Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Bištarine | n. | بیشترینه: حداکثری | maximum | maximal | maximum | Ϣiki-En _Dehxodâ | 1.0 | |
•Bišidan -> biš | k. | بیشیدن: به بیشترین رسانیدن | to maximize | maximieren | maximiser | Ϣiki-En | 1.0 | |
•Bišeš | n. | بیشش: فرایند بیشترینهسازی | maximization | - | - | Ϣiki-En | 1.0 | |
•Ruzmozd | n. | روزمزد: کارگری که برای هر کار روزانه دستمزد میگیرد, بی آنکه چشمداشت کار بیشتر در آینده را داشته باشد. | day labor; day worker | Tagelöhner | - | Ϣiki-En Ϣiki-De _Dehxodâ | 1.0 | |
•Anušegi | n. | انوشگی: (ا+اٸوش {هوش}) = بیشتر دربارهیِ پایستگی هوش و خرد است, هوش و آگاهیای که نامیرا بوده و بی مرز میزیوند. | - | - | - | Ϣiki-Pâ | 1.0 | |
•Mehsar | z. n. | مهسر: نخبه | elite | Elite | élite | Mazdak i Bâmdâd | نخبة پارسی نیست و برای ما هم بایسته نیست که واژه ای سرهم کنیم که گویشمانای یک واژه ی تازی و .. باشد.( کاری که ملایری میکند). از سوی دیگر نخبه خوشخیم است و کسی برای چندینه ی آنهم نخب بکار نمیبرد و بساکه نخبگان رواست. در پارسی میتوان گفت: مِهسر=> مهسران برگرفته از ساختار واژه ی ترکی: بویوکباشلار مهسران دانشیک جهان و پاداشبران «نوبل» بیشترینه ٬ برخاسته ی باخترزمین اند ~Mazdak |
1.0 |
•Dirâyin | n. | دیرآیین: رسم و سنت | tradition | Tradition | tradition | Faramarz Bigdelou | به گمانم تراداد برابر شایستهای نیست. بن داد در فرایافتهای گوناگون و کمابیش بیپیوند بهم، کاربرد دارد، دلالت آن به یک فرایافت دیگر، زبان را ناتوانتر میسازد. شاید واژهای آشنا مانند دیرآیینی بیشتر بخت پذیرفته شدن داشته باشد. |
1.0 |
•Pâdâšbar | n. | پاداشبر: برنده جایزه | laureate | Preisträger | lauréat | Mazdak i Bâmdâd | مهسران دانشیک جهان و پاداشبران «نوبل» بیشترینه ٬ برخاسته ی باخترزمین اند ~Mazdak |
1.0 |
•Zinpiš | زینپیش: قبلا; پیش ازین | already | bereits | déjà | زینپیش را در چامه پارسی داشتیم: زینپیش، شاعرانِ ثناخوان، که چشمشان در سعد و نحس طالع و سیر ستاره بود، بس نکتههای نغز و سخنهای پُرنگار گفتند در ستایش این گنبد کبود. اما، زمین که بیشتر از هرچه در جهان شایستۀ ستایش و تکریم آدمی است، گمنام و ناشناخته و بیسپاس ماند. ... سایه ~MM |
1.0 | ||
•Halapand | n. | هلپند: لُمپن; لمپن | lumpen | - | - | Dehxodâ | چو او ماه شکافید، شما ابر چرایید؟ 9 چو او چُست و ظریف است، شما چون هلپندید؟ (مولوی۲: ۳۶۷). -- من به گمانم منبل بر وزن تنبل را مولانا بکار برده بدک نیست ولی هلپند را هم مولانا دارد برای بیکاره و معنای نزدیکی دارد. ~Amin Keykha لومـپِــن در واژه به چم یک تکه پارچه کهنه و کثیف و ژنده است، به قاب دستمال هم گفته میشود. مارکس با آوردن این واژه در کنار پرولتاریا بر آن بار ویژه ای نهاده که ویکیپدیا به گستردگی در باره آن نوشته. ~MM ومپِنپرولتاریا, زبانزد مارکس و انگلس برای طبقه ای از همبود است (پرولتاریای ژنده) که برخلاف بورژوازی و پرولتاریا در تولید نقشی ندارد و در حاشیه اجتماع از راههای مشکوک مانند گدایی و واسطهگری و کلاهبرداری امرار معاش میکند. ولی در نگاهی دیگر طبقه ای از همبود که با پیشرفت و دگرگونی های بنیادین همبودین علاقه ای ندارد وبیشتر با هم سفرگی و وابستگی به طبقه های تولیدگر، شاغل و کارگر و پولدار می زید. ~Sony Hamedanchi |
