخیدن = حرف زدن.
واژه سخن ( سخ‌وَن) از ریشه ی ست که امروزه بدان میشود گفت: سخ/سغ ؛ برای همین میشود گفت:
سخیدن= to say (انگلیسی)- sagen (آلمانی)

~Mazdak
1.0
Farâdâdan -> farâdeh k. فرادادن: بیان کردن to express ausdrücken exprimer Dehxodâ فراداد = بیان / فراده = بیان کننده
فرایافت = مفهوم / فرایاب = مفهوم دهنده
فراگرفت = اشغال+تصرف+مصادره+یاد گرفتن فرزام/ فراگیر = اشغال کننده، عمومی ، ...
~مزدک


تنها در یک گزاره نگرش خود را به دین *فراده*
- در فند هنرپیشگی بازیِ زیرپوستی *فراداد* قدرتمندتری از رل بازیِ نمایشی دارد
- واکنش او *فراده* ی سهش درونی اش بود
- در سخن گفتن *فراداد* درستی ندارد
- هنری که از *فراداد* بی بهره باشد مانا نیست
- *فراداد* هنری همانا پیوندِ همسوی سهش، اندیشه و فند است.
- در *فرادادن* عقیده اش ناتوان بود
- این واژه *فراده* ی این پدیده نیست.
- گفته های او *فراده*ی این فرهود است که ....
- در هنرهای دیداری برای *فراداد* بیشتر از رژ بهره گرفته می شود تا رنگ اگرچه هنرمندی مانند روتکو از رنگ نیز برای *فرادادنِ* سهش به خوبی سود برده است
~Nader Tabasian
1.0
Namakin z. نمکین: ملیح mellifluous Mellifluous mélodieux Dehxodâ یکی حدیث کند از ملاحت لب یار
که با نمک تر از آن هیچ شوره زاری نیست
یکی سروده سخن‌ها ز سرو قامت دوست
که همچو سروی در هیچ جویباری نیست
یکی کند سگ کوی نگار را توصیف
که همچو او سگ گردن کلفت ِ هاری نیست
یکی ز چاه زنخدان سخن همی راند
که چاهی اینسان در هیچ رهگذاری نیست
شکست رونق بازار عشق و شعر و ادب
بدین متاع رواجی و اعتباری نیست
بگو به اهل ادب محرمانه "روحانی"
بتر ز شاعری و شعر هیچ کاری نیست.
~روحانی
1.0
Bartâxtan -> bartâz k. برتاختن: بسیج شدن; رویارویی کردن; مقابله کردن to tackle angehen - Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ این واژگان angehen/tackle بیشتر یک چم بسیج و یک آغاز برای رویارویی یا انجام کار است (پیشوند an در آلمانی پـُرگه چنین چمی دارد، برای نمونه sprechen = سخن گفتن، ولی ansprechen = آغاز سخن گفتن با یک کسی ، بسوی کسی رفتن و با وی سخن آْغازیدن.) پس در اینجا هم چمی نزدیک به بسوی چیزی براه افتادن یا بسوی او رفتن را آغازیدن که یا برای رودررویی است یا جنگ است یا یافتن یک راه گشایش است و ... پیشوند فراخور این an در اینجا میتوان همان بر باشد که از جای برخاستن و آغاز و اینها را یادآیند میسازد و برای رفتن به رودررویی، تاختن درخور است: روی هم برتاختن.
بیایید نخست این پرسمان را برتازیم = Let us tackle this problem first

~مزدک
1.0