1.0 |
•Gozârešik | z. n. | گزارشیک: مستند | documentary | Dokumentarfilm | documentaire | Mazdak i Bâmdâd Mehrbod i Vâraste | فردید از فیلم مستند یا دکمانتری این نیست که آنجا سندی نشان میشود، فردید این است که این یک فیلم بازیگری شده و داستان ناراستین نیست بساکه فیلمبرداری از چیزهای راستین شده ( و در آن میان شاید برگه ها و فرتور های تاریخی). ازینرو زاب گزارشین برای چنین فیلمی بسنده است. اگر مستند جای دیگر بکار برود، خب آنگاه باید فرایافت برگهمندی ( سندیت) را در ان آورد. برای نمونه حرف مستند = سخن برگهمند ~مزدک درست است, ولی من گزارشیک میافزایم که اینجور زابسازی بیشتر پشتوانه دارد, برای نمونه پیشتر داشتهایم «دانشیک», پس اینجا «گزارشیک». ~مهربد |
1.0 |
•Benâmide | z. n. | بنامیده: مشخص; واقعی | concrete | konkret | concret | Ϣiki-En Ϣiki-De Mazdak i Bâmdâd | بـِـنامیدن [benâmidan] = benennen(Ger.) = denominate(Eng.) = نام نهادن ( توصیف و مشخص کردن); چیزی را بگونه ی مشخص و روشن معرفی کردن . برای نمونه میگوییم جانوران وحشی خطرناک هستند، اینجا یک گزاره ی کلان است و نمونه بنامیده ای نیاورده ایم ولی در این جا نمونه ی مشخص میاوریم: پلنگ یک نمونه ی مشخص از جانوران خطرناک وحشی است. پس اینجا با نام بردن یک جانور بیرام، یک نمونه ی بنامیده ( مشخص) بدست داده ایم. یا میگویند اقداماتی برای رفع بیکاری در دست اجراست، میپرسیم خب، چه اقداماتی؟ میگوید برای نمونه ساختن کارخانهای بیشتر. پس این میشود یک اقدام مشخص چون نام برده شده و برای شنونده دیگر گزاره ی کلان (کلی) نیست، یک نمونه ی عینی و بساویدنی و روشن است = بنامیده ~مزدک | 1.0 |
•Farâdâdan -> farâdeh | k. | فرادادن: بیان کردن | to express | ausdrücken | exprimer | Dehxodâ | فراداد = بیان / فراده = بیان کننده فرایافت = مفهوم / فرایاب = مفهوم دهنده فراگرفت = اشغال+تصرف+مصادره+یاد گرفتن فرزام/ فراگیر = اشغال کننده، عمومی ، ... ~مزدک تنها در یک گزاره نگرش خود را به دین *فراده* - در فند هنرپیشگی بازیِ زیرپوستی *فراداد* قدرتمندتری از رل بازیِ نمایشی دارد - واکنش او *فراده* ی سهش درونی اش بود - در سخن گفتن *فراداد* درستی ندارد - هنری که از *فراداد* بی بهره باشد مانا نیست - *فراداد* هنری همانا پیوندِ همسوی سهش، اندیشه و فند است. - در *فرادادن* عقیده اش ناتوان بود - این واژه *فراده* ی این پدیده نیست. - گفته های او *فراده*ی این فرهود است که .... - در هنرهای دیداری برای *فراداد* بیشتر از رژ بهره گرفته می شود تا رنگ اگرچه هنرمندی مانند روتکو از رنگ نیز برای *فرادادنِ* سهش به خوبی سود برده است ~Nader Tabasian |
1.0 |
•Hâmray' | n. | هامرای: عقل سلیم | common sense | gesunder Menschenverstand | bon sens | Mazdak i Bâmdâd | رآی فزون بر نگر، با خرد و دریافت و اندیشه هم سروکار دارد ( در چامه های کهن هم بیشتر با فرّ میاید ( فر و رآی) ) پخته رای ؛ خردمند و مجرب . باتجربه . باتدبیر. مدبر. عاقل (dehkhoda) ~مزدک |
1.0 |
•Âżingorizi | n. | آذینگریزی: مینیمالیسم (هنر) | minimalism (art) | - | - | Nader Tabasian | مینیمالیسم در برابر هنر پرآذین باروک شکل گرفت و از آرایش و پرآذین کردن گریزان بود. در برابر پرآذینی معماری صفویه، معماری مسجد جامع نایین آذین گربز است. نقاشی باروک بسیار پرطمطراق است ولی خوان میرو در کارهایش به آذین گریزی رو آورد. کمینه گرا هم درست نیست، چون در مینیمالیسم اندازه ها کم نیستند. یک موسیقی مینیمال می تواند ۱۰ دقیقه به درازا بکشد، بیشتر از یک قطعه ی موسیقی کلاسیک یا باروک ولی بازیوختن در آن بسیار است. بازیوختن چند گزاره. پس هنر مینیمال از آذین کردن و آراستن و زیورکردن می پرهیزد. ~Nader Tabasian |
1.0 |
•Handâštan -> handâr | k. | هنداشتن: پنداشتن; باور داشتن; عقیده داشتن | to deem | erachten | - | Mazdak i Bâmdâd | واژه ی پنداشتن کمابیش از آمایش به+ هم+ داشتن میاید (پژوهشمایه از علی نورائی) to deem یک جور پنداشتن و باور داشتن است که با دریافت بیشتری همراه است تا پنداشتن. بر این پایه با برداشتن پ ( به، پاد) میتوان با پیشوند هن=هم ، گفت هنداشتن من اورا شایسته میهندارم I deem him worthy هر کاری که بایسته میهندارید انجام دهید any action you deem necessary |
1.0 |
•Kâmbânu | n. | کامبانو: رفیقه; معشوقه; زنیکه با مرد همسردار رابطه داشته باشد | mistress (lover) | Mätresse | maîtresse | Milad Kiyan | من اینجا «کامبانو» را با بازبینی کمی بیشتر از دلبانو پسندیدم, بویژه اینکه گویا در تاریخچهیِ پیدایش واژهیِ mistress (که از فرانسه و فرهنگ آنجا باشد) کامبانو زنی بوده که مرد پولدار هزینههایِ زندگی اش را میپرداخته و بیشتر برای سرگرمی و کام (جنسی) گرفتن با او بوده. ~مهربد |
1.0 |
•Hâmgoriz | n. | هامگریز: غیر عادی; آدم غریب | eccentric | Exzenter; Exzentriker | - | Mazdak i Bâmdâd | واژه ی هام با مردم دگرسان است و عوام را بیشتر میرساند و چیزی که جدا از پسند هامیانه باشد را شاید بتوان با هامگریز بهتر واوشت ( Vâveštan = توصیف نمودن) . + برای نمونه در زمان ساسانیان ، چند دبیره ی پهلوی بود که نام یکی «هامدبیره» بود و آُن، الفبایی بود که مردم هامی بدان مینوشتند ~مزدک |
1.0 |
•Bartâxtan -> bartâz | k. | برتاختن: بسیج شدن; رویارویی کردن; مقابله کردن | to tackle | angehen | - | Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ | این واژگان angehen/tackle بیشتر یک چم بسیج و یک آغاز برای رویارویی یا انجام کار است (پیشوند an در آلمانی پـُرگه چنین چمی دارد، برای نمونه sprechen = سخن گفتن، ولی ansprechen = آغاز سخن گفتن با یک کسی ، بسوی کسی رفتن و با وی سخن آْغازیدن.) پس در اینجا هم چمی نزدیک به بسوی چیزی براه افتادن یا بسوی او رفتن را آغازیدن که یا برای رودررویی است یا جنگ است یا یافتن یک راه گشایش است و ... پیشوند فراخور این an در اینجا میتوان همان بر باشد که از جای برخاستن و آغاز و اینها را یادآیند میسازد و برای رفتن به رودررویی، تاختن درخور است: روی هم برتاختن. بیایید نخست این پرسمان را برتازیم = Let us tackle this problem first ~مزدک |
1.0 |
•Angizebaxšidan -> angizebaxš | k. | انگیزهبخشیدن: تشویق کردن | to encourage | ermutigen | encourager | دلگرمیدن بیشتر به «تسلی دادن» میخورد, تشویق در خود شوق و انگیزه دادن دارد. دهخدا «آرزومند کردن» را دارد که ادبیک بسیار زیباست, روزوارهتر میشود «انگیزهبخشیدن» گفت. او انگیزهبخش من بود = او مشوق من بود. ~Mehrbod |
1.0 |